آزمایش (آزمودن)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 155 سوره‌ی اعراف می‌فرماید: «(موسی گفت) این (هلاکت قوم) جز آزمایش تو، چیز دیگری نیست که هر کس را بخواهی به وسیله آن گمراه سازی و هر کس را بخواهی هدایت کنی»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «در فتنه‌ها مانند شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی تا او را بدوشند.»[simple_tooltip content=’نهج‌البلاغه، حکمت 1′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

غرض از آزمون و تمییز نیکوکار از بدکار که در نظام هستی وجود دارد، برای جدا کردن خوب از بد و مرغوب از نامرغوب است. آزمایش سبب می‌شود تا مردم خوب از بد جدا شوند.
انسان کامل‌ترین انواع موجودات است و دارای تکلیف می‌باشد که اگر در سیرش رشد و ترقّی داشته باشد، معلوم است که بر همه‌چیز افضل و شریف‌تر و مقامش رفیع‌تر است.
مقصود اصلی از خلقت انسان مشخص کردن کسی است که بهتر از دیگران راه می‌رود و عمل می‌کند و مقرب‌تر نزد حق‌تعالی می‌شود.
همه‌ی انبیاء در آزمون‌ها بودند و وقتی ابراهیم در آزمایش نسبت به ذبح اسماعیل مقبول واقع می‌شود و در آتش نمرود استقامت به خرج می‌دهد، توان این پیامبر اولوالعزم را نسبت به همه‌ی مسائل آزمونی نشان می‌دهد که می‌تواند؛ و او الگو می‌شود برای همه‌کسانی که در آزمایش می‌افتند که اول: ایمان و یقین و دوم: استقامت سبب موفقیت و قبولی می‌شود.

1- چه آزمایشی

سَمنون محب که از نزدیکان جُنید بغدادی بود، در مناجاتی عرض کرد: «الهی! در هر چه مرا بیازمایی در آن مرا راستم یابی و تسلیم شوم و دَم نزنم.»
در حال، دردی به وی مستولی شد که جانش به لب آمد و او دم نمی‌زد. همسایگان گفتند: «ای شیخ! دیشب تو را چه بود که از فریاد تو ما را خواب نیامد؟» درحالی‌که به‌ظاهر دم نزده بود.
یک‌بار دیگر گفت: «خدایا! دلم به غیر تو مایل نیست مرا به هر چه خواهی امتحان کن!» در حال، بولش بسته شد و به حبس بول دچار شد. پس به مدرسه بچه‌ها می‌گردید و کودکان را می‌گفت: «عموی دروغ‌گو را دعا کنید تا حق شفایش دهد.»[simple_tooltip content=’خزائن کشمیری، متن 8′](2)[/simple_tooltip]

2- موشی در کوزه

در کتاب نزهه المجالس است که شاگردی گمان قوی داشت که استادش اسم اعظم دارد و اصرار می‌کرد که استاد او را تعلیم دهد.
روزی استاد برای آزمایش، کوزه‌ای سربسته به او داد تا برای فلان شخص هدیه برد و او امانت‌داری کند. شاگرد در وسط راه خواست تا ببیند که درون کوزه چیست، چون سر کوزه را باز کرد، دید موشی زنده بیرون پرید. شاگرد با کمال غضب نزد استاد رفت و لب به اعتراض گشود. استاد تبسّمی نمود و گفت: «می‌خواستم با این آزمون به تو بفهمانم کسی که این‌قدر امانت‌دار نیست که موشی را حفظ کند، چطور می‌تواند اسم اعظم را حفظ کند.»[simple_tooltip content=’وسیله النجاه، ص 107′](3)[/simple_tooltip]

3- خروس

حاج محمدصادق تخته فولادی (م 1290) استاد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی بود. عالمی بنام شیخ محمدباقر نجفی، هر شب جمعه خدمتش می‌رسید و اظهار ارادت می‌کرد. استاد برای امتحان می‌گوید: «جمعه آینده یک خروس برای من بیاور» آقا نجفی خروسی می‌گیرد و زیر عبا نگه می‌دارد تا کسی نبیند، چون اگر مردم ببینند چه خیالی درباره‌ی او می‌کنند. با ناراحتی خروس را نزد استاد می‌آورد، ایشان می‌فرمایند: «ما از شما خروس خواستیم نه خروس دزدی» او می‌گوید: «من از شما تعجّب می‌کنم، این خروس را از خانه آورده‌ام.» حاجی می‌فرماید: «تعجب من هم از این بود که خروس برای شماست؛ چطور ناراحت بودید و نخواستید کسی آن را ببیند، فکر کردم شاید مال خودتان نبوده است.»[simple_tooltip content=’نشان از بی‌نشان‌ها، ج 1، ص 39′](4)[/simple_tooltip]

4- معاویه‌ی ثانی

بعد از مردن یزید (م.64) پسرش معاویه‌ی ثانی به خلافت رسید. به قولی: روزی، دراز کشیده و چشم‌هایش را بسته بود. دو کنیز زیبا با یکدیگر مزاح می‌کردند؛ اولی به دومی گفت: «زیبایی چهره‌ی تو، غرور شاهان است.» دومی گفت: «کدام پادشاه بی‌نیاز از زیبایی باشد، سرنوشت به دست قاضی زیبایی و پادشاه حقیقی است.»
اولی گفت: «پادشاهی چه فایده‌ای دارد؛ یا به وظایف خود عمل کنند و شکر گویند که دیگر عیشی ندارند؛ یا تابع شهوات شوند و حق را ضایع کنند و از شکر باز مانند که به جهنم می‌روند.»
این کلمات در دل معاویه ثانی اثر کرد و خود را از خلافت عزل نمود. پس مادرش به او گفت: «کاش خون حیض بودی.» و بسیار گریست. (به دستور مروان حکم، او را زهر خوراندند و فقط 25 روز بعدازاین ماجرا زنده بود.)[simple_tooltip content=’کشکول شیخ بهایی، ص 153′](5)[/simple_tooltip]

5- طاقت نداشتن و خودکشی

حضرت آیت‌الله بهجت فرمودند: «خیلی‌ها از شدت درد و در اثر فشار مصیبت و بلا، انتحار و خودکشی کرده‌اند، در همین قم یکی دو نفر از اهل علم و در نجف هم یکی را می‌شناختم که خودکشی کرده‌اند.»
استاد ما آیت‌الله کمپانی می‌فرمود: «از یکی از معروفین و مدرسین که مبتلا به حبس بول شده بود، احوال‌پرسی کردیم، وی گفت: «اگر رداع الهی نبود، خود را تلف (خودکشی) می‌کردم.»[simple_tooltip content=’در محضر بهجت، ج 1، ص 390′](6)[/simple_tooltip]