بو (استشام بوها)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 94 سوره‌ی یوسف می‌فرماید: «(یعقوب علیه السلام گفت:) من بوی یوسف را می‌شنوم.»

حدیث:

امام کاظم علیه السلام فرمود: «خدای تعالی در روز جمعه هزار بوی خوش از رحمت خود دارد که به هر کس بخواهد از آن می‌بخشد.»[simple_tooltip content=’مستدرک سفینه البحار، ج 10، ص 107 -آثار الصادقین، ج 24، ص 15′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

در عالم موجودات هر چیزی بویی دارد یا بو به فصل و وقت خاص استشمام می‌شود مانند گل‌ها در فصل بهار، یا به تجزیه، یعنی چیزی را تجزیه می‌کنند بویی از آن صادر می‌شود.
کفّار گرچه در ظاهر با عطر و گلاب خوشبو باشند، امّا به سیرت و تجزیه باطنی بد بو هستند.
مؤمنین گرچه ظاهراً به خاطر کار و زراعت و نداشتن عطر، بوی ظاهری ندارند، امّا به سیرت بوی‌شان بسیار معطّر است. بت پرستان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می‌گفتند: این برده‌های کثیف و بد بو را از خودت دور کن و … تا ما بنشینیم و سخن تو را گوش کنیم. درک آنان همین قدر بود، چرا که بوی خوشِ نیّت و اعمال و قلب آن‌ها را استشمام نمی‌کردند.
خداوند در ارتباط با جهنّمیان می‌فرماید: «بچشید آن را که سوزان است و «غسّاق»؛ یعنی چرک، بدبو، چرک آلود و بد بو؛ و در ارتباط با بهشت، درخت «صِدر و طَلح» را یاد نمود که این دو درخت را می‌شناختند که هم روشنایی داشت و هم خوشبو بود. ملائکه خوشبو هستند؛ به سبب اعمال خوب، از آنها بوهای نیکو استشمام می‌شود و شهیدان نیز از آنان بوی مُشک استشمام می‌گردد.

1- استشمام اعمال

چون بنده، عملی را به ریا انجام دهد، بو و آثارش در میان خلایق معلوم گردد. اگر عملش به اخلاص انجام گیرد، مردم از عمل پاک او بهره مند شده و به وی علاقه مند می‌گردند. روایت کردند که مردی در بنی اسرائیل بود و می‌گفت: «عبادت خدا کنم تا معروف شوم» مدّتی مبالغه در طاعات نمود، بعد که به میان مردم آمد، مردم به او گفتند: «این شخص ریا کار است.» پس آن مرد به نفْس خود روی کرد و گفت: «خودت را به رنج انداختی و عمر را ضایع کردی. خوب است برای خدا عبادتم را خالص سازم.»
پس از مدّتی به میان آمد، مردم می‌گفتند: «این مرد چقدر پرهیزگار و متّقی است.»[simple_tooltip content=’عده الداعی (مترجم)، ص 244′](2)[/simple_tooltip]

2- بوی بهشت

چون در جنگ اُحُد شایع گشت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم کشته شده است، انس بن نضر فرمود: «اگر محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم کشته شد خدای محمّد زنده است. بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم زندگی برای چیست؟ جنگ کنید برای همان مقصودی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم برای آن می‌جنگید.» پس شمشیر کشید چنان جنگی کرد که «سعد معاذ» گفت: دیدم انس حمله می‌کند و می‌گوید: «به خدای انس! بوی بهشت را از میدان اُحد استشمام می‌کنم»؛ جنگ کرد تا کشته شد. سعد گوید: من مانند او نمی‌توانستم بجنگم. پس از شهادت، حدود هشتاد و چند جراحت و زخم بر بدنش پدیدار بود.[simple_tooltip content=’پیغمبر صلی الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 335′](3)[/simple_tooltip]

3- بوی شما را دوست دارم

امام صادق علیه السلام به همراه پدرشان امام محمّد باقر علیه السلام از خانه خارج شده و به سمت مسجدالنّبی حرکت کردند. جمعی از شیعیان در مکانی میان قبر و منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم حاضر بودند. امام باقر علیه السلام نزد ایشان رفتند و به آنها سلام کردند. شیعیان از جا برخاستند و جواب سلام حضرت را محترمانه دادند. امام باقر علیه السلام به آنها نگاهی محبّت آمیز کرده و فرمودند: «به خدا سوگند که من بوی شما را دوست دارم. پس با پارسایی و کوشیدن در عمل خود، مرا در این محبّت یاری رسانید و بدانید که ولایت (و دوستی) ما جز با تقوا و کوشش به دست نمی‌آید. هر گاه هر کدام از شما بنده‌ای را به امامت گیرد، باید به کردار او عمل کند.»[simple_tooltip content=’الکافی، ج 8، ص 212 سالنامه حدیث نور 1380′](4)[/simple_tooltip]

4- اشک یا بوی مُشک

محی الدین عربی در رساله‌ی روح القدس می‌گوید: من یک ماه کامل در مسجد «ابن جراد» با «ابو احمد سلاوی» بیتوته کرده بودم. شبی برخاستم تا نمازی بخوانم. وضو گرفتم و به شبستان مسجد آمدم. ابو احمد در آن شبستان خوابیده بود و انواری از او به آسمان متصل بود ایستادم و نگریستم؛ نمی‌دانم آیا نور از آسمان بر وی فرود می‌آمد و به او می‌پیوست یا این که از وی برمی آمد و به آسمان می‌پیوست؟ من از حال وی شگفت زده بودم، تا این که بیدار شد؛ وضو ساخت و برای نماز ایستاد. وقتی او گریه می‌کرد اشک‌هایش روی زمین می‌ریخت. صورتم را با آن اشک‌ها مسح می‌کردم در آن بوی مشک و آن را خوشبو یافتم. مردم این بو را از من احساس می‌کردند و می‌گفتند: این مشک را از کجا خریده‌ای؟[simple_tooltip content=’آیینه سالکان، ص 157 رساله روح القدس، ص 130′](5)[/simple_tooltip]

5- بوی مُشک از جسد جون

جون غلام ابوذر غفاری، غلام سیاهی بود که خدمت امام حسین علیه السلام آمد و اجازه‌ی میدان رفتن خواست. امام فرمود: «تو در وقت عافیت متابعت ما کردی، خود را به بلا گرفتار مکن. از جانب من به هر جا که بخواهی بروی، مأذون هستی.» عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! من در ایّام راحتی زندگی، سر سفره ی شما بودم؛ الان در سختی شما را تنها گذارم؟ اگر چه صورتم سیاه و بوی تنم خوب نیست، امّا هرگز از شما جدا نشوم.»
پس از شهادت وی، وقتی امام بر سر جنازه‌اش آمد، عرض کرد: «خدایا! رویش را سفید و بویش را طیّب گردان و او را با ابرار محشور کن و میان او و محمّد و آل محمّد شناسایی و دوستی برقرار فرما.» امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «جسد «جون» را بعد از ده روز یافتند و به دعای امام علیه السلام بوی مُشک از او ساطع بود.»[simple_tooltip content=’ناسخ التواریخ امام حسین علیه السلام، ص 262 منتهی الامال’](6)[/simple_tooltip]

6- استشمام بوها

محی الدّین عربی می‌گوید: جماعتی از کسانی که علوم را از بوها و با قدرت پویایی ادراک می‌کنند، دیده‌ام. آن‌ها را در مکّه، بیت المقدّس و اشبیلیه دیده‌ام.
مصاحب من ابوالبدر گفت: «ابن قائد که برای خود در طریقت حظ و بهره‌ای می‌دید، نزد عبدالقادر جلیلی آمد، عبدالقادر سه بار او را بویید؛ سپس به او گفت: من تو را نمی‌شناسم.»[simple_tooltip content=’آیینه سالکان، ص 160 فتوحات مکیه، ج 2، ص 392′](7)[/simple_tooltip]