بهشت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 25 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «به کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، برای آنان بهشت می‌باشد.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام به شیعیان فرمود: «شما برای بهشت خلق شدید و در آن نعمت‌های شماست و به سوی بهشت می‌روید.»[simple_tooltip content=’الکافی، ج 8، ص 365′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

بهشت هم‌اکنون نیز موجود است و در عالمی که جنبه‌ی ملکوتی دارد و جایگاه خوبان و متّقیان است، موجود می‌باشد.
اهل بهشت در آن جاودان‌اند، فناء به ایشان راه ندارد، هر چه را بخواهند به ایشان داده می‌شود و آنان چیزی را می‌طلبند که رضایت پروردگارشان در آن باشد.
در بهشت لغو و بیماری، دعوا و آفت، سستی و ناراحتی و پیری و … وجود ندارد و وعده‌های خدا حتمی است.
جایگاه و مقاماتی در بهشت است که مخصوص می‌باشد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«بهشت عدن خانه‌ی خداست، خانه‌ای که هیچ چشمی آن را ندیده و صورتش به قلب هیچ بشری خطور نکرده و جز سه دسته، در آن جای نمی‌گیرند: انبیاء و صدّیقین و شهداء و خداوند می‌فرماید: خوش به حال آن کسی که به درون تو آید.»[simple_tooltip content=’تفسیر المیزان، ج 9′](2)[/simple_tooltip]
در کتاب اسراالشّریعه سید حیدر آملی آمده که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «برای خدا بهشتی است که در آن حورالعین، نهرها، قصور، عسل و شیر نیست، بلکه پروردگار ما لبخند می‌زند.» یعنی اظهار صفاتی که خشنودی خاص در آن است.

1- پیرزنان بهشت نمی‌روند

صفیه، عمّه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم روزی نزد حضرتش آمد، درحالی‌که پیر شده بود، گفت: یا رسول‌الله! دعا کن تا من به بهشت بروم.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از باب مزاح فرمود: «زنان پیر به بهشت نخواهند رفت.» صفیه از مجلس بیرون آمد و گریست. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تبسّم کرد و فرمود: به او بگویید که اوّل زنان پیر، جوان می‌شوند، بعد به بهشت می‌روند و این آیه را خواند:
«به‌درستی که بیافریدیم زنان را در دنیا آفریدنی، پس ایشان را دخترانی بکر در آخرت خواهیم گردانید.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی واقعه، آیه‌ی 34′]*[/simple_tooltip]

2- پیرمرد بهشتی

انس گوید: روزی در محضر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بودیم که اشاره به طرفی کرد و فرمود: الآن مردی از اهل بهشت وارد می‌شود. طولی نکشید که پیر مردی از آن راه رسید و درحالی‌که با دست راست آب وضوی خویش را خشک می‌کرد و به انگشت دست چپ، نعلین خود را آویخته بود.
او پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز، همچنین روز سوّم، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بهشتی بودن او را تکرار کرد.
عبدالله بن عمرو بن عاص سه روز در مجلس بود، تصمیم گرفت با پیرمرد تماس بگیرد و ببیند که چه صفتی دارد؟ روز بعد دنبال او آمد تا به خانه‌ی پیرمرد رسید و گفت: «از پدرم قهر کرده‌ام و قسم یاد نموده‌ام که سه شبانه‌روز به خانه نروم؛ اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم.»
او قبول کرد. عبدالله گوید: سه شب خانه‌اش بودم؛ ندیدم عبادت خاصّی انجام دهد، فقط موقع پهلوبه‌پهلو شدن ذکر خدا می‌گفت و نماز صبح را می‌خواند و جز حرف خوب چیزی از او نشنیدم.
بعد از سه روز نزدم خیلی کوچک جلوه کرد و وقت خداحافظی به او گفتم: با پدرم قهر نکرده بودم، بلکه فقط می‌خواستم ببینم چه عملی داری که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: تو از اهل بهشتی؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم!
چون چند قدم رفت، پیرمرد گفت: «ای پسر! اعمال ظاهری مرا دیدی، من در باطن نه کینه‌ی کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی بردم!»
عبدالله گفت: «همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول الطاف الهی و بهشت شده‌ای.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 32 -مجموعه ورام، ج 1، ص 126′](2)[/simple_tooltip]

3- زید بن صوحان

از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نقل شد که فرمود: هرکس دوست دارد مردی را بنگرد که بعضی از اعضایش در رفتن به بهشت پیشی می‌گیرد، زید بن صوحان را ببیند.
در جنگ قادسیه (نهاوند) دست چپش قطع شد. با یک دست در جنگ جمل همراه امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود و وصیت کرد:
وقتی کشته شدم خون‌هایم را نشویید و با لباس مرا دفن کنید، می‌خواهم نزد خدا با دشمن مخاصمه کنم.
وقتی‌که ضربت عمرو بن سبره بر زید زده شد، بر زمین افتاد؛ امیرالمؤمنین علیه‌السلام به بالین او آمد و فرمود: خدا رحمت کند که هزینه‌ات اندک و کمک تو به حکومت و دیگران بسیار بود.
زید سرش را بلند کرد و گفت: «ای امیرالمؤمنین! خدا تو را پاداش نیک دهد، به خدا سوگند همانند تو خداشناسی سراغ ندارم. تو در کتاب خدا مقام شامخی داری که خدا در دل تو بسیار بزرگ است. من تو را رها نکردم تا [مبادا] در پیشگاه خدا خوار باشم.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 235 -قاموس الرجال، ج 4، ص 256′](3)[/simple_tooltip]

4- یک‌سوّم اهل بهشت

در یکی از شب‌ها که مردم در حال حرکت به‌سوی میدان جنگ بنی مصطلق بودند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مردم را صدا زد و آن‌ها را متوقف نمود.
مسلمین گرداگرد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم حلقه زدند. حضرتش آیات اوّل و دوّم سوره‌ی حج را که همان لحظه نازل شده بود، برای آن‌ها قرائت نمود:
ای مردم! از پروردگارتان بترسید که زلزله‌ی رستاخیز امر عظیمی است، روزی که آن را می‌بینند، هر مادر شیردهی، کودک شیرخوارش را فراموش می‌کند و هر بارداری جنین خود را بر زمین می‌نهد، مردم را مست می‌بینی، درحالی‌که مست نیستند؛ ولی عذاب خدا شدید است.
صدای گریه از مردم بلند شد و در آن شب مسلمان‌ها بسیار گریستند، هنگام صبح به‌قدری نسبت به دنیا و زندگی دنیایی بی‌اعتنا شده بودند که حتّی زین به روی مرکب‌ها ننهادند و خیمه‌ای برپا نساختند!
گروهی گریه می‌کردند، گروهی نشسته و در فکر فرورفته بودند. پیامبر فرمود: «آیا می‌دانید روز قیامت چه روزی است؟» عرض کردند: خدا و پیامبرش آگاه‌تر است. فرمود: «روزی است که از هر هزار نفر 999 نفر به‌سوی دوزخ روان می‌شوند و تنها یک نفر به‌سوی بهشت می‌رود!»
این امر بر مسلمان‌ها سخت آمد و به شدّت گریستند و عرض کردند پس چه کسی نجات خواهد یافت؟ پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: گنه‌کارانی غیر از شما هستند که اکثریت را تشکیل می‌دهند، من امیدوارم شما حداقل یک‌چهارم اهل بهشت باشید و مسلمانان تکبیر گفتند. بعد فرمود: «امیدوارم یک‌سوم اهل بهشت از شما باشد، چراکه اهل بهشت صدوبیست صنف هستند که هشتاد صنف (هشتاد صنف یعنی دوسوّم) آن‌ها از امّت من هستند.»[simple_tooltip content=’داستان‌های تفسیر نمونه، 189′](4)[/simple_tooltip]

5- شوق بهشت

روزی مرد سیاهی به نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و در رابطه با تسبیح و تهلیل از او سؤال نمود.
عمر بن خطاب که در آنجا حاضر بود، با تندی به آن مرد گفت: «بس کن، ای مرد! تو با این سؤال‌هایت پیامبر را خسته می‌کنی.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به عمر فرمود: آرام باش ای عمر! تندی مکن، بگذار تا او سؤالاتش را بکند؛ در این هنگام این آیات نازل شد: «آیا زمانی طولانی بر انسان نگذشت که چیز قابل ذکر نبود… ابرار در بهشت، از جامی نوشند که با عطر خوشی آمیخته است.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی انسان، آیات 21-1′]*[/simple_tooltip]
در این هنگام آن مرد سیه، فریادی از جان کشید و بر زمین افتاد. پیامبر با دیدن این صحنه فرمود: «او از شوق بهشت جان داد.»[simple_tooltip content=’تجلی امیر مؤمنان، ص 30 -الغدیر، ج 11، ص 355′](5)[/simple_tooltip]