ایذاء

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 57 سوره‌ی احزاب می‌فرماید: «آنان که خدا و رسول خدا را به مخالفت آزار و اذیت می‌کنند، خدا آن‌ها را در دنیا و آخرت لعن کرده است.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «برای مسلمان روا نیست، به برادر مؤمن نوعی نگاه کند که موجب اذیت او شود.»
(جامع السعادات، ج 2، ص 215)

توضیح مختصر:

ایذاء، اذیت کردن، آزار رساندن و رنج دادن است… از آنجا که پیامبر و امام و مؤمن و نوع انسان نزد خدا محترم هستند، اذیت کردن آن‌ها به هر شکل مذموم است.
وقتی این صفت در کسی ملکه شود، برایش فرق نمی‌کند که اذیت شونده چه کسی است.
انبیاء بیشترین اذیت را از دست امّتشان کشیده‌اند. پیامبر ما فرمود: «هیچ پیامبری (ازنظر کیفی) به‌اندازه من اذیت نشد.»
ابعاد آزار رسانی از نظر کمّی و کیفی قاعده ندارد که مقدار کم آن عیبی نداشته باشد، چه آن‌که نفس آزار رسانی، حتّی به حیوان هم اگر باشد، اشکال دارد مگر آنجایی که شریعت مقدّسه از بین بردن حیوان موذی را قبل از آن‌که ضربه بزند و زهرش را بریزد، مجوز داده؛ مانند عقربی که می‌خواهد بچّه ای را بگزد و اگر بگزد بچه از بین می‌رود.
پس مجوّز از شریعت وارد شده. امّا بنی‌آدم که اعضای یکدیگرند، در آفرینش از یک گوهر هستند؛ اگر عضوی را کسی به درد بیاورد و آزار دهد، انگار همه را آزار داده است و این کار روح تعاون و همبستگی را کم می‌کند و دچار عواقب سوء می‌شود.

1- اذیت به امام سجاد علیه‌السلام

مردی شجاع در مدینه بود که همه را می‌خندانید و با مسخرگی رزق و معیشت خود را درمی‌آورد.
جماعتی گفتند: خوب است امام سجاد را دعوت کنیم و قدری او را بخندانیم؛ شاید از گریه‌های زیاد، لحظه‌ای ساکت شود.
جمع شدند و رفتند خدمت امام که در راه حضرت را دیدند که با دو نفر از غلامان می‌آمد. آن شخص عبای امام را از شانه‌اش جمع کرد و به شانه خود انداخت همراهان شروع به خنده کردند.
امام علیه‌السلام فرمود: «این کیست؟» گفتند: «مردی است که مردم را می‌خنداند و از آن‌ها پول می‌گیرد.»
فرمود: «به او بگویید، روز قیامت آنان که عمر خود را به بطالت گذرانیدند، زیان می‌برند.»
بعد از این کلام آن شخص دست از اذیّت و حرکات ناشایست کشید و به راه راست هدایت یافت.
(درسی از اخلاق، ص 120 -امالی شیخ مفید رحمه الله علیه، ص 127)

2- قارون و موسی علیه‌السلام

حضرت موسی علیه‌السلام در راه ابلاغ رسالت بسیار رنج کشید و به انواع اذیت و آزار از فرعون و بلعم باعورا و دیگران مبتلا بود تا جایی که قارون پسرعموی موسی علیه‌السلام از این قاعده‌ی آزار رساندن مستثنی نبود.
او ثروت زیادی داشت و به‌اندازه‌ای داشت که چندین جوان نیرومند، کلیدهای خزانه‌ی او را حمل‌ونقل می‌کردند و از خان‌های گردن‌کلفتی بود که به زیردستانش ظلم می‌نمود.
موسی علیه‌السلام مطابق فرمان خدا، از او مطالبه‌ی زکات می‌کرد، او می‌گفت: «من هم به تورات آگاهی دارم و کمتر از موسی نیستم، چرا زکات مالم را به او بپردازم!»
سرانجام غرور قارون باعث شد که تصمیم خطرناکی گرفت و آن این بود که: به یک زن فاحشه که خوش‌سیما و خوش قامت و فریبا بود گفت: صد هزار درهم به تو می‌دهم که فردا هنگامی‌که موسی برای بنی‌اسرائیل سخنرانی می‌کند در ملأعام بگویی موسی با من زنا کرد.
آن زن، این پیشنهاد ناجوانمردانه را پذیرفت. فردای آن روز، بنی‌اسرائیل اجتماع کرده بودند، موسی تورات را به دست گرفته و از روی آن، مردم را موعظه می‌کرد.
قارون با زرق و برق همراه اطرافیان خود در آن اجتماع شرکت نموده بود، ناگهان آن زن برخاست، ولی وقتی سیمای ملکوتی موسی علیه‌السلام را دید، از تصمیم قبلی خود منصرف شد و با صدای بلند گفت:
ای موسی علیه‌السلام بدان که قارون صد هزار درهم به من داد تا در ملأعام به بنی‌اسرائیل بگویم تو مرا به‌سوی خود خوانده‌ای تا با من زنا کنی. تو هرگز مرا به‌سوی خویش دعوت نکرده‌ای، خداوند ساحت مقدس تو را از چنین آلودگی منزّه نموده است.
در این هنگام دل پر درد و رنج موسی شکست و درباره قارون چنین نفرین کرد:
ای زمین قارون را بگیر و در کام خود فرو بر.
زمین به امر الهی دهن باز کرد و قارون و اموالش را به اعماق زمین فرو برد.
در نقل دیگر آمده است که: حضرت موسی مردم را به احکام و شریعت موعظه می‌کرد، به این مطلب رسید:
کسی که زنا کند ولی همسر نداشته باشد صد تازیانه به او می‌زنیم و کسی که زنا کند و همسر داشته باشد، او را سنگسار می‌کنیم تا بمیرد.
قارون برخاست و گفت: گرچه خودت باشی؟ موسی فرمود: آری. قارون گفت: بنی‌اسرائیل گمان می‌کنند که تو با فلان زن زنا کردی!
موسی علیه‌السلام گفت: من! آن زن را به اینجا بیاورید، اگر چنین ادعایی کرد، طبق ادعایش عمل کنید. آن زن را نزد موسی علیه‌السلام آوردند و موسی به او قسم داد که راست بگوید، آیا من با تو آمیزش کرده‌ام. زن همان‌دم منقلب شد که با این تهمت پیامبر خدا را بیازارم؛ با صراحت گفت: «نه آن‌ها دروغ می‌گویند، قارون فلان مبلغ را به من داد تا چنین بگویم.»
قارون سرافکنده شد و موسی به سجده افتاد و گریه کرد و گفت: خدایا دشمن تو مرا آزرد و خواست با تهمت مرا رسوا سازد، اگر من رسول تو هستم مرا بر او مسلّط گردان… و نفرین کرد و عذاب الهی یعنی زمین او را به کام خود فرو برد.
(حکایت‌های شنیدنی، ج 5، ص 122 -بحارالانوار، ج 13، ص 253)

3- ایذاء مؤمن حرام است

«حسن بن ابی العلاء» گوید: من به همراه بیست نفر به‌سوی مکه حرکت کردیم و در هر منزلی از برای آن‌ها گوسفندی می‌کشتم. چون وارد بر امام صادق علیه‌السلام شدم، حضرتش فرمود:
«وای بر توای حسن، آیا مؤمنین را ذلیل می‌کنی و آن‌ها را اذیت می‌نمایی؟» عرض کردم: پناه می‌برم به خدا از این موضوع، فرمود: «به من رسیده است که تو در هر منزلی گوسفندی از برای هم‌سفران خود می‌کشتی.»
عرض کردم: «آری ولکن به خدا قسم من برای خشنودی پروردگار این کار را می‌کردم.» حضرت فرمود: «آیا نمی‌بینی در آن‌ها کسانی هستند که دوست دارند دارای مال باشند و مانند تو آن‌ها نیز نیکویی کنند و حال آن‌که قدرت ندارند و بر آن‌ها گران می‌آید!»
عرض کردم: «توبه می‌کنم و دیگر این عمل را انجام نمی‌دهم.» حضرت فرمود: «حرمت مؤمن نزد خدا بزرگ‌تر است از هفت‌آسمان و هفت زمین و فرشتگان و کوه‌ها و آنچه در آن‌هاست.»
(نمونه معارف، ج 2، ص 453 -لئالی الاخبار، ص 135)

4- ایذاء به امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ایذاء به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم است

«عمرو بن شاس اسلمی» که از اصحاب «حدیبیّه» است، روایت کرد که: من با علی علیه‌السلام به سوی یمن رفتیم. در این سفر من از او رنجیدم و کینه‌اش در دلم جای گرفت.
همین‌که از سفر آمدیم، در مسجد نزد مردم از برخورد علی علیه‌السلام شکایت کردم. سخنانم دهن به دهن به گوش رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسید.
روزی صبح داخل مسجد شدم، دیدم رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم با جمعی از اصحاب در مسجد می‌باشند. همین‌که مرا دید نگاه تندی به من کرد و همچنان نگاهش را ادامه داد تا نشستم.
آنگاه فرمود: «ای عمرو! به خدا سوگند مرا اذیت کردی!» عرضه داشتم پناه می‌برم به خدا از این‌که تو را بیازارم.
فرمود: «آری مرا آزردی، چون هر کس علی علیه‌السلام را بیازارد مرا آزرده است.»
(داستان‌هایی از زندگی علی علیه‌السلام ص 112 -مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 122)

5- متوکّل

از بدترین خلفای بنی عبّاس، متوکّل بود که در ایذاء نسبت به امام هادی علیه‌السلام و سادات و شیعیان و قبر امام حسین علیه‌السلام و زوّار قبرش کمال ستم را روا داشت.
فرماندار مدینه به نام «عبدالله بن محمّد» به دستور متوکّل آن‌قدر امام هادی علیه‌السلام را اذیّت و اهانت کرد تا حضرت مجبور شدند نامه‌ای به متوکّل بنویسند.
بعد از مدتی متوکّل به زور امام را از مدینه به سامرا انتقال داد و سپس مشغول به آزار حضرت شد. شبی متوکّل، سعید، دربان خود را طلبید و گفت: نصف شب نردبان بگذارید وارد خانه امام شوید و تفتیش کنید اگر اسلحه و اموالی دارد بگیرید.
بر اثر سعایت، متوکّل جماعتی از ترکان را فرستاد تا به خانه امام هجوم بیاورند و هر چه یافتند، بگیرند و امام را به مجلسش بیاورند. وقتی امام را به مجلس متوکّل آوردند، متوکّل مشغول شراب خوردن بود و به حضرت شراب تعارف کرد و بعد گفت: برایم شعر بخوان…
و بار دیگر حضرت را حاضر به مجلس خود کرده و دستور داد «چهار نفر غلام خَزَر جِلفی» (غلامان خَزَر مردمی نفهم و دارای چشمان ریز و کوچک بودند) بر امام شمشیر زنند؛ امّا امام با قدرت امامت و معجزه این بلیّه را از خود دفع کردند.
در سال 237 متوکّل امر کرد قبر امام حسین علیه‌السلام را خراب کنند و خانه‌های اطراف قبر را از بین ببرند و زراعت کنند و منع کرد و گفت: هر کسی به زیارت امام حسین علیه‌السلام بیاید، دست و یا پای او را ببرند!
متوکّل «عمر بن فرج» را فرماندار مکّه و مدینه کرد و او به دستور متوکّل، مردم را از احسان به سادات منع می‌کرد؛ به حدّی که مردم از ترس جان، کمک به سادات نمی‌کردند؛ و چنان کار اولاد امیرالمؤمنین سخت شد که زن‌های علویه تمام لباس‌هایشان کهنه و پاره شده بود و یک لباس سالم نداشتند که نماز در آن بخوانند مگر یک پیراهن کهنه برایشان باقی مانده بود که هرگاه می‌خواستند نماز بخوانند، به نوبت آن پیراهن را می‌پوشیدند، بعد از نماز از تن درمی‌آوردند و دیگری برای نماز می‌پوشید و به چرخ ریسی مشغول بودند.
آن‌قدر این سختی و اذیّت ادامه داشت تا «منتصر» به دوستی امیرالمؤمنین، پدر خود، متوکّل را با شمشیر به قتل رساند.
(منتهی الآمال، ج 2، ص 384-378)