استجابت دعا

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 60 سوره‌ی غافر فرمود: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «زمان استجابت دعای خود را دیر مشمار، درصورتی‌که آن را با گناهان بسته‌ای.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 1، ص 362′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

استجابت، همیشه مستند به اسباب مادی نیست بلکه مستند به اسباب غیرطبیعی هم هستند. در مسائل سحر و کهانت، اسباب مادی دخیل هستند اما در مسائل دعا و کرامت اولیاء، مطالب غیرطبیعی دخالت تامّ دارند.
خداوند، به اسباب، همانند دعای پدر برای فرزند، انفاق از روی اخلاص و دلی به دست آوردن ارج می‌نهد ولی تقدیم و تأخیر استجابت و کم و کیف آن، بر بنده پوشیده است. چون خداوند، کارش با حکمت است و مصالح را روا می‌دارد و زمان خاصی را که شایسته‌ی بنده است می‌داند. پس در دعا، به اراده‌ی خودش می‌دهد نه بنده.
«اُدعونی اَستَجِبْ لَکُم: مرا بخوانید تا استجابت کنم.[simple_tooltip content=’سوره‌ی مؤمن، آیه‌ی 60′]*[/simple_tooltip]» این دعوت، داعی لزوم دارد ولی شرایط استجابت باید باشد تا تحقق پذیرد؛ مثلاً ناامیدی زمینه‌ای است که شک را دل پدید می‌آورد. او دچار یأس شده و از خدا طلبکار می‌شود؛ داعی، ادب را از دست می‌دهد و دچار تزلزل می‌گردد.

1- دعای مورچه

حضرت سلیمان علیه‌السلام و اصحابش برای طلب باران از شهر خارج شدند. در بین راه، سلیمان علیه‌السلام مورچه‌ای را دید که به پشت خوابیده و دست‌وپایش را به‌طرف آسمان بلند کرده و می‌گوید: «خدایا! ما از مخلوقات تو هستیم و نیازمند به رزق تو هستیم، پس ما را به گناه دیگران هلاک مفرما!»
سلیمان علیه‌السلام به اصحابش فرمود: «بازگردید که به دعای دیگری (مورچه) بر ما باران خواهد بارید.»[simple_tooltip content=’شنیدنی‌های تاریخ، ص 21′](2)[/simple_tooltip]

2- رفع طغیان

روزی که همه‌ی اهل کوفه به خاطر ترسیدن از طغیان رود فرات و ترس از غرق شدن نزد امام علیه علیه‌السلام رفتند، حضرت به ساحل رود آمدند، وضو گرفته و نماز خواندند و با خدا مناجات کردند. سپس به‌طرف رود فرات رفتند درحالی‌که در دست مبارکشان یک نی بود؛ پس آن نی را بر آب زدند و فرمودند: «به اذن خدا و مشیّت او کم شو!» همان لحظه آب فرات کم شد و ماهی حلال‌گوشت به امام علیه‌السلام سلام نمود.[simple_tooltip content=’مدینه المعاجز، ص 318′](3)[/simple_tooltip]

3- رُطب تازه

امام صادق علیه‌السلام فرمود: امام حسن علیه‌السلام در سفر حجی، با یکی از فرزندان زبیر همراه بودند. در بین راه کنار درخت خشکیده‌ی خرمایی پیاده شدند. آن شخص به امام صادق علیه‌السلام گفت: «اگر این درخت، خرمای تازه می‌داشت از آن می‌خوردیم.» امام علیه‌السلام فرمود: «رطب میل داری؟» گفت: «آری»! امام علیه‌السلام سرش را به‌سوی آسمان بلند کرد و دعایی نمود که او نمی‌فهمید، پس در جا، درخت، خرمای تازه داد. صاحب شتر حمله‌دار دگرگون شد و فریاد زد و گفت: «او سحر کرده است.»
امام علیه‌السلام فرمود: «وای بر تو! این سحر نیست؛ این دعای فرزند پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم است که مستجاب شد.» پس فرمود: بالای درخت بروند و خرمای تازه بچینند و همگی از آن خوردند.[simple_tooltip content=’محجه البیضاء، ج 4، ص 221′](4)[/simple_tooltip]

4- قوم یونس

یونس پیامبر علیه‌السلام سی سال قوم خود را به خداپرستی دعوت کرد و جز ملیخای عابد و روبیل عالم، کسی ایمان نیاورد. خداوند وعده‌ی عذاب داد و یونس علیه‌السلام با مشورت عابد آن‌ها را نفرین کرد و وعده‌ی روز و ساعت عذاب داده شد.
چون یونس علیه‌السلام از شهر نینوا بیرون رفت، روبیل عالم، آثار عذاب را مشاهده کرد و به مردم گفت: «آثار عذاب دارد می‌آید.» گفتند: «چه کنیم؟» گفت «توبه و دعا؛ فرزندان شیرخوار را از مادرانشان جدا کنید و همراه با شتران و گوسفندان و گاوهایتان در بیابان جمع شوید. آنگاه از خدای یونس علیه‌السلام طلب عفو کنید.»
صحنه‌ای خاص در بیابان از ناله و توبه به وجود آمد و اشک‌هایشان جاری شد، پس رحمت الهی شامل حال ایشان گردید و دعایشان مستجاب و عذاب از قوم یونس علیه‌السلام دفع شد. پس چون یونس علیه‌السلام بازگشت، همه به او ایمان آوردند.[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 4، ص 142 -بحارالانوار، ج 14′](5)[/simple_tooltip]

5- پنج دعای مستجاب

حمّاد بن عیسی گوید: از امام صادق علیه‌السلام خواستم برایم دعا کند تا خدا حج بسیار و باغ و خانه‌ی خوب و زوجه‌ای از خانواده‌ی محترم و اولاد نیکوکار به من بدهد.
امام علیه‌السلام دعا کرد که «خدایا! پنجاه حج و باغ و خانه‌ی خوب و زوجه‌ی صالحه از اقوام کریمان و اولاد نیکوکار به حمّاد بده!»
کسی که در مجلس حاضر بود، گفت: چندین سال بعد در بصره به خانه‌اش رفتم و او گفت: «دیدی امام صادق علیه‌السلام دعا کرد و مستجاب شد؟ تابه‌حال چهل‌وهشت مرتبه حج رفتم، باغ و خانه‌ی خوب در بصره دارم که مثلش نیست و زنی از نژاد کریمان نصیبم شد و فرزندان نیکوکارم را که می‌شناسی.»
بعدازآن، حمّاد، دو بار به حج رفت و بار پنجاه و یکم در سرزمین جحفه هنگام غسل احرام در سیل افتاد و وفات نمود و غلامان جنازه‌ی او را گرفتند.[simple_tooltip content=’محجه البیضاء، ج 4، ص 266′](6)[/simple_tooltip]