استغفار
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 110 سورهی نساء میفرماید: «کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش کند، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «تعجب میکنم از کسی که (از رحمت خدا) ناامید شده بااینکه میتواند طلب آمرزش کند.»[simple_tooltip content=’نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 1124′](1)[/simple_tooltip]
توضیح مختصر:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «تعجب میکنم از کسی که (از رحمت خدا) ناامید شده بااینکه میتواند طلب آمرزش کند.»
طلب مغفرت بهقدری مهم است که خداوند به پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «ایشان را عفو کن و بر ایشان استغفار نما.»
هر گناه کبیره و صغیره ای که انجام میشود، احتیاج به طلب آمرزش دارد؛ اما عموم، به خاطر هر کاری که سبب دوری از خدا میشود باید استغفار کنند چراکه ارتکاب هر معصیتی، در نفس انسان اثرات سوئی باقی میگذارد و در نامهی اعمالش نوشته میگردد و یا تبعاتی برای شخص دارد؛ خداوند هم فرمود من میپذیرم و غفورِ رحیم هستم.
خداوند چون خیر مطلق بوده و در مقام خیررسانی است، وقتی بندهای گناهی میکند، دنبال گناه به بلا و ناملایمی دچارش میسازد تا استغفار را به یادش بیندازد.
بدبختی بنده آن است که گاهی گناه میکند و نعمتهای تازهای به او روی میآورد. این نعمتها سبب میشود که او را از استغفار از گناهش بازدارد.
پس بنده باید شب و روز، به خاطر کاستی، نقص، سستی و … استغفار کند تا عذاب از او دور شود.
1- دزد مستغفر
امام صادق علیهالسلام فرمود: «زنی در کشتی نشسته بود و آن کشتی غرق شد. آن زن بهوسیلهی تختهپارهای خود را نجات داد و به جزیرهای رسانید.
مردی در آن جزیره بود که دزدی میکرد. چون آن زن زیبا را مشاهده نمود، گفت: «تو از انسانها هستی یا از جنیان؟» گفت: «از انسانها؛ کشتی ما غرق شد و من بهوسیلهی تختهای با هزاران زحمت به این جزیره رسیدم.»
مرد با شتاب نزد زن آمد و او را در آغوش گرفت. زن چون بید به خود میلرزید. مرد گفت: «چرا میلرزی؟! از چه کسی میترسی؟ اینجا که کسی نیست!» زن گفت: «از خدایی که ناظر ماست، میترسم!!»
گفت: «آیا تابهحال مانند این عمل، انجام دادهای؟» زن گفت: نه؛ گفت: «وای بر من دزد که بارها این عمل بد را بدون ترس و با اختیار انجام دادهام، ولی تو حتی یکدفعه انجام ندادی و اینگونه میترسی.»
دزد این حرف را گفت و از اعمال گذشته استغفار کرد و بهسوی آبادی حرکت کرد. در بین راه مرد عابدی همراه او شد. چون آفتاب تابان و گرما شدید بود، عابد دعا نمود و دزد تائب آمین گفت. ناگهان ابری بر سر آنها سایه افکند تا آنکه به دو راهی رسیدند و از یکدیگر جدا شدند. عابد دید طرفی که آن مرد رفت، ابر بر سر او سایه افکنده است. برگشت و به نزد او رفت. گفت: «به چه عملی نزد خدا این مقام را پیدا کردی که ابر بر سرت سایه میافکند؟» مرد دزد، داستان خود را با زن گفت. عابد گفت: «الآن خداوند به خاطر بازگشت از اعمال بد و به خاطر کارهای خوب و استغفارت، این مقام را به تو عنایت کرده است.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 138 -لئالی الاخبار، ص 44′](2)[/simple_tooltip]
2- سبب استغفار
مردی خدمت امام صادق علیهالسلام رسید. امام از حال برادرش (که از طایفه جارودیه که گروهی از زندیه بودند) جویا شد.
عرض کرد: حالش خوب است و مقداری از تقدّس و زهد او را به خدمت امام عرض کرد. باز گفت: همهچیزش خوب است، جز اینکه اعتقاد به شما ندارد.
فرمود: «چه چیز باعث این مسئله شده است؟» عرض کرد: «او ورعی دارد که مانع از این عدم اعتقاد به شما شده است.»
فرمود: «به او بگو، ورع تو در کنار نهر بلخ کجا بود؟» گوید: چون از مسافرت برگشتم به برادرم بیان امام را گفتم. برادرم گفت: آری، من به ماوراءالنهر به تجارت رفتم، چون از تجارت فراغت یافتم و خواستم به بلخ بروم، با شخصی همسفر شدم. او کنیزی زیبا همراهش داشت؛ پس در کنار نهری فرود آمدیم. همسفرم گفت: «بیا من محافظت اسباب میکنم و تو برای تهیه هیزم و آتش برو، یا من میروم و تو از اسباب نگهبانی کن.»
من گفتم: تو برو؛ او رفت و من در غیاب او به کنیزش تجاوز کردم و احدی از این راز آگاهی نداشت، مگر امام آن را خبر داد.
پس، از کارهای گذشتهی خود استغفار کرد و از معتقدان به امام صادق علیهالسلام شد.[simple_tooltip content=’شرح جامعه کبیره شیرازی، ج 1، ص 409 -بحراللئالی، ص 40′](3)[/simple_tooltip]
3- استغفار اویس قرنی
هرگاه جمعیتی از یمن به مدینه میآمدند، عمر سؤال میکرد آیا اویس بن عامر قرنی با شماست؟!
یک وقتی سؤال کرد، گفتند: آری همراه ماست.
عمر گفت: «پیغمبر خدا به ما خبر داد که مردی از یمن که نامش اویس است به نزد شما میآید و جز مادر کسی را ندارد. در بدنش سفیدی (برص) بود که خدا را خواند و آن را محو کرد، مگر بهاندازهی یکدرهم در بدنش باقی مانده است. هر کس او را دید از او بخواهد تا برایش استغفار کند.»
پس تحقیق کردند و دیدند آنچه پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود، در او میباشد و عمر از او خواست در مدینه بماند اما او قبول نکرد.
عمر گفت: مرا دعا کن. فرمود: «من بعد از هر نماز، مؤمنین و مؤمنات را دعا میکنم، اگر باایمان باشی، دعای من شامل حال تو خواهد شد وگرنه دعایم شامل حال تو نمیشود.» (به نقل تذکره الاولیاء)
مردی که قبلاً اویس را به زهد و تقوا مسخره میکرد، بعد از شنیدن حرفهای عمر که دربارهی اویس که از پیامبر صلیالله علیه و آله نقل کرده بود، هنگام مراجعت از مدینه، اول به سراغ اویس رفت، از او خواست تا طلب آمرزش برای او کند.
اویس فرمود: «چطور شده است که رفتارت عوض شده است و پشیمان شدهای؟» گفت: «حدیث پیامبر را دربارهی تو از عمر شنیدم؛ و فهمیدم که چه مقامی داری!»
فرمود: «برایت استغفار میکنم به شرط آنکه آنچه از عمر شنیدهای برای کسی نقل نکنی.»[simple_tooltip content=’پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران ج 1، ص 346 -حیه الاولیاء ج 2، ص 79′](4)[/simple_tooltip]
4- طلب آمرزش حضرت داود علیهالسلام
در تورات فعلی چیزهایی دربارهی حضرت داود علیهالسلام نوشتهاند که موجب میشود پیغمبری به خاطر گناه کبیره استغفار کند! در تورات (تورات دوم سموئبل، ب 11، ی 27-1) آمده است:
«روزی حضرت داود علیهالسلام روی بام خانهاش رفت و به اطراف مینگریست که نگاهش به «برسیا» دختر «الیات» زن «اوریا» افتاد و از زیبایی او خوشش آمد. پرسید این زن کیست؟ گفتند اوریا، پس به «یوآب» خواهرزاده خود نوشت که اوریا را به جنگ بفرستد و او را در جلوی لشکر قرار دهد تا کشته شود. اوریا به جنگ رفت و کشته شد و داود زن او را گرفت و زن حامله شد.»[simple_tooltip content=’تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 60′](5)[/simple_tooltip]
وقتیکه این ماجرا و قضیه مجسم شدن شیطان بهصورت پرندهی سفید و زیبایی در محراب داود علیهالسلام را که موجب قطع نماز شد و داود دنبال پرندهی سفید کرد تا به بالای بام رفت و به همسر اوریا نگاه کرد، برای امام رضا علیهالسلام نقل کردند؛ حضرت دست بر پیشانی زد و «اِنّا لله وَ اِنّا الیه راجِعُون» گفت و فرمود: «به پیغمبر، نسبت تعقیب یک پرنده که سبب سبک شمردن نماز است و فحشا و قتل اوریا را میدهند!»
سؤال شد پس خطای داود و استغفار او چه بود؟ امام رضا علیهالسلام فرمود: داود پیش خود خیال کرد کسی از وی داناتر آفریده نشده است. خدای عزّوجل دو تن از فرشتگان را به نزد او فرستاد تا از بالای محراب به نزد او روند و شکایت خود را مطرح کنند. داود عجولانه، بدون اینکه از مدعی بیّنه و گواه طلب کند، علیه مدعی علیه قضاوت کرد. خطای او در قضاوت و حکم بود نه آنچه شما پنداشتهاید. مگر نشنیدهای که خداوند دنبال این قضیه میفرماید: «ای داود ما تو را خلیفه در این سرزمین قرار دادیم، پس میان مردم بهحق حکومت کن.»[simple_tooltip content=’سورهی ص، آیهی 26′]*[/simple_tooltip]
(بنابراین زبان به استغفار میگشاید و از خدای خود آمرز میخواهد و خدا هم از او میگذرد و به او سفارش میکند که بهحق حکم کند.)[simple_tooltip content=’تاریخ الانبیاء، ج 2، ص 208′](6)[/simple_tooltip]
5- استغفار طلحه!
رفاعه گوید: ما در جنگ جمل با امیرالمؤمنین علیهالسلام بودیم. حضرت کسی را به دنبال طلحه بن عبیدالله فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. طلحه به نزد حضرت آمد. امام علیهالسلام به او فرمود:
تو را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول خدا نشنیدی که میفرمود: «هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست. خدایا دوست بدار هر که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن میدارد؟!»
طلحه گفت: آری، [شنیدهام.]
حضرت فرمود:
پس چرا به جنگ با من برخاستهای؟ تو اوّل کسی بودی که با من بیعت کردی و سپس بیعت را شکستی! درحالیکه خداوند عزوجل میفرماید: «هر کس پیمانشکنی کند به زیان خود اقدام نموده است.»[simple_tooltip content=’سورهی فتح، آیهی 10′]*[/simple_tooltip]
در این هنگام طلحه گفت: استغفرالله و سپس برگشت.[simple_tooltip content=’تجلی امیر مؤمنان، ص 69؛ الغدیر، ج 2، ص 45′](7)[/simple_tooltip]
بااینکه طلحه در بسیاری از جنگهای پیامبر صلیالله علیه و آله شرکت داشت و از اشخاصی بود که در کشتن عثمان نقش مؤثری داشت و نیز اوّل کسی بود که با امام علی علیهالسلام بیعت کرد و همچنین با وجود اینکه یک دستش شل بود، امّا بعد از اینکه عدالت علی علیهالسلام را دید، مخالفت کرد و در جنگ جمل علیه امام شرکت کرد و استغفرالله گفت و از میدان جنگ بیرون نرفت. مروان به خاطر خونخواهی عثمان، طلحه را که در کنار عایشه ایستاده بود، هدف تیر قرار داد و کشت.[simple_tooltip content=’به نقل اسد الغابه، ج 3، ص 59′](8)[/simple_tooltip]