اصلاح

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 9 سوره‌ی حجرات می‌فرماید: «اگر دو طایفه از اهل ایمان باهم به دشمنی برخیزند، بین آن‌ها صلح برقرار کنید.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «صلح دادن بین دو نفر مردم از دو دینار صدقه دادن بهتر است.»[simple_tooltip content=’اصول کافی، ج 2، ص 167′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اصلاح به معنای سامان آوردن، آراستن، سازش دادن و سروسامان دادن می‌باشد. گاهی این کلمه در اصلاح عقاید و اخلاق به کار می‌رود و جنبه فردی دارد.
گاهی عنوانش در مسائل خانوادگی و اجتماعی است که بسیار گسترده و جنبه عملی آن داری فواید کثیره است.
آنچه نابسامان است و پایین و بالا دارد و نوسانش زیاد است به فساد کشیده می‌شود.
مرتکب جرائم که کیفر دارد اگر خود را به صلاح آورد و آفات را جبران کند و لقلقه زبان و به مَجاز نباشد، کم‌کم به آراستگی می‌رسد.
اصلاحِ معاش، کاری است خاص در زمینه‌ی کار و زندگی و سرمایه؛ اصلاح معاد، کار دیگری است که اول اعتقاد به معاد را تا حدودی فراگیرد و باورش شود و سپس در کشت و کار بکوشد تا درنتیجه، هیچ آفت و کمبودی وارد نگردد.
فرهنگِ دین در اصلاح نوع بشر، قوانین را وضع کرده که اگر به‌کارگیرند هیچ‌گاه فاسد نشوند. اصلاح نفس از مهم‌ترین آن‌هاست که اخلاق فاضله با ضامنی از اعتقاد توحیدی مؤثر واقع می‌شود.

1- دستور اصلاح

«ابو حنیفه» مدیر حجاج و دامادش، در زمان امام صادق علیه‌السلام بر سر ارث دعوا داشتند. گویند: مفضل بن عمر کوفی (از اصحاب خاص امام) از کنار ما می‌گذشت، نزاع را بدید و ایستاد و فرمود: با من تا درب منزل بیایید؛ ما هم تا درب منزل او رفتیم. او وارد خانه‌اش شد و کیسه پولی به مقدار چهارصد درهم آورد و به ما داد و بین ما را اصلاح کرد و بعد گفت: این مال از من نیست از امام صادق علیه‌السلام است، امام فرمود: «هرگاه میان دو نفر از شیعیان ما بر سر پول نزاع شد، به آن‌ها بده تا بینشان اصلاح شود.»[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 249′](2)[/simple_tooltip]

2- مصلح باید دانا به نزاع باشد

«عبدالملک» گوید: بین حضرت باقر علیه‌السلام و بعضی فرزندان امام حسن علیه‌السلام اختلافی پیدا شد، من خدمت امام رفتم و خواستم در این میان سخنی بگویم تا شاید اصلاح شود.
امام فرمود: تو چیزی در بین ما مگو، زیرا مَثَل ما با پسرعمویمان مانند همان مردی است که در بنی‌اسرائیل زندگی می‌کرد و او را دو دختر بود یکی از آن دو را به مردی کشاورز و دیگری را به شخصی کوزه‌گر شوهر داده بود.
روزی برای دیدن آن‌ها حرکت کرد، اوّل پیش آن دختری که زن کشاورز بود رفت و از او احوال پرسید: دختر گفت: پدر جان شوهرم زراعت فراوانی کرده اگر باران بیاید حال ما از تمام بنی‌اسرائیل بهتر است.
از منزل آن دختر به خانه دیگر دخترش رفت و از احوالش پرسید، گفت: پدر! شوهرم کوزه زیادی ساخته اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزه‌های او خشک شود حال ما از همه نیکوتر است.
آن مرد از خانه دختر خود خارج شد درحالی‌که می‌گفت: «خدایا تو خودت هر چه صلاح می‌دانی بکن، در این میان مرا نمی‌رسد که به نفع یکی درخواستی بکنم، هر چه صلاح است آن‌ها را انجام ده.»
امام فرمود: «شما نیز نمی‌توانید بین ما سخنی بگویید، مبادا در این میان بی‌احترامی به یکی از ما شود. وظیفه شما به‌واسطه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله نسبت به ما احترام نسبت به همه ما است.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 134 -روضه کافی، ص 85′](3)[/simple_tooltip]

3- اثر وضعی و اخروی اصلاح

«فضل بن عیاض» گوید: روزی شخص پریشانی، قدری ریسمان که عیالش بافته بود، به بازار برد تا با فروش آن، از گرسنگی نجات پیدا کنند. ریسمان را به یک درهم فروخت و خواست نانی تهیه کند که در این هنگام، دو نفر را مشاهده کرد که به سبب یک درهم با یکدیگر نزاع می‌کنند و سر و صورت یکدیگر را مجروح نموده و به نزاع خویش هم ادامه می‌دهند.
آن شخص جلو آمد و گفت: یک درهم را بگیرید تا نزاع شما تمام شود و این کار را کرد و بین آنان را اصلاح نمود و باز با تهیدستی به منزل رهسپار شد و داستان را برای همسرش نقل کرد، او نیز خشنود گشت.
آنگاه زن اطراف خانه را جستجو کرد و لباس کهنه‌ای را پیدا نمود و به شوهر خود داد تا مرد لباس کهنه را به بازار آورد؛ ولی کسی از او نخرید. دید مردی ماهی گندیده‌ای در دست دارد. گفت: بیا معامله و معاوضه کنیم. ماهی‌فروش قبول کرد. لباس کهنه را داد، ماهی فاسد را گرفت و به منزل آمد.
زن مشغول آماده کردن ماهی شد که ناگهان چیزی قیمتی در شکم ماهی یافت و به شوهرش داد تا به بازار ببرد و بفروشد.
آن را در بازار به قیمت خوبی (دوازده بدره) فروخت و به منزل مراجعت کرد. چون وارد خانه شد، فقیری بر در آواز داد: ازآنچه خدای به شما داده مرا عنایت کنید. آن مرد همه پول‌ها را نزد فقیر گذاشت و گفت هر چه می‌خواهی بردار، فقیر برنداشت ولی چند قدم نرفته بود که مراجعت نمود و گفت: «من فقیر نیستم، فرستاده‌ی خدایم، خواستم اعلان کنم که این، پاداشِ احسان شماست که میان آن دو نفر را اصلاح و سازش دادید.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 218 -فرج بعد الشدّه’](4)[/simple_tooltip]

4- میرزا جواد آقا ملکی

درباره‌ی مرحوم عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی (متوفی 1343 هـ ق) نوشته‌اند؛ ابتدای سلوکش بعد از دو سال خدمت استاد عارف خود «ملاحسینقلی همدانی» (متوفی 1311) عرض می‌کند: «من در سیر و سلوک خود به جایی نرسیدم!»
استاد می‌فرماید: «اسم شما چیست؟» عرض می‌کند: «مرا نمی‌شناسید؟ من جواد تبریزی ملکی هستم.» می‌فرماید: «شما با فلان ملکی‌ها بستگی دارید؟»
عرض می‌کند: «بلی و از آن‌ها انتقاد می‌کند.»
استاد می‌فرماید: «هر وقت توانستی کفش آن‌ها را که بد می‌دانی پیش پایشان جفت کنی، من خود سراغ تو خواهم آمد.»
میرزا جواد آقا فردا که به درس می‌رود خود پایین‌تر از بقیه شاگردان می‌نشیند و رفته‌رفته طلبه‌هایی که از فامیل ملکی در نجف بودند و او آن‌ها را خوب نمی‌شناخته، مورد محبت خود قرار می‌دهد تا جایی که کفش را پیش پای آنان جفت می‌کند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بودند، می‌رسد رفع کدورت فامیلی می‌شود.
بعداً میرزا جواد استاد را ملاقات می‌کند و استاد می‌فرماید: دستور تازه‌ای (بعد از اصلاح فامیلی) نیست، تو باید حالت اصلاح شود و از همین دستورات شرعی بهره‌مند شوی، ضمناً یادآور می‌شود که کتاب مفتاح الفلاح مرحوم شیخ بهائی برای عمل کردن خوب است.
میرزا کم‌کم ترقی می‌کند و به حوزه قم می‌آید و به تربیت نفوس می‌پردازد و عده‌ی زیادی از خواص و عوام از او بهره‌مند می‌شوند…[simple_tooltip content=’تاریخ حکما و عرفا، ص 133′](5)[/simple_tooltip]

5- وزیر مُصلح

«مأمون» خلیفه‌ی عباسی، بر «علی بن جهم سامی» شاعر دربار غضب کرد و گفت: «او را به قتل رسانید و بعدازآن، همه‌ی اموال او را تصرف کنید.»
«احمد بن ابی دُواد» وزیر، برای اصلاح پیش مأمون آمد و گفت: «اگر خلیفه او را بکشد مال او از چه کسی خواهد گرفت؟»
مأمون گفت: از ورثه‌ی او، احمد گفت: «آن زمان خلیفه مال ورثه گرفته باشد نه مال او را، چه او بعد از حیات مالک نباشد و این ظلم لایق منصب خلافت نیست که مال دیگری را در مؤاخذه‌ی دیگری بگیرند!»
مأمون گفت: «پس او را حبس کن، مال او را بگیر بعدازآن او را بکش.» احمد از مجلس مأمون بیرون آمد و او را حبس کرد و نگاه داشت تا وقتی‌که غضب مأمون فرونشست.
آنگاه با این نقشه‌ی اصلاحی، مأمون به علی بن جهم خوش‌بین شد و احمد وزیر را بر نیکویی این عمل تحسین کرد و قدر و منزلت او را بیفزود.[simple_tooltip content=’لطایف الطوایف ص 98′](6)[/simple_tooltip]