امثله

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 25 سوره‌ی ابراهیم می‌فرماید: «… و خدا برای مردم مَثَل‌ها می‌زند شاید متوجه شوند.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مَثَل کسی که خیر و خوبی را به مردم آموزد و خود بدان عمل نکند، چون چراغی است که به مردم نور بخشد و خود بسوزد.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 2، ص 38 -آثار الصادقین، ج 20، ص 273′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

مَثَل به معنی مصطلح، جمله یا ترکیبی است مختصر، مشتمل بر تشبیه یا مضمونی حکیمانه که به سبب روانی لفظ و روشنی معنی، لطف ترکیب، شهرت عام یافته و همگان آن را بدون تغییر یا با اندک تغییر در محاوره به کار می‌برند.
دسته اول از امثله ریشه در حکایات کهن و عامّه دارد و در آن جانوران و گاه جمادات نقش‌های انسانی ایفاء می‌کنند و حامل پند و پیام‌اند مانند داستان‌های کلیله‌ودمنه و هزار و یک ‌شب.
نوع دیگر مثل‌ها بر پایه‌ی حکایتی از زندگی طبیعی و ممکن انسانی شکل گرفته و گاه سرچشمه‌ی آن‌ها رفتار یا واقعه‌ای به‌یادماندنی بوده است.
دسته سوم: شامل گفته‌هایی است در قالب کلمات قصار حکیمانه که اغلب از زبان کسانی خاص شنیده شده است و از آن‌ها به «حکم» نیز تعبیر می‌شود. در واقع یکی از عناصر مهم مَثَل، رمزآمیزی و تداعی میان وقایع همانند است.
منتهای بلاغت آن است که در مَثَل چهار صفت است: ایجاز لفظ، اصابت معنی، حُسن تشبیه و حُسن کنایه.[simple_tooltip content=’از مقدمه مصجح لطایف الامثال و طرایف الاقوال’](2)[/simple_tooltip]

1- ناله برای نوازش

مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی فرمود: بچه دبستانی که بودم، روزی از کوچه عبور می‌کردم، گویا بچه‌ها لانه‌ی زنبورها را خراب کرده بودند و زنبورها عصبانی در پی انتقام بودند؛ به من که بی‌خبر از همه‌جا، موهای سرم را تراشیده بودم، حمله کردند و حسابی نیش زدند.
ناله‌ام بلند شد و پدر و مادرم شروع کردند به نوازش و مقداری شیره‌ی انگور جای نیش زنبورها مالیدند تا زهر را بیرون بکشند و سوزش آن تمام شود. گرچه سوزش سرم مرا ناراحت می‌کرد، ولی از یک طرف به خاطر این‌که چند روز از مدرسه رفتن معاف خواهم بود و از طرف دیگر به خاطر نوازش‌های شیرین پدر و مادرم، از ته دل خوشحال بودم. گاهی اوقات تصنّعی آه و ناله می‌کردم که آنان بیشتر نوازشم کنند. حال! ما با خدا و اولیاءاش همین کار را نمی‌کنیم؟!
آیا خیلی از این آه و ناله‌ها و نازها که برای خدا و ائمه می‌کنیم، به خاطر لذّتی نیست که از نوازش‌های آن‌ها می‌بریم؟ از این طریق می‌خواهیم نوازش‌های آنان بیشتر شود، البته خدا و اولیاءاش ناز کردن بنده‌ها را هم خریدارند، درحالی‌که اگر انصاف بدهیم ناز کردن، به آن‌ها و ناز خریدن، به ما می‌آید.[simple_tooltip content=’مصباح الهدی، ص 59′](3)[/simple_tooltip]

2- تمثیل به درختان

از تمثیلاتی که برای حشر و نشر، احیاء بعد از ممات می‌باشد، درختان هستند که:

ایـن درختان‌اند هـمچون خاکیان **** دست‌ها برکرده‌اند از خـاکـدان

درختان سر از خاک برمی‌دارند و دست‌هایشان به سوی آسمان بلند است. با زبان حال به مردم صدها اشارت می‌کنند؛ البته به آن کس که گوش باطنی دارد، مقصود خود را می‌فهمانند.

سوی خلقان صد اشارت می‌کنند **** و آن‌که گوش است اش، عبارت می‌کنند

درختان اسرار خاک را گویند و می‌فهمانند که شما مانند ما بعد از در زیر خاک رفتن، روزی زنده می‌شوید. درختان در فصل زمستان مانند مرغابیان به درون خواب فرو می‌روند و می‌خوابند و در بهار، همانند طاووسان زیبا ظاهر می‌شوند. اگر در زمستان درختان محبوس‌اند و مرگ دارند در بهار برگ و شکوفه دارند.[simple_tooltip content=’مثنوی دفتر اول، ابیات 2019 – 20104′](4)[/simple_tooltip]
خداوند در سوره‌ی روم آیه 50 می‌فرماید:
«فانظُر الی آثارِ رَحْمَهِ الله کَیْفَ یُحیی الاَرْضَ بَعدَ مَوتِها: نگاه کن به آثار رحمت خدا، چگونه زمین را پس از مرگ دوباره زنده می‌گرداند.»

درختان هم به همه‌ی آدمیان می‌گویند: شما مانند ما بعد از مرگ زنده می‌شوید.

3- جان بی معنی

در مثنوی (ج 1، ابیات 715 – 712) مثالی برای جان بی معنی آورده که: به شمشیر چوبینی که در نیام باشد و دورادور ارزشمند است و چون از غلاف درآید، تنها به درد سوختن می‌خورد. اگر کسی روز کارزار با شمشیر چوبین به جنگ برود، کارش زار شود.

جان بی معنی در این تن، بی خلاف **** هست همچون تیغ چوبین، در غلاف

شمشیر چوبین، ابراز بازی برای کودکان است و انسان‌های بی معنی، منافق و سست‌عنصر در روز امتحان، مرگ و قیامت، مایه و عملی برای پیروزی و نجات ندارند.

4- نقاب گول زننده

مردی در جستجوی دو خری از قبیله‌اش که گم شده بود به راه افتاد. در راه زنی نقاب‌دار دید و به هوس اینکه زیر نقاب صورتش زیباست، از پی زن رفت و خران را از یاد برد. زن ناگاه، نقاب را از چهره برگرفت و دهن را گشود و چهره‌ی زشت خود را نشان داد. مرد باز به یاد خران گم شده افتاد و روان شد. عرب این قضیه را به مثل تبدیل کرده و گفت: «دهان تو، مرا به یاد دو خر گم‌شده‌ی دودمانم انداخت.»[simple_tooltip content=’کشکول شیخ بهایی، ص 561′](5)[/simple_tooltip]

5- مثال برای قدرت حق

خداوند به حضرت داوود علیه‌السلام فرمود: ای داوود! قسم به عزّت و جلالم، اگر همه‌ی آسمان و زمین به من امیدوار باشند و از من بخواهند، خواسته‌های هر کدام از آن‌ها را برآورده می‌کنم، اگرچه خواسته‌هایی به‌اندازه‌ی هفتاد برابر دنیای شما باشد؛ و انجام این کار برای من، مانند این است که اگر هر کدام از شما سوزنی را به دریا فرو ببرید و آن را بیرون بیاورید، آیا آن کار چیزی از آب کم می‌کند؟[simple_tooltip content=’کلیات حدیث قدسی، ص 195′](6)[/simple_tooltip]

6- ابلیس آدم‌روی

آن‌ کس که حیران (مستغرق) جمال حق است، روی به حضرت دوست دارد و آن که حیران به جمال دنیاست، پشت به حق و روی به نفسانیات دارد. به حقیقت، حیرانان حق را خوب بنگر، شاید تو نیز رو شناس شوی.
«رو» به معنی ذات و حقیقت. رو شناس به کسی می‌گویند که چهره‌ی مردان حق را از باطل بازمی‌شناسد. چون همیشه بسیاری از مردان که باطن شیطانی دارند، ظاهر خود را به صورت اهل حقیقت درمی‌آورند و دعوی رهبری می‌کنند و افراد ساده‌لوح را به دام می‌اندازند، پس روا نبود به هر دستی، دست بیعت داد.

چون بسی ابلیس آدم‌روی هست **** پس به هر دستی نشاید داد دست

یک دلیل واضح این است که مثلاً شکارچی برای صید طیور، صدای آن‌ها را تقلید می‌کند و آوایی مانند پرندگان درمی‌آورد. پرنده آسمانی، وقتی صدای هم‌جنس را می‌شنود، از هوا پایین می‌آید و به دام صیاد می‌افتد مردان توخالی، سخنان درویشان ساده و راستین را می‌دزدند و آنان را حفظ می‌کنند تا برای اشخاص ساده‌لوح بازگویند و آن‌ها را بدین‌وسیله به دام خود اندازند. این‌ها کارشان نیرنگ بازی و بی‌حیایی است؛ اما مردان الهی به مردم گرمی و حرارت و غذای معنوی می‌بخشند و آنان را از دل‌مردگی می‌رهانند.

کار مردان، روشنی و گرمی است **** کار دونان، حیله و بی‌شرمی است[simple_tooltip content=’مثنوی، ج 1، ص 320 – 314 -شرح زمانی، ج 1، ص  140′](7)[/simple_tooltip]

7- سرمای (باد) بهار (امثله اولیاء)

حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام[simple_tooltip content=’نهج‌البلاغه فیض حکمت 123′](8)[/simple_tooltip] و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نقل شده به این مضمون: «از سرمای بهار، تن خود را مپوشانید و غنیمت شمارید که با کالبدهای شما آن کند که با درختان شما نماید. از سرمای پاییز بپرهیزید که با کالبدهای شما آن کند که با درختان شما کند. (اغتَنَموا بَرَدَ الرَّبیع)»[simple_tooltip content=’شرح زمانی، ج 1، بیت 633′](9)[/simple_tooltip]

راویان این را به ظاهر برده‌اند **** هم بر آن صورت قناعت کرده‌اند

راویان که از عالم جان بی‌خبر بوده‌اند، فقط به ظاهر و صورت قناعت کرده‌اند؛ کوه را دیده‌اند ولی گنج و معدن نهفته را ندیده‌اند. منظور از بهار و پاییز این است:

آن خزان، نزد خدا نفس و هواست **** عقل و جان، عین بهار است و بقاست.

هوای نفسانی، خزان و پاییز بوده و عقل و جان، بهار و بقاست. نفس‌ها و دم اولیاء مانند بهار است که باعث حیات جان آدمی است و ضدّش پاییز و باعث موت جان است.

گفته‌های اولیاء نرم و درشت **** تن مپوشان، زان که دینت راست پشت

از سخنان اولیاء الهی خواه نرم و خواه خشن، خودت را پنهان مکن، چون که دینت به آنان راست گردد و از سردی و گرمی مادّی و از آتش سعیر (اسم یک وادی در جهنّم) نجات پیدا کنی.

گرم گوید، سرد گوید، خوش بگیر **** زان ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگی است **** مایه‌ی صدق و یقین و بندگی است

پس بوستان جان از نَفَس بهاری آنان حیات گیرد و دریای دل از جوهر آنان پر می‌شود.[simple_tooltip content=’مثنوی، ج 1، ابیات 2059 – 2046′](10)[/simple_tooltip]

8- تمثیل حال و مقام

مولانا در مثنوی[simple_tooltip content=’شرح زمانی، ج 1، ص 460′](11)[/simple_tooltip] می‌فرماید: حال در مَثَل، مانند جلوه‌ی عروس زیبا رخسار است و مقام در مَثَل خلوت کردن با عروس است؛ جلوه‌ی عروس را جمعی می‌بینند و این حال است ولی خلوت کردن با عروس مخصوص داماد است و این مقام است.
عروس در حقیقت تنها برای داماد، بی‌حجاب ظهور کند.
جلوه‌ی عام را عموم می‌بینند ولی جلوه‌ی خاص و خلوت، مخصوص داماد است.
سالکین اهل مقام، محرم عروس حقیقت‌اند و سالکان اصحاب حال، تنها جلوتی از او ببینند. در میان سالکان، بسیاری اهل‌حال هستند ولی اهل مقام در میان آنان اندک‌اند.

هست بسیار اهل‌حال از صوفیان **** نادر است اهل مقام اندر میان[simple_tooltip content=’مثنوی و معنوی، ج 1، ابیات 1438 – 1435′](12)[/simple_tooltip]

9- گوش شنوا

حکیمی از محلی که استخوان‌های جمجمه سر زیادی در آن بود، عبور می‌کرد؛ برای تفهیم، به شاگردش گفت: یکی از آن‌ها را بردار و ریگی در داخل سوراخ گوشش بینداز. او چنین کرد لکن سوراخ گوش مسدود بود و سنگ‌ریزه داخل نشد. فرمود: این به درد نمی‌خورد، جمجمه دیگری بردار و همان کار را انجام بده. شاگرد جمجمه دیگر را گرفت و در گوش آن ریگی انداخت، ریگ از یک سوراخ داخل شد و از سوراخ گوش دیگر بیرون افتاد. فرمود: این هم به درد نمی‌خورد، جمجمه دیگری بگیر و همان عمل را انجام بده. شاگرد این دفعه ریگ داخل گوش جمجمه‌ای کرد و ریگ بیرون نیامد. حکیم فرمود: این به درد می‌خورد. آن را بردار ببریم. اشخاص هم در برابر سخنان حکمت‌آمیز به این سه دسته تقسیم می‌شوند و تنها گروه سوم به درد سلوک و عمل می‌خورند.[simple_tooltip content=’مصباح الهدی، ص 462′](13)[/simple_tooltip]