اخبار از مرگ
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 55 سورهی آل عمران میفرماید: «(به یاد آورید) هنگامی را که خدا به عیسی فرمود: من تو را میگیرم.»
حدیث:
حضرت علی علیهالسلام فرمود: «بهراستی برای خدای سبحان، فرشتهای است که هرروز بانگ میزند که ای مردم دنیا! بزایید برای مردن.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 2، ص 438′](1)[/simple_tooltip]
توضیح مختصر:
پیشگویی از وفات برای عموم مردم نیست، بلکه اولیای الهی و انسانهای پاک و مقرّب، از مرگ خود خبر دارند و میدهند. از آن جمله عارف بالله آقای سید علی آقا قاضی از ماه ربیع، شیخ مرتضی طالقانی از محرم، آیت الحق کشمیری از هفته آینده، قاموسی از ساعتی بعد و دیگر اولیایی که وقت رحلتشان را پیشگویی کرده بودند.
سید باقر صداقت مردی ساده و به اذان گویی و خواندن قرآن و روزههای مستحبی مشغول بود و در سال 1343 شمسی وفات کرد؛ سه روز قبل از وفات، امامزاده ابراهیم مدفون در بابلسر را که از اولاد موسی بن جعفر علیهالسلام بود، در خواب دید که به او فرمود: سه روز دیگر وفات میکنی و او این مطلب را به متولی امامزاده که از اقوام او بود گفت و جای دفن را هم معلوم نمود و سه روز بعد، از دنیا حلت کرد.
1- وفات کنیز
هشام بن حکم گفت: «تصمیم داشتم کنیزی در سرزمین «منی» خریداری کنم، نامهای به امام هفتم علیهالسلام نوشتم و طلب مشورت کردم. امام علیهالسلام جوابی نفرستاد. در سرزمین منی هنگام رمی جمرات (سنگ به ستون شیطان زدن) امام علیهالسلام را دیدم، به من و کنیزی در میان کنیزان نگاهی انداخت؛ پس جواب نامه به دستم رسید. نوشته بود: «خریدن فلان کنیز اشکالی ندارد؛ درصورتیکه عمر او کوتاه نباشد.» با خود گفتم: پس آن کنیز را نمیخرم. قبل از آنکه از مکه خارج شوم آن کنیز وفات یافت.»[simple_tooltip content=’محجه البیضاء، ج 4، ص 277 -شنیدنیهای تاریخ، ص 188′](2)[/simple_tooltip]
2- از رجب تا صفر
عالم عامل، شیخ محمدباقر اصفهانی، در ماه رجب 1300 هـ. ق اعمال اعتکاف را انجام داد و پیوسته شوق عتبات عالیات را در سر داشت.
روزی از او پرسیدند: «چرا اینقدر برای سفر مرگ تعجیل داری؟» فرمود: «در قبرستان تخت فولاد به اعتکاف مشغول بودم، بهطور غیرعادی برایم ظاهر شد که مرگم نزدیم است؛ میخواهم آنجا بمیرم تا زحمت بردن جنازه بر دیگران نباشد.»
پس شبی حرکت کرد و شب عاشورای 1301 به کربلا رسید، بعد به نجف رفت و دستور داد کنار مقبرهی جدش شیخ جعفر، قبری حفر کردند، بعد به منزل پدربزرگش رفت و سپس در ماه صفر به رحمت ایزدی پیوست.[simple_tooltip content=’داستانهایی از زندگی علما، ص 79 -فوائد الرضویه، ص 409′](3)[/simple_tooltip]
3- اول محرم
عارف ربّانی آیتالله کشمیری فرمودند: استادی در نجف بود بنام شمس که در علم منطق استاد و از اهالی بادکوبه قفقاز بود؛ میگفت: «روز اول محرم، کنار حوض مدرسهی سیّد محمدکاظم یزدی بودم و شیخ مرتضی طالقانی داشتند وضو میگرفتند، به من فرمودند: «ده سال دیگر همانند این روز (اول محرم) از دنیا میروم.» و دقیقاً روز اول محرم 1363 از دنیا رفت.»[simple_tooltip content=’روح و ریحان، ص 25′](4)[/simple_tooltip]
مرحوم شیخ محمدتقی جعفری (رحمهالله علیه) فرمودند: «دو روز قبل از اول محرم، برای درس خدمت ایشان رسیدم، فرمود: «درس تمام شد. من مسافرم، خر طالقان رفته و پالانش مانده؛ روح رفته، جسدش مانده.» و دو روز بعد وفات یافت.»[simple_tooltip content=’تاریخ حکما و عرفا، تألیف صدوقی سها’](5)[/simple_tooltip]
4- در جنگ تبوک خبر داد
چون همسر و پسر ابوذر در ربذه وفات کردند، ابوذر با دخترش تنها زندگی میکردند و چیزی برای خوراک نداشتند. دخترش میگوید: «سه روز باحالت گرسنگی زندگی کردیم و سپس پدرم در صحرا ریگی جمع نمود و سر بر آن گذاشت. چون دیدم چشمان پدرم در حال احتضار است، گریستم و گفتم: «با تنهایی در این صحرا چه کنم؟»
فرمود: «چون بمیرم، جمعی از اهل عراق بیایند و متوجه غسل و کفنودفن من شوند که حبیب من رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا در غزوهی تبوک چنین خبر داد. چون مُردم، عبا بر سرم بکش و بر سر راه عراق بنشین، چون قافلهای آمد، بگو: «ابوذر وفات کرده»
پس پدرم وفات کرد و گروهی از اهل عراق که مالک اشتر نیز در میان آنها بود رسیدند و او را غسل دادند و کفن کردند و دفن نمودند.»[simple_tooltip content=’منتهی الامال، ج 1، ص 117′](6)[/simple_tooltip]
5- سال دیگر زنده نخواهم بود
حسین بن روح نوبختی، سومین نایب خاص امام زمان علیهالسلام بود. محمد بن صیرفی بلخی گوید: «به قصد زیارت خانهی خدا بیرون میآمدم. مردم بلخ مقدار زیاد شمش طلا و نقره به من دادند که در سامرا به نمایندهی امام زمان علیهالسلام تحویل دهم. چون به سرخس رسیدم، در قسمت شن زار، یک شمش طلا در خاکهای نرم فرو رفت. وقتی به همدان آمدم، یک شمش طلا خریدم و بهجای آن گذاشتم. چون در سامرا خدمت حسین بن روح رضیاللهعنه رسیدم، و اموال را تحویل دادم، همان شمش خریداریشده را به من داد و گفت: «این از ما نیست. شمش ما در سرخس زیر چادر در رمل فرو رفته، چون برگشتی به همان نقطه برو، آن را خواهی یافت. چون سال دیگر بیایی من زنده نخواهم بود.»
در برگشت از حج، در سرخس به همان آدرس مراجعه کردم و طلا را در ماسهها پیدا کردم و چون سال بعد به سامرا آمدم، حسین بن روح رضیاللهعنه وفات کرده بود. (326 مدفون در بغداد) و کلامش دقیقاً درست بود و شمش طلا را به نایب چهارم دادم.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 42 -بحار، ج 51، ص 340′](7)[/simple_tooltip]