استعاذه (پناه بردن به خدا از شیطان و شر و عقوبت و نامردان و…)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 97 سورهی مؤمنون میفرماید: «بگو پروردگارا! از وسوسههای شیاطین به تو پناه میبرم.»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «خداوندا از بدی نگاه کردن (مردم) به اهل و مال و فرزندانم به تو پناه میبرم.»[simple_tooltip content=’نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 132′](1)[/simple_tooltip]
توضیح مختصر:
در موقع مداخلهی شیطان، به خدا باید پناه برد و این روش پرهیزگاران است.
وقتیکه هنوز عملی واقع نشده، پناه بردن به خدا از امور مُهلکه و معاصی چه معنایی دارد؟
استعاذه، طلب پناه است و حال و وظیفهی نفس، آن است که خدا را در دل خود بیابد.
«اَعوذُ بالله» لفظی، سبب و مقدمه برای ایجاد حالت نفسانی است نه اینکه خودش استعاذه باشد. استعاذه به خدا، همانند توکّل بر خداست لذا خداوند، سلطنت شیطان بر متوکّلین را نفی کرده است.
کار شیطانِ نفْس، وسوسه است. از شیطنت او، به خدایی که شنواست، مسألت تو را میداند و به حال تو آگاه است پناه ببر؛ ازجمله کارهای پسندیده و نیک، طلب پناهگاه است. کسی که مقامش پایینتر است از مقام بالاتر خود بخواهد در برابر دشمن، او را پناه دهد و از او دفاع کند؛ و این فقط به زمان قرآن خواندن و نمازخواندن، مربوط نیست بلکه در همه مواقع، این حالت لزوم دارد.
1- گفتههای نامربوط
روزی ابلیس بر بالای کوهی در بیت المقدّس بنام افیق بر حضرت عیسی علیهالسلام ظاهر شد و قصد داشت او را بفریبد؛ ازاینرو گفت: «ای عیسی! تو بزرگی که بدون پدر و مادر به وجود آمدی!»
فرمود: «بزرگ آنکسی است که مرا آفرید.»
گفت: «تویی که از خدایی در گهواره سخن گفتی!»
فرمود: «عظمت از خداست که مرا به سخن درآورد.»
گفت: «تو بزرگی که از گِل شکل پرندهای ساختی و آن را به پرواز درآوردی!»
فرمود: «آنچه مسخر شد از عظمت خداوند عطا شده است.»
گفت: «از بزرگی خدایی توست که بیماران را شفا میدهی!»
فرمود: «خدا اجازهی شفا به من داده است.»
گفت: «تو مُردهها را زنده میکنی؟»
فرمود: «به اجازهی خدا زنده میکنم که مرا نیز، روزی او بمیراند.»
گفت: «تویی که روی آب راه میروی؟»
فرمود: «از بزرگی خداست که آب را زیر پایم رام کرده است.»
گفت: «تو از زمین و آسمان برتری و تقسیمکنندهی روزی خلق میباشی.»
فرمود: «منزّه است خداوند عظیم، بزرگی کلماتش به وزن عرشش و همهچیز به خواست اوست.»
ابلیس فریادی کشید و عقب عقب رفت.[simple_tooltip content=’ابلیس نامه، ج 2، ص 37 -امالی صدوق «رحمهالله علیه»، مجلس 37′](2)[/simple_tooltip]
2- پناه از عقوبت کردن
پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند، زنی آمد و با او مدتی سخن گفت و بعد برخاست که برود، پیامبر هم برخاست و با او به راه افتاد. در این هنگام دو نفر از انصار از کنار آن حضرت عبور میکردند، سلام کردند و گذشتند. پیامبر آنها را صدا زد و فرمود: «این زن، صفیه عیالم میباشد.» آن دو گفتند: «ای رسول خدا! آیا ما شک نسبت به این زن و شما داشتیم؟!»
فرمود: «شیطان مثل خون وارد وجود انسان میشود؛ من ترسیدم شیطان بر شما وارد شود و شما ظنین و بدگمان بشوید.»[simple_tooltip content=’شنیدنیهای تاریخ، ص 262 -محجه البیضاء، ج 5، ص 67′](3)[/simple_tooltip]
3- پناه از عقوبت کردن
مردی در زمان رسول خدا صلیالله علیه و آله گناهی کرد و از ترس تعزیر پنهان شد. روزی امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام را که طفل بودند، به تنهایی یافت و بر دوش خود سوار کرده و بر پیامبر صلیالله علیه و آله وارد شد.
عرض کرد: «یا رسولالله! من به خدا و به این دو فرزندانت (از عقوبت کردن) به شما پناه آوردهام و از آن گناهی که کردهام، درگذر.»
پیامبر چنان بخندید که دست به دهان مبارک گذاشت و فرمود: «برو آزادی!»
و به امام حسین علیهالسلام فرمود که شفاعت شما را در حق او قبول کردم.[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 1، ص 284′](4)[/simple_tooltip]
4- رفتن به نزد نامرد!
سعدی گوید: در شهر بندری اسکندریه مصر، بر اثر خشکسالی شدید، آنچنان آذوقه و خوراک کم شد که گویی درهای آسمان بسته شده و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته است. با این وضع، پارسایان تهیدست، با خطر سختی مواجه شدند.
قحطی و خشکسالی بهقدری زیاد بود که دود آتش دل خلق، بهصورت ابر و باران درنیامد و باران اشک خلق، بهصورت سیلاب نشد.
در چنین سالی دور از جان دوستان، یک نفر نامرد که سخن از وضع مادی خوب او شد که در محضر بزرگان، برخلاف ادب است. از سوی دیگر، ناگفته گذاشتن آن نیز شایسته نیست که گروهی آن را حمل بر خمودی گوینده میکنند.
در مورد آن نامرد به شعر گفتم: اگر قوم ظالم تاتار (مغولیان) این مخنث (نامرد) پست را بکشند، نباید قاتل تاتاری را بهعنوان قصاص کشت تا کسی این نامرد را مانند پل بغداد، آب در مجرای زیرین برود و انسان بر پشت آن پل حرکت کند.
چنین شخصی که به پارهای از زندگی او آگاه شدی، در این سال قحطی، او ثروت بسیار داشت و برای خودنمایی سفرهای میگسترانید. عدهای از پارسایان از شدت تهیدستی تصمیم گرفتند تا کنار سفرهی او بروند. در این مورد با مشورت نزد من آمدند و من با تصمیم آنها موافقت نکردم و گفتم:
شیر، نیمخوردهی سگ را نمیخورد، اگرچه در غار از گرسنگی بمیرد! به خدا پناه باید برد از اینکه به خاطر گرسنگی نزد آدم فرومایه و پست رفت.
اگر فریدون به نعمت و ملک رسد، آدم بیهنر در صف او نشمار که آدم ناکسی است. لباس ابریشم و حریر بافته بر تن نااهل، مانند سنگ درخشنده، کبود رنگ و طلای خالص است که بر نقش دیوار بیجان نمایان میباشد.[simple_tooltip content=’حکایتهای گلستان، ص 159′](5)[/simple_tooltip]
5- نذر شیطانی
روزی شخصی پیش پسر عمر آمد و گفت: «من نذر کردهام که یک روز از صبح تا شب بالای کوه «حراء» برهنه بایستم.» پسر عمر به او گفت: «اشکالی ندارد، برو نذرت را ادا کن.» آنگاه آن شخص به نزد ابن عباس رفت و جریان را گفت. ابن عباس به او گفت: «ای مرد! مگر نماز نمیخوانی؟»
آن مرد گفت: «چرا نماز میخوانم.» ابن عباس گفت: «پس میخواهی برهنه نماز بخوانی؟» آن مرد گفت: نه. ابن عباس گفت: «مگر چنین عهدی نکردهای؟ شیطان خواسته است تو را به بازی بگیرد، خودش و سربازانش به ریش تو بخندند.» آن مرد که از آن صحبت به خود آمده بود و از آن نذر خود پشیمان شده بود، گفت: «حال چه کنم؟» ابن عباس گفت: «برو، یک روز معتکف شو و کفاره ب عهدی را که بستهای بده.» آن مرد برگشت و سخن ابن عباس را به پسر عمر نقل کرد.
پسر عمر گفت: «ابن عباس حرف درستی زده است، هیچیک از ما نمیتوانیم استنباطهای فقهی او را داشته باشیم.»[simple_tooltip content=’تجلی امیر مؤمنان علیهالسلام، ص 223 -الغدیر، ج 19، ص 70′](6)[/simple_tooltip]