بلاهای گوناگون

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 15 سوره‌ی فجر می‌فرماید: «امّا انسان هرگاه خدا او را به غمی مبتلا سازد، سپس با کرم خود نعمتی به او بخشد، در آن حال گوید: خدا مرا گرامی داشت.»

حدیث:

رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید: «همانا بلاء برای ظالم تأدیب و برای مؤمن آزمایش است.»[simple_tooltip content=’جامع الاخبار، ص 113′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

غم و اندوه و رنج و گرفتاری به هر شکل که آید بلاء است.
آزمودن خیر و شرّ، آزمایش در نعمت و محنت، گرفتاری و ابتلاء به پول و زن و فرزند، خویشان و آبرو، فقر و ورشکستگی و امثال این‌ها فقط در آخر کار معلوم می‌شود که چقدر شخص استقامت و توان بارکشی دارد.
اولیاء الهی «در بلا هم می‌چشم لذّات او» را درک می‌کنند. تنوّع و رنگارنگ بودن بلاءها، از زندان، قحطی، مصیبت اولاد، زلزله، سیل، امراض صعب‌العلاج، تهمت، تصادف، جنگ‌ودعوا، ورشکستگی و … مصادیق بسیاری هستند که بندگان به آن‌ها مورد آزمون قرار می‌گیرند.
اگر مؤمن در بلاءها صبر داشته باشد و راضی به قضا و قدر الهی باشد، بهترین مراتب قبولی را از طرف حق‌تعالی دریافت می‌دارد و اگر بی‌صبری کند و شِکوه نماید، کم‌کم توانش ضعیف می‌گردد و خود را می‌بازد و به اجر و مقامی نائل نمی‌گردد و گشایشی برایش نمی‌شود چه آن‌که همیشه بلاءها وقتی به نقطه‌ی پایان می‌رسد، فرج و گشایش می‌شود و برای بی‌صبر، عوضِ فتوح، درب‌ها بسته می‌گردد.

1- عمران بن حصین

یکی از مسلمانان صابر در بلا عمران بود. او دچار بیماری استسقاء (مرضی است که مریض شکمش ورم می‌کند و آب بسیار می‌خورد و عطش فوق‌العاده احساس می‌کند.) شد، هر چه مداوا کرد خوب نشد. سی سال روی شکم خوابید و نمی‌توانست بلند شود یا بنشیند و یا بایستاد. در همان محل خوابش گودالی برای ادرار و مدفوع او حفر کرده بودند.
روزی برازدش «علاء» برای عیادت او آمد، وقتی حال دل‌خراش او را دید، گریه کرد.
عمران به برادرش گفت: «چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «به خاطر اینکه می‌بینم سال‌ها در این وضع رقّت بار به سر می‌بری!»
عمران گفت: «گریه نکن و ناراحت مباش، آنچه خدا بخواهد، برای من محبوب‌تر از همه‌چیز است. دوست دارم تا زنده‌ام همان‌گونه باشم که خدا می‌خواهد. مطلبی به تو می‌گویم تا زنده هستم به کسی نگو و آن این است: من با فرشتگان محشورم و آن‌ها به من سلام می‌کنند و من جواب سلام آن‌ها را می‌دهم و انس گرمی با آن‌ها دارم.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 7، ص 148 -لئالی الاخبار، ج 1، ص 346′](2)[/simple_tooltip]

2- علی عابد در زندان

در میان فرزندان امام حسن مجتبی علیه‌السلام که منصور دوانیقی آن‌ها را زندانی کرد و در زندان فوت شد، یکی «علی عابد» (علی بن حسن مثلث) بود که از نظر عبادت و یاد خدا و صبر ممتاز بود.
هنگامی‌که منصور، سادات و بنی الحسن را در زندان حبس کرد، به‌قدری زندان تاریک بود که روز و شب معلوم نمی‌شد مگر به‌واسطه‌ی اذکار و مستحبّاتِ همین علی عابد بود، زیرا چنان مرتّب و متوالی بود که دخول وقت نمازها را می‌فهمیدند.
یک روز «عبدالله بن حسن مثنی» از سختی زندان و سنگین بودن زنجیر بی‌اندازه ناراحت شده و به علی عابد گفت: «ابتلاء و گرفتاری ما را می‌بینی، از خدا نمی‌خواهی ما را از این بلا نجات دهد؟»
علی عابد کمی مکث کرد و آنگاه فرمود: عمو جان برای ما در بهشت درجه‌ای است که به آن نمی‌رسیم مگر صبر به این بلاها و یا شدیدتر از این‌ها؛ و برای منصور جایگاهی است در جهنّم که به آن نمی‌رسد مگر آنچه درباره ما روا می‌دارد.
اگر بر این گرفتاری و شداید صبر کنیم، به‌زودی راحت خواهیم شد، چون مرگ ما نزدیک شده است. اگر میل داری، برای نجات خود دعا می‌کنیم، لکن منصور به آن مرتبه‌ای که در جهنّم دارد، نخواهد رسید؛ عبدالله گفت: صبر می‌کنیم.
سه روز نگذشت که علی عابد در حال سجده از دنیا رفت. عبدالله گمان کرد که در خواب است، گفت: پسر برادرم را بیدار کنید، همین‌که او را حرکت دادند دیدند بیدار نمی‌شود و فهمیدند از دنیا رفته است.[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 2، ص 172 -مقتل خوارزمی، ج 2، ص 108′](3)[/simple_tooltip]

3- همسر هود علیه‌السلام

حضرت هود پیامبر علیه‌السلام اشتغال به کشاورزی داشت. عدّه‌ای به درب خانه‌ی او آمدند که او را دیدار کنند.
زنش در را باز کرد و گفت: کیستید؟ گفتند: «ما از فلان شهر هستیم؛ قحطی ما را از پای درآورده است، آمده‌ایم نزد حضرت هود علیه‌السلام که دعا کند تا باران بر ما نازل شود.» زن هود علیه‌السلام گفت: «اگر دعای هود علیه‌السلام مستجاب می‌شد، برای خود دعا می‌کرد که زراعتش از کم آبی سوخته است.»
گفتند: او الآن در کجاست؟ گفت: در فلان مکان است. آن گروه به نزدش آمدند و حاجت خود را بیان داشتند. حضرت هود علیه‌السلام نماز خواند و پس از آن دعا کرد و فرمود: «برگردید که باران بر شهر شما نازل شده است.»
عرض کردند: هنگام ورود به خانه‌ی شما، زنی را دیدیم که می‌گفت: اگر هود دعایش مستجاب می‌شد، برای خودش دعا می‌کرد!
حضرت فرمود: «این همسر من است و من دعا می‌کنم که خدا عمر او را طولانی کند.» گفتند: برای چه چیزی؟ فرمود: «خدا مؤمنی را خلق نکرده جز آن‌که دشمنی برایش مقرر نموده است که او را اذیت نماید. این زن دشمن من است و دشمنی که من مالک وی باشم، بهتر از دشمنی است که او مالک من باشد.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 2، ص 612′](4)[/simple_tooltip]

4- ابن ابی عمیر

«محمّد بن ابی عمیر» درک خدمت امام کاظم علیه‌السلام و رضا علیه‌السلام و جواد علیه‌السلام را نموده و خاصه و عامه تصدیق و ثاقت او کرده‌اند.
شغل او بزّازی و وضع مادی‌اش بسیار خوب بوده است. تصنیف او نودوچهار کتاب در حدیث و فقه است و از جهت جلالت و علمیت و دانستن اسماء شیعیان، بسیار در زمان هارون‌الرشید و مأمون مورد ستم و حبس و اخذ اموال گردید. از او خواستند قضاوت را بپذیرد، قبول نکرد؛ از او خواستند اسامی شیعیان را بگوید چون شیعیان عراق را می‌شناخت، نگفت.
لذا او را به زندان مبتلا کردند و بارها تازیانه بر او زدند تا وقتی که نزدیک بود طاقتش تمام شود. به امر هارون‌الرشید، سندی بن شاهک او را یک‌بار 120 تازیانه زد و با دادن هزار درهم از زندان آزاد شد؛ و نزدیک به صد هزار درهم ضرر مالی به او رسید؛ و مدت زندانش چهار سال طول کشید.
خواهرش (سعیده یا منّه) کتاب‌های او را جمع و پنهان کرد ازقضا باران باریده و کتاب‌هایش هم از دست رفت و آنچه نقل حدیث می‌کرد از حافظه خوبی که داشته بود، یا از روی نسخه‌هایی بود که مردم از روی کتاب‌های او پیش از تلف شدن نوشته بودند.[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 358′](5)[/simple_tooltip]

5- عمر طولانی با بلاء همراه است

آورده‌اند که وقتی جبرئیل به نزد «حضرت سلیمان علیه‌السلام» آمد و کاسه آب حیات آورد و گفت: آفریدگار تو را مخیّر کرد که اگر از این جام بیاشامی تا قیامت زنده باشی.
سلیمان علیه‌السلام این موضوع را با عده‌ای از انسان‌ها و اجنه و حیوانات مشورت کرد. همگی گفتند: باید بخوری تا جاودانی باشی!
سلیمان علیه‌السلام فکر کرد که با خارپشت مشورت نکرده است. اسب را به نزدیک او فرستاد و او نیامد. پس سگ را فرستاد، خارپشت بیامد!
سلیمان علیه‌السلام گفت: «پیش از آن‌که در کار خود با تو مشورت کنم، بگو چرا اسب را که بعد از آدمی، هیچ جانوری شریف‌تر از وی نیست، به طلب تو فرستادم نیامدی؟ و سگ که خسیس‌ترین حیوانات است فرستادم بیامدی؟»
گفت: «اسب چه حیوانی شریف است وفا ندارد؛ و سگ اگرچه پست‌ترین است اما وفادار است، چون نانی از کسی یابد همه عمر او را وفاداری کند.»
سلیمان علیه‌السلام گفت: «مرا جامی آب حیات فرستاده‌اند و اختیار با من است قبول کنم یا نه؟ همه گفتند: بیاشام تا حیات جاودانی بیابی.»
گفت: «این جام، تو تنهایی خواهی آشامید یا فرزندان و اهل و دوستانت هم خوردند؟» گفت: «تنها برای من است.»
گفت: «صواب این است که قبول نکنی، چون زندگانی دراز یابی، جمله فرزندان و دوستان و اقوام پیش از تو بمیرند و تو را هر روز غم و بلاء و رنجی رسد و زندگی بر تو ناگوار شود و بلاء و غم ازدیاد شود و جهان بی ایشان برایت خوش نشود!» سلیمان علیه‌السلام این رأی را بپسندید و آب حیات را نپذیرفت و رد کرد.[simple_tooltip content=’جوامع الحکایات، ص 95′](6)[/simple_tooltip]