امتحان سلوکی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 72 سوره‌ی کهف می‌فرماید: «خضر به موسی گفت: آیا نگفتم تو هرگز نمی‌توانی همراه من شکیبایی کنی؟»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «در هنگام آزمایش است که مرد گرامی داشته شود یا خوار گردد.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 2، ص 412′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

بسیاری از عالمان ربّانی و عارفان به حقیقت رسیده در سیره‌ی خود، در مراحل اولیه‌ی سلوک الی الله از بعضی از تلامذه آزمایشی می‌کنند که به یک معنی تمحیص خالص ساختن و بیدار کردن است و به یک معنی ظرف وجودی را در بوته آتش قرار می‌دهد تا طلای ناب از غیر ناب جدا شود.
اگر کسی بگوید بدون امتحان کسی داخل بهشت می‌شود، لازمه‌ی این پندار آن است که بگوییم مگر صحابه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه علیه‌السلام در حضَر و سفر با آن‌ها نبودند و سال‌ها درک ملازمت آن‌ها را ننموده‌اند؛ پس چرا وقتی پای آزمون به میان می‌آمد، دیگر نفس امّاره حاکم بود و تمام زحمات آن‌ها را از بین می‌برد و با امام وقت خود می‌جنگیدند؟!
استاد وقتی شاگرد را امتحان می‌کند، می‌خواهد باطن حال او را که خودش به آن جاهل است، با آزمایش ظاهر سازد.
این سنّت گاه‌گاهی اجرا می‌شود نه برای همگان؛ چه آن‌که آنان که باطنی پاک و صفت استقامت دارند و طالب حقیقی‌اند، به‌نوعی معلوم‌اند و آنان که ضعیف هستند نیز از سر و رویشان پیداست. امّا گروهی متوسط‌الحال‌اند و این امتحان مانند شوک است برای آن‌ها تا استارتی باشد برای بیداری، در آزمون‌های بعدی.

1- احمدکه و احمدمه

نوشته‌اند که: ابن خفیف شیرازی (م 371) را دو مرید بود (احمدکه و احمدمه)
استاد را نظر به احمدکه بود. اصحاب گفتند احمدمه کارها کرده و ریاضت‌ها کشیده، چرا شما به احمدکه نظر دارید؟ استاد برای نشان دادن برتری احمدکه، آن دو را امتحان کرد. ابتدا به احمدمه گفت: شتری بر در خانه خفته است؛ این را بر بام خانه ببر. او گفت: یا شیخ! اشتر بر بام چگونه توان برد؟ فرمود: بس است.
آنگاه به احمدکه گفت: شتر خفته را بر بام خانه ببر. احمدکه آستین بالا زد و دوید و هر دو دست زیر شتر کرد و هر چه قدرت داشت، زد و نتوانست شتر را بلند کند، استاد فرمود: بس است. آنگاه به معترضین گفت: احمدکه از آنِ خود به‌جای آورد و به فرمان قیام نمود و به اعتراض پیش نیامد؛ در فرمان ما نگریست نه به کار خود که توان کرد یا نه. احمدمه به بحث مناظره که نمی‌تواند انجام دهد، مشغول شد.[simple_tooltip content=’مقدمه‌ای بر مبانی عرفان، ص 77؛ تذکره الاولیاء ص 576′](2)[/simple_tooltip]
*نمونه این نوع امتحانات درباره مریدان بسیار نقل شده است که نقل آن برای این است که اطاعت محض پیروان و مریدان از امام و استاد و رهبر، موجب سعادت و ترقّی است نه مانند قوم بنی‌اسرائیل که به اشکال‌تراشی مشغول بودند و هیچ ترقّی نمی‌کردند.

2- امتحان به مال

حُسام الدیّن چَلَپی (م 683) کسی بود که جانشین مولوی شد و مثنوی به خاطر او و بنا به درخواست وی سروده شد. او در جوانی در قونیه خدمت شمس تبریزی رسید و تواضع بسیار کرد. روزی شمس به او فرمود: «دین آن جاست که پول است. چیزی بده و بندگی کن تا در ما توانی راه رفتن.» حُسام الدّین برخاست و به خانه رفت و هر چه از اساس خانه داشت همه را نزد شمس گذاشت. باغی داشت، فی الحال فروخت و بهای آن را در کف شمس ریخت و شکرها می‌کرد.
شمس فرمود: «آری حسام الدّین! اگرچه مردان به هیچ چیزی محتاج نیستند، امّا در قدم اول امتحان محبّت محب را جز به ترک دنیا نیست و پایه‌ی دوم، ترک ماسوی الله است. هیچ نوع مریدی به مراد خود راه نیافت الّا به بندگی و ایثار.»
گویند: از آن مجموع، شمس جز پول ناچیزی قبول نکرد و همه را حسام الدّین بخشید.[simple_tooltip content=’افلاکی، ج 4، ص 21 -خط سوم، ص 603′](3)[/simple_tooltip]

3- امتحان دوست نمایی

شمش تبریزی گفت: «فرق است میان نوری که با اندک امتحان، آن نور تیره شود. آن را بنگر که نور ایمان از رویش صاف از نفاق فرو می‌آید نه آن نور که به هیچ امتحانی ظلمت شود یا کم شود.
مرا یکی دوست‌نمای بود. مریدی دعوی کردی، می‌گفت: مرا یک جان است نمی‌دانم که در قالب توست یا در قالب من.
به امتحان روزی گفتم: تو را مالی هست، مرا زنی باجمال بخواه! اگر سیصد خواهند تو چهارصد بده! برجایش خشک شد.»[simple_tooltip content=’مقالات شمس، ص 136′](4)[/simple_tooltip]

4- وقت امتحان و اثبات مدّعی

شخصی در بغداد تنها در خانه بود، یک‌مرتبه از نفسش شنید که می‌گوید: تو بخیلی. گوید: به خود گفتم: نه من سخی هستم. چند مرتبه از نفسم شنیدم که می‌گوید تو بخیلی، من به خود می‌گفتم: سخی هستم. گفتم برای این‌که اثبات کنم سخی هستم هر چه امروز دستم آمد در راه خدا می‌دهم.
طولی نکشید از طرف خلیفه کیسه‌ای از زر حاوی پنجاه اشرفی که خیلی زیاد بود، به دستم رسید. چون عهد کرده بودم در راه خدا بدهم، با تفکر زیاد و کراهت شدید که دلیل بخل است، از خانه بیرون آمدم؛ دیدم کوری نشسته و سر تراشی، سر او را می‌تراشد، با خود گفتم این اشرفی‌ها را به کور می‌دهم. چون خواستم به کور بدهم گفت: این پول را به سلمانی بده. خیال کردم پول را به اندازه مرد سلمانی می‌پندارد، گفتم این پول خیلی زیاد است خودت بگیر و خرج کن. کور گفت: نگفتم تو بخیلی؟! چون این را شنیدم پول را به سلمانی دادم؛ سلمانی گفت: نمی‌گیرم زیرا با خود عهد کردم که سر این شخص را بتراشم و پول نگیرم! (سخاوت ذاتی خود را نشان داد.) پس پول‌ها را ریختم به رودخانه دجله و گفتم: ای پول! حقاً کسی که تو را عزیز شمرد، ذلیل است.[simple_tooltip content=’چلچراغ سالکان، ص 90′](5)[/simple_tooltip]

5- سُهروردی و آزمایش (امتحان مرید)

مریدان شهاب‌الدین سهروردی به رتبه و قرب شیخ بهاءالدین زکریا رشک بردند و به همدیگر گفتند: «ما مدّتی است در خدمت شیخ هستیم، ولی به ما این‌گونه التفات ننموده است.»
این مرد هندی فقط 17 روز بیش نیست به اینجا آمده و به زودی جانشین استاد خواهد شد!! همین‌که سهروردی از این سخن آگاهی پیدا کرد همه‌ی مریدان خود را جمع کرد و دستور داد که گیاه جمع کنند و بیاورند. همه رفتند و گیاه سبز و تر و خوب آوردند به غیر از بهاءالدین که کاه خشک بار کرده، همه دوستان او را مسخره کردند.
استاد سؤال کرد: «تو چرا مثل دیگران گیاه سبز نیاوردی؟» جواب داد: «هر چه گیاه سبز دیدم جمله در ذکر خدا مشغول یافتم؛ این کاه خشک را که از ذکر الهی فارغ شده بود و لیاقت پیدا کرده بود آوردم.» استاد از این جواب خوشحال شد و به دیگر مریدان گفت: «شما به مثل هیزم تر هستید و او به مثل هیزم خشک. هیزم تر آتش دیر گیرد ولی هیزم خشک زود آتش می‌گیرد.»[simple_tooltip content=’خزینه الاصفیاء، ص 21، داستان عارفان، ص 78′](6)[/simple_tooltip]