آفات زبان
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 2 سورهی ممتحنه میفرماید: «إِنْ یثْقَفُوکمْ یَکونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یبْسُطُوا إِلَیکمْ أَیدِیهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ: اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدی کردن نسبت به شما میگشایند.»
حدیث:
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «یُعذِّبُ اللّهُ اللِّسانَ بِعَذابٍ لا یُعذِّبُ بِهِ شَیئا مِنَ الْجَوارِحَ: خداوند، زبان را عذابی کند که هیچ یک از جوارح را همانند آن عذاب نکند.»[simple_tooltip content=’اصول کافی، ج 2، ص 94′](1)[/simple_tooltip]
توضیح مختصر:
زبان، از اعضاء و جوارحی است که کاربردش در شبانهروز بسیار است. صفت نفسی هر آدمی، او را وادار میکند به لسان صدق سخن بگوید یا به لسان کذب.
زبان آلت اجرایی است که از درون فرمان میگیرد و اجرا میکند. ایمانی که از زبان جاری میشود اگر به ظاهر بسته باشد، لازمهاش آن است که به قلب نرسد، پس مدّعی در بیان داشتن ایمان به حقیقت نمیگوید.
اکثر بلاهای انسانها از زبان است که از زبان تعبیر به شمشیر شده است زیرا زبان مانند شمشیر می بُرّد و پاره میکند و قطع مینماید.
دروغ، تهمت، غیبت، بدگویی و امثال اینها از آفات بزرگ زبان است که همه از رذایل به شمار میآیند و رذایل از نفس الامّاره و جنود جهل سرچشمه میگیرد. اگر پیامبران را مجنون و دیوانه میگفتند، علت آن بود که قدرت تشخیص نداشتند، معقول فکر نمیکردند و شیطانِ نفسِ آنها بر آنان غالب شده بود که چنین بدگویی از زبان آنان جاری میشد.
1- راستی و ترس
عدهای نزد معاویه بودند و سخن میگفتند. احنف بن قیس خاموش بود. معاویه گفت: «ای ابوبحر! چرا سخن نمیگویی؟» گفت: «اگر دروغ بگویم، از خدا میترسم و اگر راست بگویم، از شما ترسانم.»[simple_tooltip content=’راه روشن، ج 5، ص 271′](2)[/simple_tooltip]
2- چهار پادشاه
ابوبکر بن عیاش گفت: چهار پادشاه (پادشاه هندوستان، شاه چین، «کسری» شاه ایران و «قیصر» شاه روم) در جایی جمع بودند و در مذّمت و آفات کلام، اینچنین میگفتند: یکی گفت: «ازآنچه گفتهام پشیمانم و برای آنچه نگفتهام، پشیمان نیستم.» دومی گفت: «هرگاه حرف بزنم، سخن بر من مالک است و هرگاه سخن نگویم، من او (سخن) را مالک هستم.» سومی گفت: «تعجب دارم از سخنگو؛ اگر سخنش به او برگردد، ضرر رساند و اگر به او برنگردد، بهره نبرد.» چهارمی گفت: «من بر رد آنچه نگفتهام، قادرترم از رد آنچه گفتهام.»[simple_tooltip content=’محجه البیضاء، ج 5، ص 198′](3)[/simple_tooltip]
3- شاید دل به درد آورده
انس گفت: نوجوانی از لشکر اسلام در روز اُحد شهید شد و بر شکمش از شدّت گرسنگی، سنگی بسته بود. پس مادرش، خاک را از صورتش کنار زد و گفت: «پسرکم! بهشت گوارایت باد.» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گفت: «از کجا میدانی؟ شاید سخنان بیربطی گفته باشد (و دلی را به درد آورده باشد) که محاسبه شود و از سخنی که برای او ضرری نداشته (باید برای حقانیت میگفت) خودداری کرده باشد.» و در بعضی نسخهها قسمت دوم کلام پیامبر آمده است: «شاید بخل ورزیده به چیزی که از آن کم نمیشده است.»[simple_tooltip content=’راه روشن، ج 5، ص 274 -سنن ترمذی، ج 9، ص 196′](4)[/simple_tooltip]
4- دو شیطان
عیاض بن حمار مجاشعی، ساکن بصره -تا سال پنجاه هجری زندگی کرد- گفت: به رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم عرض کردم: «مردی از بستگانم مرا با زبان دشنام میدهد با اینکه از من پایینتر است، آیا اگر جوابش دهم بدکارم؟» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «دو نفر که به یکدیگر دشنام میدهند، دو شیطاناند که به همدیگر کمک میکنند که سخن بیهوده گویند.»[simple_tooltip content=’محجه البیضاء، ج 5، ص 217 -مسند طالیسی، ص 144′](5)[/simple_tooltip]
5- با سرعت
گویند حضرت سلیمان علیهالسلام یکی از یارانِ جنّی خود را به سوی کاری فرستاد. یک نفر را در پی او روانه کرد تا از کردهها و گفتههای او برایش خبر بیاورد. آن مأمور وقتی که بازآمد، گفت: «آن یار جنّی وارد بازار شد، سرش را بهسوی آسمان بلند کرد، سپس نگاهی به مردم نمود و بعد سرش را به زیر انداخت.» وقتیکه آن یار آمد، سلیمان علیهالسلام از او پرسید: «به چه علت در بازار سرت را بهطرف آسمان بلند کردی؟» او گفت: «تعجب کردم از اینکه ملائکه بر بالای سر این مردم هستند و آنها با سرعت بسیار حرف میزدند (و بیحساب میگفتند و عمل میکردند.)»[simple_tooltip content=’شنیدنیهای تاریخ، ص 281′](6)[/simple_tooltip]