احتضار
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 18 سورهی نساء میفرماید: «برای کسانی که کارهای بد را انجام میدهند، هنگامی که (در واپسین لحظات عمر) مرگ یکی از آنها فرامیرسد، میگوید: «الآن توبه کردم» توبه نیست!»
حدیث:
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «به افراد در حال جان دادن، کلمهی «لا اله الاّ الله» را تلقین کنید.»[simple_tooltip content=’سفینه البحار، ج 1، ص 281′](1)[/simple_tooltip]
توضیح مختصر:
حالت احتضار، مشرِف به وفات و فرارسیدن مرگ است که هنوز وفات نکرده و روح جدا نشده؛ و شخص چه صالح و چه طالح، به چشم و گوش برزخی مسائلی را میبیند که دیگران که کنار محتضر نشستهاند نمیبینند.
البته چون فاصلهی مؤمن و کافر بسیار است وقایع و مسائلی را که میبینند قابل توصیف ازنظر کمیّت و کیفیّت نیست. لذا بعضی محتضرها از کثرت فشار، غش میکنند و با تأسف و تأثر از دنیا میروند و بعضی تلقین میپذیرند و با شهادتین از دنیا رحلت مینمایند.
لذا اصحاب یمین و اصحاب شِمال هر دو منزلگاه خود را در بهشت یا جهنّم، در حال احتضار میبینند؛ آن یکی از شوق، پرواز میکند و این یکی از جایگاه بسیار دردناک ضجّه میزند.
1- سلمان
زاذان گوید: «در آخرین لحظات عمرِ سلمان فارسی، در خدمتش بودم. گفتم: «چه کسی شما را غسل میدهد؟» فرمود: «آنکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را غسل داد.» گفتم: «او در مدینه است و شما در مدائن (عراق)، چطور ممکن است؟!» فرمود: «همینکه چانهام را بستی، صدای پای حضرت را درک خواهی کرد؛ چراکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا به این مطلب خبر داده است.»
پس چانهاش را بستم و جلوی در آمدم، مشاهده کردم که امیر مؤمنان علیهالسلام با قنبر پیاده شدند.»[simple_tooltip content=’کشکول شیخ بهایی، ص 289′](2)[/simple_tooltip]
2- قاری بدصدا
شیخ بهایی رحمهالله علیه گوید: «ملا صنوف –ظریف کمنظیر عجم- وقتیکه در حال احتضار بود، مردی را بالای سرش آوردند که نزدش قرآن بخواند. آن مرد صدای واقعاً بدی داشت؛ زمانی که قرائتش را طول داد، ملّا به زبان فارسی گفت: ملّا بس کن من مُردم و هماندم وفات کرد.»[simple_tooltip content=’پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و یاران، ج 3، ص 233 –بحار، ج 22، ص 372′](3)[/simple_tooltip]
3- سفارش هنگام احتضار
در پایان جنگ اُحد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کیست که برای من از سعد بن ربیع خبر بیاورد، درحالیکه در فلان محل دوازده نفر او را محاصره کردهاند؟»
ابی بن کعب عرضه داشت: «من این کار را میکنم.» پس به محلی که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اشاره کرده بود رفت و در میان کشتگان دو بار نام او را صدا زد و جوابی نشنید. ابن کعب میگوید: «بار سوم گفتم: ای سعد! پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر تو را میپرسد.»
او که در حال احتضار بود، مانند جوجهای که از تخم بیرون میجهد، تکانی به خود داد و پرسید: «آیا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم زنده است؟» گفتم: «آری! حضرتش فرموده: دوازده نفر نیزهدار تو را محاصره کرده بودند.»
فرمود: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم راست گفته است. سلام مرا به آن حضرت برسان و به انصار بگو: مبادا عهدی را که در عقبه با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بستید، فراموش کنید. اگر خاری به پای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برود در پیشگاه خدا معذور نیستید.» پس آهی کشید و خون مانند فواره از رگهای جستن نمود و جان بداد. ابی بن کعب گوید: «خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیدم و پیام او را رسانیدم. فرمود: «خدا او را رحمت کند! تا زنده بود ما را یاری کرد و موقع مرگ هم سفارش ما را نمود.»[simple_tooltip content=’پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و یاران، ص 149 -اسد الغابه، ج 2، ص 277′](4)[/simple_tooltip]
4- شاگرد فضیل
فضیل بن عیاض را شاگردی عالمتر از دیگر شاگردان بود. در حال احتضار افتاده بود و فضیل او را تلقین شهادتین کرد ولی نمیتوانست به زبان جاری کند و میگفت: «من نمیگویم.» فضیل شروع به خواندن سورهی یاسین کرد اما شاگرد او را از خواند منع کرد و از دنیا رفت. فضیل افسرده شد تا اینکه شب در عالم خواب دید که ملائکه او را بهسوی جهنم میبرند؛ از او علت نگفتن تلقین شهادتین را در حال احتضار سؤال کرد.
گفت: «به سه چیز: یکی سخنچینی میکردم، دیگر به دوستانم حسادت میورزیدم و سوّم مرضی داشتم که دکتر گفته بود باید سالی یک لیوان شراب بنوشی و الّا دردت بدتر خواهد شد، پس مداومت به این عمل نمودم.»[simple_tooltip content=’خزینه الجواهر، ص 632 -روضات الجنات’](5)[/simple_tooltip]
5- ریسمان به گلو
عمرو عاص سیاستمدار مکار که معاویه از افکار او بر ضد امیر مؤمنان علیهالسلام استفاده میکرد، نود سال تا سال 43 هـ. ق عمر کرد. وقتی در حال احتضار افتاد، بهظاهر از کردههای خود پشیمان شده بود و گریه میکرد و میگفت: «خدایا! اطاعتت نکردم، از بدیها بازم داشتی و در من اثر نگذاشت.»
به ابن عباس که سراغ او آمده بود گفت: «اکنون مانند کسی هستم که ریسمان به گلویش افکنده و میان زمین و آسمان آویزان است؛ نه با دست بهطرف بالا و نه با پا به طرف زمین میتوانم دست یابم.»[simple_tooltip content=’پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و یاران، ج 5، ص 71 -نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 183′](6)[/simple_tooltip]