اصحاب امام حسین علیه السّلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 29 سوره‌ی فتح می‌فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ تَراهُمْ رُکعاً سُـجَّداً یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانا: محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان‌اند؛ پیوسته آن‌ها را در حال رکوع و سجود می‌بینی درحالی‌که همواره فضل خدا و رضای او را می‌طلبند.»

حدیث:

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «اِنّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلی وَلا خَیراً مِنْ اَصْحابی: همانا من اصحابی برتر و بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم.»[simple_tooltip content=’لهوف، ص 79 -فرهنگ عاشورا، ص 57′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

یاران امام علیه‌السلام در روز عاشورا خاص الخاص بودند و ایثار و بذل جان را به معنای تام و کامل در عینیّت، از خود نشان دادند.
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «حجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خویش را در بهشت مشاهده کردند به‌طوری‌که بر شهادت، شتاب می‌کردند تا به جایگاه خود در بهشت بروند.»[simple_tooltip content=’علل الشرایع، ج 1، ص 229′](2)[/simple_tooltip]
امام حسین علیه‌السلام درباره‌ی آنان فرمود: «من یارانی بهتر و باوفاتر از آنان سراغ ندارم و اهل‌بیتی فرمان‌بردارتر و به صله‌ی رحم پای بند تر از اهل‌بیتم نمی‌شناسم. خدا شما را به خاطر یاری من جزای خیر دهد.»[simple_tooltip content=’کامل ابن اثیر، ج 4، ص 57′](3)[/simple_tooltip]
شب عاشورا وقتی امام علیه‌السلام این نوع سخنان را فرمود، هر یک از اصحاب هم مطالبی مختصر و متین، به حضرت علیه‌السلام گفتند. مثلاً زهیر بن قین برخاست و گفت: «به خدا سوگند! دوست دارم کشته شوم تا هزار مرتبه تا خدا تو را و اهل‌بیت تو را از کشته شدن در امان دارد.»[simple_tooltip content=’ارشاد، ج 2، ص 92′](4)[/simple_tooltip]

1- نافع بن هلال

او، مردی دلاور، قاری قرآن و از حاملان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود و در جنگ صفین و نهروان نیز شرکت داشت و از شخصیت‌های کوفه بود، پیش از شهادت مسلم، مخفیانه از کوفه به استقبال امام حسین علیه‌السلام آمد. در کربلا همراه حضرت عباس علیه‌السلام در آوردن آب به خیمه‌ها مشارکت داشت. همچنین در سخنانی پرشور، وفاداری‌اش را به امام علیه‌السلام ابراز داشت. نام خود را روی تیرهای خود می‌نوشت و بعد تیر می‌انداخت. روز عاشورا وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیرکشید و بر سپاه کوفه تاخت. آنان با سنگ و تیر او را مورد ضربه‌های خود قرار دادند تا این‌که بازوهایش شکست، او را محاصره کردند و شمر او را دستگیر کرد و زنده نزد عمر سعد برد و به دست خود، او را به شهادت رساند.[simple_tooltip content=’فرهنگ عاشورا، ص 473 -انصار حسین’](5)[/simple_tooltip]

2- یزید بن ثبیط قیشی و دو پسر

او از اهل بصره، شیعه و شریف قومش بود و ده پسر داشت. چون باخبر شد که امام حسین علیه‌السلام به‌طرف عراق حرکت کرده، به پسرانش گفت: «کدام یک همراهم می‌آیید؟» دو نفر به نام‌های عبدالله و عبیدالله حاضر شدند و از اصحابش هیچ‌کدام به خاطر ترس از ابن زیاد (استاندار) حاضر نشدند او را همراهی کنند. سپس از کوفه خارج شد و در ابطح مکه سکنی گرفت. امام علیه‌السلام به منزلش آمد درحالی‌که او به‌طرف منزل امام علیه‌السلام آمده بود. حضرت علیه‌السلام در منزلش نشست تا او آمد. او بسیار خوشحال شد، سلام کرد و قضیه آمدنش را گفت. سپس همراه امام به کربلا رفت. خودش و دو پسرش شهید گشتند.[simple_tooltip content=’رمز المصیبه، ج 2، ص 149 -ابصار العین’](6)[/simple_tooltip]

3- مسلم بن عوسجه و یک پسر

مسلم بن عوسجه پیرمردی شجاع از بنی اسد و از اصحاب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بود که شب عاشورا عرض کرد: «اگر هفتاد بار کشته شوم و سوزانده شوم، هرگز ای حسین! تو را رها نکنم.» چون دشمن، توانایی جنگ با او را در روز عاشورا نداشت سنگ‌بارانش کردند؛ او به زمین افتاد و امام علیه‌السلام بر بالین او آمد و فرمود: «ای مسلم! خدا تو را رحمت کند.» و این آیه را تلاوت کرد «گروهی از مؤمنان پیمان خود را به آخر رساندند و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تبدیلی در پیمان خود ندهند.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 23′]*[/simple_tooltip] مسلم عرض کرد: «من می‌روم تا جد و پدرت را به رسیدن تو بشارت دهم.» این بگفت و شهید شد. سپس پسرش جنگید و خواست برگردد که مادرش او را امر به جهاد کرد، پس او جنگید تا شهید شد.[simple_tooltip content=’آشیانه عشق، ص 203، ناسخ التواریخ’](7)[/simple_tooltip]

4- یزید بن زیاد

نامش یزید، پسر زیاد مهاصر (مهاجر) کندی معروف به ابوالشعثاء از رجال نامی و از دلاوران و تیراندازان ماهر کوفه بود که همراه سپاه عمر سعد از کوفه خارج شد و به امام حسین پیوست. برخی گفته‌اند، پیش از رسیدن سپاه حرّ، وی به امام علیه‌السلام پیوست و همراهش بود. او پیش روی امام حسین صد تیر به‌سوی دشمن افکند که تنها پنج تیرش بر زمین افتاد. با هر تیری که می‌انداخت، امام علیه‌السلام چنین دعا می‌کرد: «خداوندا! تیراندازی‌اش را استوار گردان و پاداشش را بهشت قرار بده!» (پس‌ازآن که نه نفر را کشت، به شهادت رسید.)[simple_tooltip content=’فرهنگ عاشورا، ص 514 -اعیان الشیعه، ج 1، ص 603′](8)[/simple_tooltip]

5- دو برادر اُمّی

مالک بن عبدالله جابری و سیف بن ابی الحارث دو برادر مادری و پسرعمو بودند که از جابری‌های طایفه همْدان بودند. غلام یا هم قسم آن دو یعنی شبیب همراه آنان بود. چون امام علیه‌السلام را به آن حالت خاص دیدند، گریه‌کنان خدمت آن حضرت رسیدند. امام علیه‌السلام فرمود: «ای پسران برادر من! چرا گریه می‌کنید؟ به خدا قسم، من امیدوارم بعد از یک ساعت چشم شما روشن شود.» عرض کردند: «ما برای شما گریانیم که چگونه دشمن شما را محاصره کرده و ما قدرت نداریم که از شما دفاع کنیم جز آن‌که جان خود را فدایت کنیم.» حضرت دعای خیر در حق ایشان نمود. آنان به حضرت عرض کردند: «السّلام علیک یا بن رسول اللّه.» امام علیه‌السلام فرمود: «و علیکُما السَّلام وَ رَحمَةُ اللّه وَ بَرَکاتُه.» پس آنان رفتند و جنگیدند و هر دو شهید شدند. در زیارت ناحیه، اسم مالک بن عبدالله سریع جابری آمده است.[simple_tooltip content=’رمز المصیبه، ج 2، ص 136 -ابصارالعین، ص 78′](9)[/simple_tooltip]