امر به معروف و نهی از منکر

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 110 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «شما (مسلمانان) نیکوترین امتی هستید که برای مردم عالم آورده و انتخاب شدید، امر به نیکی و نهی از زشتی می‌کنید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هر کس انکار کار زشت را به دل و دست و زبان ترک کند، او همانند مُرده‌ای بین زندگان است.»[simple_tooltip content=’جامع السعادات، ج 2، ص 235′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

امر به کار خوب و پسندیده، دعوت است به سوی خیر که از واجبات کفایی است؛ یعنی اگر عدّه‌ای این کار را بکنند تکلیف از سایرین ساقط می‌شود که البته در همه‌ی امت‌های گذشته این اصل بوده و خواهد بود تا جوامع برای سعادتمندی به سوی صفات خوب و کارهای خیر و گفتار پسندیده گرایش پیدا کنند و به کمالات انسانی برسند.
نهی از منکر شامل دوری دادن از اعمال ناشایست و معاصی و مطالب منحرف و گمراه می‌باشد. منکر هر چه باشد، عصیان است و فتنه و آسیب‌پذیری فراوان در آن می‌رود پس باید گروهی آگاه از مسائل منکر و دانا به آن باشند که با زبان هدایت بتوانند هدایت‌گری کنند تا آلودگی انسان‌ها از حد نگذرد که عذاب را در پی دارد.
منافقین امر به منکر و نهی از معروف می‌کنند تا جامعه را مانند خود به نفاق و دو رویی بکشانند درحالی‌که ناهیان از منکرات می‌خواهند اجتماعی سالم و صالح به دست آید و آن هم با تخلیه‌ی رذایل و دوری از زشتی‌ها به دست می‌آید.

1- بُشر حافی

روزی حضرت کاظم علیه‌السلام از در خانه‌ی «بُشر حافی» در بغداد می‌گذشت که صدای ساز و آواز و رقص را از خانه شنید.
ناگاه کنیزی از آن خانه بیرون آمد و در دستش خاکروبه بود و بر کنار در خانه ریخت. امام فرمود: «ای کنیز صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟» عرض کرد آزاد است. فرمود: «راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود می‌ترسید.»
کنیز چون برگشت «بشر حافی» بر سر سفره شراب بود و پرسید: چرا دیر آمدی؟ کنیز جریان ملاقات را با امام نقل کرد.
بشر حافی با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید و عذر خواست و اظهار شرمندگی نمود و از کار خود توبه کرد.[simple_tooltip content=’درسی از اخلاق ص 184-منهاج الکرامه علامه حلّی’](2)[/simple_tooltip]

2- ملّا حسن یزدی ناهی از منکر

در زمان «فتح علی شاه قاجار» در یزد عالمی بود به نام «ملّا حسن یزدی» (صاحب کتاب مُهیج الاحزان) که مورد احترام مردم بود. فرماندار شهر یزد به مردم ظلم و بدی می‌کرد. ملّا حسن ایشان را از کردار ناپسندش تذکر داد ولی سودی نبخشید. شکایت او را برای فتح علی شاه نوشت باز فایده‌ای نداشت.
چون در امربه‌معروف و نهی از منکر ساعی بود، مردم یزد را جمع کرد و همگی فرماندار را به دستور او از شهر بیرون کردند.
جریان را به فتح علی شاه گزارش دادند. بسیار ناراحت شد و دستور داد ملّا حسن یزدی را به تهران احضار کردند.
شاه به آخوند گفت: «حادثه یزد چه بوده است؟» گفت: «فرماندار تو در یزد حاکم ستمگری بود، خواستم با اخراج او از یزد، شرّ او را از سر مردم دفع کنم.»
شاه عصبانی شد و دستور داد چوب و فلک بیاورند و پاهای آخوند را به فلک ببندند و همین کار را کردند.
شاه به امین الدّوله گفت: «ایشان تقصیری ندارد و اخراج فرماندار بدون اجازه او توسط مردم انجام شد.»
آخوند بااینکه پاهایش به چوب و فلک بسته بود گفت: «چرا دروغ بگویم، فرماندار را من به خاطر ظلم از یزد اخراج نمودم.»
سرانجام به اشاره شاه، امین‌الدوله وساطت کرد و پای آخوند را از بند فلک باز کردند.
شب شاه در عالم خواب پیامبر صلی‌الله علیه و آله را دید که دو انگشت پای مبارکش بسته شده است پرسید: «چرا پای شما بسته شده است؟»
فرمود: تو پای مرا بسته‌ای! شاه گفت: هرگز من چنین بی‌ادبی نکردم. فرمود: «آیا تو فرمان ندادی که پاهای آخوند ملّا حسن یزدی را در فلک نمودند؟!» شاه وحشت‌زده از خواب بیدار شد و دستور داد لباس فاخری به او بدهند و با احترام به وطنش بازگردانند. آخوند آن لباس را نپذیرفت و به یزد بازگشت و پس از مدتی به کربلا رفت و تا آخر عمر در کربلا بود.[simple_tooltip content=’حکایت‌های شنیدنی، ج 3، ص 146 -قصص العلماء، ص 101′](3)[/simple_tooltip]

3- عذاب و تعجّب فرشته

خداوند «دو ملک» را مأمور کرد تا شهری را سرنگون کنند. چون آنجا رسیدند مردی را دیدند که خدا را می‌خواند و تضرع می‌کند. یکی از آن دو فرشته به دیگری گفت: این دعا کننده را نمی‌بینی؟ گفت: چرا، ولکن امر خداست باید اجرا شود.
اولی گفت: نه از خدا سؤال کنم و از حق مسألت کرد که در این شهر بنده‌ای تو را می‌خواند و تضرّع می‌کند آیا عذاب را نازل کنیم؟
فرمود: امری که دادم انجام دهید، آن مرد هیچ‌گاه برای امر من رنگش تغییر نکرده و از کارهای ناشایست مردم خشمگین نشده است.[simple_tooltip content=’جامع السعادات، ج 2، ص 231′](4)[/simple_tooltip]

4- یونس بن عبدالرحمن

وقتی‌که امام کاظم علیه‌السلام وفات کرد، در نزد وکیلان حضرت اموال بسیاری بود و بعضی به خاطر طمع در مال آن حضرت وفات امام را منکر شدند و مذهب «وافقیه» را تشکیل دادند.
در نزد زیاد قندی هفتاد هزار هزار اشرفی، نزد علی بن ابی حمزه سی هزار اشرفی بود. یونس بن عبدالرحمن (امام رضا علیه‌السلام فرمود یونس بن عبدالرحمن در زمان خود مثل سلمان فارسی در زمان خویش است.) مردم را به امامت حضرت رضا علیه‌السلام می‌خواند و مذهب واقفی را باطل می‌دانست. آنان برای او پیغام دادند: برای چه مردم را به حضرت رضا علیه‌السلام دعوت می‌نمایی؟ اگر مقصد تو پول است، تو را از مال بی‌نیاز می‌کنیم. زیاد قندی و علی بن ابی حمزه ضامن شدند که ده هزار اشرفی به او بدهند تا ساکت شود و حرفی نزند.
یونس بن عبدالرحمن گفت: «از امام باقر علیه‌السلام و امام صادق علیه‌السلام روایت کرده‌ایم که فرموده‌اند: هرگاه بدعت در میان مردم ظاهر شد، بر پیشوای مردم لازم است که علم خود را ظاهر کند (تا مردم را از منکرات بازدارد) و اگر این عمل را نکند، خداوند نور ایمان را از او می‌گیرد. من در هیچ حالی جهاد در دین و امر خدا را ترک نمی‌کنم.»
پس از این صراحت گویی یونس آن دو نفر (زیاد و علی بن حمزه) با او دشمن شدند.[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 253′](5)[/simple_tooltip]

5- خلیفه بر بام خانه

«خلیفه‌ی دوم» شبی در کوچه‌ها جستجو می‌کرد تا از وضع عمومی اطلاع به دست آورد. گذرش به در خانه‌ای افتاد که صدایی مشکوک از آن بلند بود.
از دیوار خانه بالا رفت و مشاهده کرد، مردی با زنی نشسته و کوزه از شراب در پیش خود نهاده‌اند.
با درشتی خطاب کرد: «در پنهانی معصیت می‌کنید، خیال می‌کنید خدا سرّ شما را فاش نمی‌کند؟!»
مرد رو به خلیفه کرد و گفت: «عجله نکن، اگر من یک خطا کردم از تو سه خطا سر زده است.»
اول، خداوند در قرآن می‌فرماید: «تجسس نکنید.[simple_tooltip content=’سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 12′]*[/simple_tooltip]» تو تفحص و پیگیری کردی. دوم: در قرآن فرمود: «از در خانه‌ها وارد شوید.[simple_tooltip content=’سوره‌ی بقره، آیه‌ی 189′]*[/simple_tooltip]» تو از دیوار وارد شدی.
سوم فرمود: «هرگاه وارد خانه شدید سلام کنید.[simple_tooltip content=’سوره‌ی نور، آیه‌ی 61′]*[/simple_tooltip]» تو سلام نکردی. خلیفه گفت: «اگر تو را بخشم، تصمیم به کار نیک می‌گیری؟» جواب داد: آری به خدا دیگر این عمل را تکرار نخواهم کرد. گفت: «اکنون آسوده باشید، شما را بخشیدم.»[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 5، ص 29 -الغدیر، ج 6، ص 121′](6)[/simple_tooltip]