ازدواج
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 32 سورهی نور میفرماید: «مردان و زنان بیهمسر خود را، همچنین غلامان و کنیزانِ صالح خود را همسر دهید.»
حدیث:
رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس ازدواج کند، نصف دینش حفظ شود؛ پس در نصف دیگر تقوای الهی بورزید.»[simple_tooltip content=’الکافی، ج 5، ص 328′](1)[/simple_tooltip]
توضیح مختصر:
ازدواج مسئلهای نیست که بر یک پایه مثلاً زناشویی تکیه داشته باشد، بلکه نوعی تعاون زندگی دوطرفه است. مرد و زن به اقتضای طبیعتی که در نهاد آنها قرار دادهشده، برای سکونت، تولد، همیاری، مأنوس شدن و … زندگی مشترک را برپا میکنند.
مسائل مختلفی هم در اصل و فرع ازدواج، از قبیل عقد، مهریه، طلاق، ارث و … وجود دارد که هرکدام بهنوعی، خود دارای احکام شریعت و مسائل اخلاقی خاص خودش مانند حیاء و عفت و غیرت میباشد.
بههرحال منافع ازدواج آنقدر زیاد است که گاهی واجب عینی میشود و به ترک رهبانیّت در دین ما امر گردیده و احراز نصف دین برای جوان با ازدواج تثبیت شده است. گرچه بعضی با زندگی مشترک مشکل پیدا میکنند، ولی این مشکل درصدش بسیار کم است؛ تا جایی که در بعضی انبیاء مثلاً همسرشان مانند لوط، بد از کار در آمده بود؛ اما مصالح و منافع عموم، ازدواج برای همگان امری است که به حکمت و مصلحت نوع بشر میباشد.
1- جمیله و حنظله
حنظله فرزند ابو عامر، همان شبی که صبح آن جنگ اُحد واقع شد، شب عروسیاش با جمیله بود. شب، بستگان دو طرف داماد و عروس دعوت شده بودند، از طرفی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم برای جنگ دستور بسیج عمومی داده بود.
او فکر کرد اگر تن به عروسی بدهد، مورد خشم خدا و پیامبر واقع میشود. ازاینجهت صبح به حضور پیامبر آمد و یکشب را مهلت خواست.
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم اجازهی یکشب را به او داد. او در فکر بود که آیهی سوم سورهی نور نازل شد:
اگر مؤمنان واقعی برای امری اجازه خواستند، به آنها اجازه بده! خداوند آمرزنده و مهربان است.[simple_tooltip content=’سورهی نور، آیهی 62′](2)[/simple_tooltip]
حنظله با اجازهی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به خانه بازگشت و آن شب از مهمانان پذیرایی کرد و شب زفاف را سپری نمود.
صبح زود قبل از آنکه غسل جنابت کند، لباس جنگ پوشید و اسلحهاش را برداشت و با شتاب از خانه بهقصد میدان جنگ بیرون آمد.
جمیله در همان شب در خواب دیده بود، درهای آسمان باز شد و حنظله به آسمان بالا رفت و درهای بسته شد. ازاینرو تعبیر کرد که شوهرش شهید میشود. لذا وقت خداحافظی، جمیله چند نفر را حاضر کرد و حنظله به آنها گفت:
شما شاهد باشید که دیشب همسرم با من بوده است، بدانید که اگر من شهید شدم و او به فرزندی حامله شد، کسی حرف نامناسب نزند.
سپس بهسوی میدان رفت و جنگی شایسته نمود؛ اما کافری نیزهای به او زد و او را به شهادت رساند. پس از پایان جنگ پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «حنظله را بین زمین و آسمان دیدم که فرشتگان با آبهای بهشتی که در ظرفهایی طلایی بود، او را غسل دادند.» از این رو معروف به غسل الملائکه (غسل شده از طرف فرشتگان) شد.
جمیله همان شب حامله شد و خداوند فرزندی به نام عبدالله پس از ایام بارداری به او عطا کرد. او هم پس از شهادت امام حسین علیهالسلام در جریان لشکرکشی یزید به مدینه[simple_tooltip content=’واقعهی حَرّه ی سال 63 هجری’]*[/simple_tooltip] پیکار کرد و به شهادت رسید.[simple_tooltip content=’زنان مرد آفرین، ص 96 -اسد الغابه، ج 5، ص 41′](3)[/simple_tooltip]
2- ملّا صالح و آمنه بیگم
ملّا محمد صالح مازندرانی فرزند ملّا احمد، با فقر برای تحصیل به اصفهان رفت. سهم مادی او از دنیا، تحصیل ناچیز بوده و شبها از چراغ عمومی آن زمان مدرسه استفاده میکرد.
پس از مدتی که تحصیلات علمی را آموخت، به درس ملّا محمدتقی مجلسی رحمهالله علیه (پدر علامه مجلسی رحمهالله علیه) راه یافت. مجلسی که استاد او بود، روزی بعد از درس به او گفت: «اجازه میدهی همسری برایت انتخاب کنم؟» و سپس به درون خانه رفت و به دختر دانشمندش آمنه بیگم که فاضله بود، فرمود: «شوهری برایت پیدا کردهام که فقیر ولی فاضل است.»
آمنه عرض کرد: «فقر عیب مردان نیست» با این جمله رضایت به ازدواج داد و پدرش او را به عقد ملّا صالح درآورد.
در شب عروسی، ملّا صالح مشغول مطالعهی مطلب علمیای بود که برایش مشکل بود. آمنه بیگم با فراست درک کرد که همسرش دچار مشکل شده است، از این رو مسئلهی علمی را با شرح و حلش نوشت.
شوهرش فهمید که آمنه آن را حل کرده است، بنابراین سر به سجدهی شکر نهاد و به خاطر این تفضّل به عبادت مشغول شد. شب زفاف سه شب طول کشید؛ تا اینکه مجلسی مطلع شد و به وی فرمود: «اگر این زن مناسب شأن شما نیست، بگو تا دیگری را به عقدت درآورم.»
او گفت: «نه بلکه خدا را به خاطر این نعمتی –زن فاضلهای- که به من داده است شکر میگذاردم، ازاینرو به تأخیر افتاده است.» مجلسی رحمهالله فرمود: «اقرار به عدم قدرت برای شکر گذاری خداوند، نهایت شکر بندگان است.»[simple_tooltip content=’نظام خانواده در اسلام، ص 142 -زندگی آیتالله بروجردی رحمهالله، ص 79′](4)[/simple_tooltip]
3- ازدواج پیرمرد با دختر جوان
سعدی میگوید: پیرمردی برایم تعریف کرد که با دختر جوانی ازدواج کردم و اتاق آراسته و تمیزی برایش فراهم نمودم. در خلوت با او نشستم و دل و دیده به او بستم. شبهای دراز نخفتم، شوخیها با او نمودم و لطیفهها برایش گفتم به این امید که با من مأنوس گردد و دلتنگ نشود. ازجمله به او گفتم:
بخت بلندت یار بود که همنشین پیری شدهای که پخته و تربیتیافته و جهاندیده و نیک و بد را آزموده است و شرط دوستی بهجا میآورد. دلسوز و شیرینزبان است. خوشبخت شدهای که همسر من شدهای، نه همسر جوانی خودخواه و تندخو و گریزپای که هرلحظه به دنبال هوسی است و هر شب درجایی بخوابد و هرروز سراغ یاری تازه رود.
همسر جوانم در جوابم گفت: آنهمه سخنان تو در ترازوی عقل من، هموزن یک سخنی نیست که از قابله (مامای) خود شنیدم که میگفت: «زن جوانی را اگر تیری در پهلو نشیند، بِه که کنار پیری نشیند.»
سرانجام بین من و او جدایی رخ داد. پس از مدت عدهی طلاق، با جوانی تهیدست و بداخلاق ازدواج کرد و از او ستم میکشید. درعینحال شکر نعمت میکرد و میگفت: «حمد خدا را از آن عذاب الیم (پیرمرد) برهیدم و به این نعیم مقیم (جوان) برسیدم.»[simple_tooltip content=’حکایتهای گلستان، ص 231′](5)[/simple_tooltip]
4- دختر قاضی مرو
گویند: نوح بن مریم قاضی شهر مرو خواست دخترش را شوهر دهد، بنابراین با همسایه خود که مردی مجوسی بود، مشورت نمود. مجوسی گفت: «عجب است که مردم از تو راهنمایی میجویند و تو از من!»
گفت: «آری با تو مشورت میکنم!» مجوسی گفت: «رئیس ما کسری مال را ملاک ازدواج قرار میداد و دختر به مال دار میداد.
قیصر پادشاه روم، حَسَب و نَسَب را برای ازدواج اختیار میکرد.
رهبر شما، حضرت محمد صلیالله علیه و آله و سلّم دین را اختیار نمود، پس نگاه کن رهبر تو کیست و به طریقهی او عمل کن.»[simple_tooltip content=’نمونهی معارف، ج 2، ص 737 -مستطرف، ص 218′](6)[/simple_tooltip]
5- ازدواج مساوی با جهاد
عابدی همسر خوبی داشت و در راه او فداکاری میکرد تا اینکه همسرش از دنیا رفت. هر چه از او خواستند تا دوباره همسر اختیار نماید و ازدواج کند، او نمیپذیرفت و میگفت: تنهایی برایم بهتر است.
مدتی که گذشت، روزی به دوستانش گفت: برایم همسری اختیار کنید تا ازدواج کنم. علّت تغییر عقیدهاش را پرسیدند. او گفت: «یک هفته از فوت همسرم گذشته بود که در عالم رؤیا دیدم، گویا درهای آسمان گشوده شده و افرادی از آن درها پایین آمدند، در هوا چرخ میزنند و هرکدام که از کنار من عبور میکنند، به نفر بعدی میگویند: این شخص شومی است و نفر بعدی حرف او را تصدیق میکند. من به خاطر هیبتی که داشتند، جرئت نمیکردم علت آن حرف را از ایشان سؤال کنم تا اینکه آخرین نفری که از کنار من عبور میکرد، غلامی بود از او پرسیدم: «علت شومی چیست که میگویند؟» گفت: «منظور تو هستی!» گفتم: چرا؟! گفت: «ما تابهحال عمل تو را با اعمال مجاهدین فی سبیل الله در یک ردیف قرار میدادیم؛ یک هفته است که به ما دستور دادهشده عمل تو را در ردیف اعمال متخلّفین (عقبماندگان از جهاد) قرار دهیم. علت این دستور را هم نمیدانم.»
من متوجه شدم که یک هفته است، بدون همسر شدم و ثواب اعمالم کم شده است؛ بنابراین تصمیم گرفتم ازدواج کنم.»[simple_tooltip content=’شنیدنیهای تاریخ، ص 38 -محجه البیضاء، ج 3، ص 71′](7)[/simple_tooltip]