اسلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 85 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «هر کس جز اسلام آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیان‌کاران است.»

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «دین اسلام بر پنج چیز استوار گردید: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت ائمه علیهم السلام.»

توضیح مختصر:

اسلام، دینی است حنیف که اساسش توحید می‌باشد. کلمه‌ی اسلام و تسلیم، معنایش این است که شخص در برابر خداوند، نافرمانی نکند و از او دور نشود و فرامینش را انجام دهد.
مرتبه‌ی اول: پذیرفتن ظواهرِ اوامر و نواهی خداست که به زبان، شهادتین را بگوید، چه اینکه موافق با قلبش باشد و چه نباشد.
مرتبه‌ی دوم: تسلیم و انقیاد قلبی نسبت به اعتقادات حقّه و اعمال صالحه است، هرچند در بعضی موارد تخطّی شود.
مرتبه‌ی سوم: چون نفس آدمی، با ایمان اُنس گرفت و متخلّق به اخلاق آن شد، خودبه‌خود، سایر قوای منافی با آن برای نفس رام می‌شوند.
مرتبه‌ی چهارم: حالت عبد مملوک است که درباره‌ی مولای مالکش، دائماً مشغول انجام وظیفه‌ی عبودیت است. عبودیت شایسته، همان تسلیم صرف بودن در برابر اراده‌ی مولا و کار برای محبوب و رضای اوست.
کسی که در مرتبه حداقل از اسلام و ایمان قرار دارد، ممکن است ریای در عبادت، از او سر بزند و چنان نیست که اگر ریاکاری کرد بگوییم اصلاً مسلمان نیست.

1- نتیجه‌ی روی گردانیدن از اسلام

در تفسیر ابوالفتح رازی آمده است که جوانی در هنگام نماز، بالای مأذنه مسجد اذان می‌گفت. یک روز در حال اذان گفتن به خانه‌های اطراف مسجد نظر انداخت، ناگهان دیده‌اش در خانه‌ای، به دختری نیکومنظر و صاحب‌جمال افتاد. دل به او داد و پس از اذان در آن خانه را کوبید. صاحب‌خانه در را باز کرد، جوان به او گفت: «اگر دختر به شوهر می‌دهید، من به او مایلم!» صاحب‌خانه گفت: «ما «آسوری» مذهبیم، اگر مذهب ما را انتخاب کنی، از این‌که دخترم را به تو تزویج کنم منعی نمی‌بینم.»
جوان که دل به زیبایی و جمال دوخته بود، از دین خود روی گرداند و از پذیرش شرط پدر دختر استقبال کرد. از اسلام دست برداشت و به شرک روی آورد و مذهب «آسوری» را قبول کرد.
روز عقد، دختر از بالای پله‌های خانه با سر به زمین افتاد و به هلاکت رسید و جوان هم به عشق او ناکام ماند.[simple_tooltip content=’نظام خانواده در اسلام، ص 179′](1)[/simple_tooltip]

2- سعد بن مالک

از کسانی که در سنین جوانی یعنی 17 سالگی اسلام را پذیرفت، سعد بن مالک بود. در آن موقع که مشرکین، تازه‌مسلمانان را اذیت می‌کردند او همراه عده‌ای دیگر از تازه‌مسلمان‌ها، مخفیانه برای انجام نماز به اطراف و دره‌های مکّه می‌رفتند و سپس به شهر برمی‌گشتند.
در یکی از روزها که آن‌ها مشغول عبادت بودند، مشرکین آن‌ها را دیدند و موجب شد که با یکدیگر نزاع کنند و کار به زدوخورد کشید و در آن موقع سعد با استخوان شتری بر سر یکی از مشرکین زد و خون جاری شد و این اولین خونی بود که از مشرکین بر زمین جاری شد.
سعد گوید: وقتی مادرم فهمید من مسلمان شدم، اول مرا ملامت و سرزنش کرد و سپس گفت: «یا باید از دین جدید برگردی و به بت‌پرستی روی بیاوری، یا آن‌قدر من از خوردن و آشامیدن امساک می‌کنم تا (از طریق اعتصاب غذا) بمیرم.» سعد به مادرش گفت: «من از این اسلام دست‌بردار نیستم و اما از تو هم می‌خواهم امساک غذا نکنی.»
مادرش به حرفش گوش نداد و یک شبانه‌روز با اعتصاب غذا، از خوردن و آشامیدن دوری کرد. امساک سبب ضعف مادر شد؛ ولی سعد با دیدن این منظره با سخن قاطعی به مادرش گفت: «به خدا قسم! اگر هزار جان در تن داشته باشی و از بدنت خارج شود، من از دینم اسلام، دست برنمی‌دارم.»
وقتی مادرش از عزم فرزندش آگاه شد، غذا خورد و از امساک خودداری کرد و از تندی به فرزندش دست کشید.[simple_tooltip content=’حکایت‌های پندآموز، ص 136 -اسدالغابه، ج 2، ص 290′](2)[/simple_tooltip]

3- اسعد بن زراه

اولین کسی که از اهل مدینه اسلام آورد، اسعد بود و سبب اسلام او این بود که مدتی دراز بین دو طایفه‌ی اوس و خزرج در مدینه جنگ بود که آخرین آن‌ها، جنگ «بعاث» بود که با پیروزی قبیله‌ی اوس به پایان رسید.[simple_tooltip content=’تفسیر نمونه، ذیل آیه 63 سوره انفال’]*[/simple_tooltip]
در چنین موقعی اسعد با ذکوان به مکه آمدند تا عمره‌ی رجبیه را به جا آورند و قریش را با خود همدست نموده تا پشتیبان خزرجی ها شوند.
چون اسعد با عتبه دوست بود، نزد او آمد و هدف خود را بیان کرد. عتبه بعد از مطالب مختلف گفت:
مردی در میان ما دعوی پیامبری می‌نماید، جوانان ما را گمراه می‌کند، خدایان ما را دشنام می‌دهد و اجتماعات ما را متفرق می‌سازد.
اسعد از نام و نشان او سؤال می‌کند و عتبه جواب می‌دهد، در ضمن می‌گوید نکند نزد نزدیکش بروی و به سخنانش گوش بدهی، او ساحر است و اگر به او برخورد کردی و پنبه از گوش برمی‌دارد و با خود می‌گوید، [بهتر است] نزدش بروم.
چون حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد، پیامبر نظری به صورت او می‌کند و می‌فرماید: بگو اسلام بر شما.
اسعد می‌گوید: یا محمّد مردم را به چه چیز دعوت می‌کنی؟! فرمود:
«به یگانگی خدا و رسالت خودم، نیکی به پدر و مادر و نکشتن فرزندان، از زشتی‌ها دوری کردن، خون افراد را نریختن، مال یتیم را نخوردن و…»
اسعد همین‌که این جملات را شنید، اسلام آورد و شهادتین را گفت.[simple_tooltip content=’بحارالانوار، 19/8′](3)[/simple_tooltip]

4- نصرانی مسلمان شد

وقتی مردی نصرانی از روی جسارت و گستاخی به امام باقر علیه‌السلام گفت: تو بقری (گاوی).
امام فرمود: «نه چنین نیست بلکه من باقر می‌باشم.»
گفت: «تو پسر آشپز (نان پز) هستی!» فرمود: «آن حرفه‌ی او بود.»
گفت: «تو پسر کنیز سیاه بذیه (بدزبان) می‌باشی.»
امام فرمود: «اگر آن جه درباره‌ی او گفتی راست باشد، خدا او را بیامرزد و از وی درگذرد و اگر دروغ گفتی، خدای از گناه تو درگذرد و بیامرزدت.»
نصرانی چون حلم و بردباری و بزرگواری را از امام دید، به شگفت آمد و مسلمان شد.[simple_tooltip content=’با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 60 -مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 207′](4)[/simple_tooltip]

5- اسلام آوردن اهل طائف

در سال‌های اواخر هجرت پیامبر صلی‌الله علیه و آله که اسلام روزبه‌روز رونق می‌یافت، یک هیأت به نمایندگی از مردم طائف، نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه آمدند و به عرض رساندند که مردم طائف حاضرند مسلمان شوند، مشروط بر اینکه آن‌ها را آزاد بگذاری مثل گذشته در فحشاء و ربا و شراب‌خواری، آزاد باشند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله درخواست آن‌ها را نپذیرفت و فرمود: «در اسلام، فحشا و ربا و شراب حرام است.»
نمایندگان به طائف برگشتند و جریان را به مردم گفتند. این بار، مردم پیشنهاد دیگری کردند آن اینکه پیامبر صلی‌الله علیه و آله آن‌ها را از جهاد، روزه و نماز معاف دارد. نمایندگان، به مدینه آمدند و پیشنهاد مردم طائف را به پیامبر صلی‌الله علیه و آله عرض کردند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله پیشنهاد آن‌ها را پذیرفت. مسلمانان از پیامبر صلی‌الله علیه و آله پرسیدند: «مگر جهاد و روزه و نماز، از واجبات نیست؟!»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: چرا. گفتند: «پس برای چه مردم طائف را از این امور معاف داشتی؟»
فرمود: «پس‌ازآنکه مردم مسلمان شدند، خودبه‌خود به حقانیّت و ارزش واجبات اسلامی پی می‌برند و به آن عمل می‌کنند.»
همان‌طور که پیامبر فرمود، پس از آن‌که اهل طائف مسلمان شدند، کم‌کم به واجبات علاقه‌مند شدند و به آن عمل کردند.[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 5، ص 100 محمد صلی‌الله علیه و آله پیامبری که از نو باید شناخت، ص 373′](5)[/simple_tooltip]