اولیاء الله

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 62 سوره‌ی یونس می‌فرماید: «إِنَّ أَوْلِـیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیـهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ: آگاه باشید! (دوستان و) اولیای خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می‌شوند.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ثَلاثُ صَفاتٍ مِنَ صِفَةِ اللّه: الثِّقَةُ بِاللّهِ فی کلِّ شَی وَالغِنابِهِ عَنْ کلِّ شَی وَ الاِفْتِقارُ اِلَیهِ فِی کلِّ شی: اولیای الهی دارای سه صفت می‌باشند؛ به خدا در هر چیزی اعتماد دارند، از هر چیزی بی‌نیاز می‌باشند و در هر چیزی به خدا نیازمند می‌باشند.»[simple_tooltip content=’تفسیر معین، ص 181 -بحار، ج 20، ص 103′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

همه‌ی اولیاء به صورت ارشاد حق‌تعالی، به فیض رسانی طالبان قابل مشغول می‌باشند. پس دل‌ها اسیر آن‌ها شده و آنان گاهی با نوازش‌های محبّتی و گاهی با شراب معرفت، قلوب را واله کنند.
دل به نغمه‌ی خوش او به نشاط می‌آید و با این نوا آتش در خرمن سالک زاهد زند و آنان را بسوزاند.
آنان خضر حقیقی راه هستند و هر که قابلیت داشته باشد مؤمن و در سیر الی الله به سوی کمال رود.
ولیّ، راه‌های دراز سلوک را طی کرده، خداوند تاج خلافت بر سرش نهاده تا به جهت هدایت خلق به دستگیری و ارشاد بپردازد.
چون اولیاء بعد از پوشیدن لباس شریعت و در طریقت به اوصاف نیکو متخلّق شده‌اند بااین‌همه در جاده‌ی حقیقت، از تعیّنات فاصله دارند و زیر گنبد ستر انوار حق پنهان می‌باشند.

1- جواب زیبا

زمانی جنید بغدادی و شبلی بیمار شدند. طبیبی نصرانی نزد شبلی آمد و گفت: «تو را چه کسالت افتاده است؟» گفت: «هیچ!» طبیب گفت: «آخر…؟» فرمود: «هیچ رنج نیست.» طبیب نزد جنید آمد و گفت: «تو را چه کسالت روی‌داده است؟» او یکی از امراض خود را گفت. طبیب معالجه کرد و برفت. شبلی جنید را گفت: «چرا همه‌ی کسالت‌های خود را به طبیب مسیحی نگفتی؟» فرمود: «از بهر آن گفتم تا بداند که چون با دوست این می‌کند، با ترسای دشمن چه خواهد کرد؟!» جنید گفت: «شبلی! تو چرا شرح کسالت خود ندادی؟» فرمود: «من شرم داشتم با دشمن از دوست شکایت کنم.»[simple_tooltip content=’داستان عارفان، ص 61 -تذکره الاولیاء، ص 355′](2)[/simple_tooltip]

2- دفع ملخ

روزی عالم زاهد، مرحوم آیت‌الله کوهستانی در اتاق نشسته بودند. مردی نفس‌زنان خدمت ایشان می‌رسد و می‌گوید: «آقاجان بدبخت شدم. در زراعت‌های اطراف «زاغمرز» ملخ‌ها حمله کردند و در حال نابود کردن مزارع هستند و به‌زودی به مزرعه‌ی ارباب من می‌رسند و حقّم از بین می‌رود.» ایشان سر را پایین انداختند و مشغول ذکر شدند و بعد فرمودند: «بروید! به زمین شما لطمه‌ای وارد نمی‌شود.» فردا آن مرد با چهره‌ای شاد وارد شد و دست آقا را بوسید و تشکر کرد و گفت: «تمام زمین‌های اطراف را ملخ‌ها نابود کردند؛ فقط زراعت من به دعای شما سالم ماند. هنگامی‌که ملخ‌ها به زمینم حمله کردند. فوجی از گنجشکان، انگار که مأموریت داشتند هر یک ملخی در منقار گرفته و پرواز کردند.»[simple_tooltip content=’بر قله‌ی پارسایی، ص 247′](3)[/simple_tooltip]

3- سرّ دعا

معروف کرخی (م 200) به دست امام رضا علیه‌السلام مسلمان شد و از عارفان بالله شد. گویند روزی با جمعی می‌رفتند. عدّه‌ای از جوانان در فساد و منکرات بودند. چون به لب دجله‌ی بغداد رسیدند، یاران گفتند: «ای شیخ! دعا کن خداوند اینان را غرق کند تا شومی ایشان منقطع گردد.» معروف فرمود: «دست‌ها را بردارید!» و گفت: «الهی! چنان کن که در این جهانشان خوش می‌داری، در آن جهانشان عیش خوش ده.» یاران متعجّب ماندند و گفتند: «ما سرّ این دعا نمی‌دانیم!» فرمود: «توقف کنید تا معلوم گردد.» جوانان چون معروف را دیدند، آلات موسیقی بشکستند و شراب بریختند و گریه بر ایشان غالب شد و توبه کردند و به دست و پای معروف افتادند. معروف فرمود: «دیدید که مرا جمله حاصل شد بی غرق و بی آن‌که رنجی به کسی برسد.»[simple_tooltip content=’مقدمه‌ای بر مبانی عرفان، ص 55 -نفحات الانس، ص 39′](4)[/simple_tooltip]

4- فهمیدن از ابرو

شیخ ابوالحسن خرقانی (م. 425) فرمود: «من مرد امّی هستم. خدا علم خود را منّت نهاد و به من داد.» شخصی از او پرسید: «حدیث از چه کسی شنیدی؟» گفت: «از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم.» آن شخص این سخن را قبول نکرد. شب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را در خواب دید و فرمود: «او راست می‌گوید.» فردا آن شخص به نزدش آمد و شروع به حدیث خواندن کرد. شیخ فرمود: «این حدیث از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نیست.» گفت: «از کجا این مطلب را دانستی؟» فرمود: «چون تو حدیث آغاز کردی، دو چشم من بر ابروی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود، چون ابرو (به حالت کشف) به پایین کشیده بود، مرا معلوم شد که این حدیث از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نیست.»[simple_tooltip content=’احوال و اقوال خرقانی، ص 33′](5)[/simple_tooltip]
از این نمونه عنایت‌ها از ائمه علیهم السّلام و حتی حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بسیار شنیده‌شده است.

5- وحدت عددی

مرحوم عارف نامی، شیخ محمّد بهاری رحمه‌الله، صاحب کتاب تذکره‌المتّقین فرمود: روزی در حجره برای طبخ ناهار، برنج پاک می‌کردم. در بین کار متذکر وحدانیّت باری‌تعالی شدم. ناگهان استادم ملاحسینقلی همدانی برای من وحدت عددی را توضیح داد. برخاستم و از استاد پرسیدم: «چگونه بر اسرار من آگاه شدید؟» فرمود: «خداوند قلب مؤمن را آینه جهان‌نما قرار داده، اکنون نیاز تو بر قلب من منعکس شد.»[simple_tooltip content=’چلچراغ سالکان، ص 106 -اخبار همدان مخلوط’](6)[/simple_tooltip]