تأنّی (درنگ کردن،شتاب نکردن)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 37 سورهی انبیاء میفرماید: «بهزودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد، ولی عجله نکنید.»
حدیث:
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «شتاب کردن از شیطان و تأمّل و درنگ کردن از جانب خداست.»
(بحار، ج 71، ص 340)
توضیح مختصر:
سرعت به معنی جلو افتادن در کاری است که جلو افتادن در آن جایز باشد و در کار خیر از صفات ممدوح به شمار میآید و کندی ضدّ آن است.
درنگ و تأنّی از صفات پسندیده است و خداوند در سورهی مزمّل آیهی 4 میفرماید: «ای پیامبر! قرآن را بهآرامی و روشن بخوان.» که همان معنای «با تأنّی بخوان» میشود.
پس با سرعت خواندن قرآن ممدوح نشده است. عجله از جانب شیطان است، پس راه صواب، تأنّی در امور است نه استعجال. خداوند هم در خلقت، دنیا را در شش روز (سورهی هود، آیهی 9) از روزهایی که خودش میداند خلق کرد یعنی به جهت تعلیم بندگان که در کار عجله نکنند؛ و الّا برای نشان دادن قدرت، او میتوانست در یک دقیقه خلق کند.
انسان باید در انجام کارها بااحتیاط رفتار کند و عجله نکند و پیرامون آن مسئله دقت و تعقّل نماید و از اهل نظر، نظرخواهی کند.
بهعبارتدیگر اوّل بو کند، اگر دید این کار عاقلانه و مثمر ثمر هست، انجام دهد و الّا آن را انجام ندهد. در حرف زدن تند صحبت نکند؛ که پشت سر هم صحبت کردن و بدون درنگ گفتن، آفاتی در رساندن مطالب میگیرد.
1- با آرامش، بهتر از خسته شدن
سعدی گوید: روزی در سفر بر اثر غرور جوانی، شتابان و تند راهروی کردم و شبانگاه خود را به پای کوه پشته رساندم. خستهوکوفته شده بودم و دیگر پاهایم نیروی راهپیمایی نداشت. از پشت سر کاروان، پیرمردی ناتوان، آرامآرام میآمد. به من که رسید، گفت: «برای چه نشستهای؟ حرکت کن که اینجا جای خوابیدن نیست.» گفتم: «چگونه راه روم که پاهایم یارای حرکت کردن را ندارد.» گفت: «مگر نشنیدهای که صاحب دلان میگویند: رفتن و نشستن (با آرامش) بهتر است از دویدن و خسته شدن و درمانده گشتن؟»
ای که مشتاقِ منزلی، مشتاب **** پند من کار بند و صبر آموز
اسبتازی دو تگ رود به شتاب **** اُشتر آهسته میرود شب و روز
(گلستان سعدی، باب ششم)
2- شاید فرجی شود
در تاریخ آمده است که مأمون، خلیفهی عبّاسی گفت: آنگاهکه من در خراسان بودم، برادرم در بغداد برخلاف سنّت، لشکری بزرگ به فرماندهی علی بن عیسی برای کشتن من فرستاد و من طاهر بن حسین را با لشکری کوچک به جنگ علی بن حسین فرستادم.
گمان این بود که طاهر شکست میخورد. در خزانهی مالیام هم چیزی نمانده بود و لشکریان تقاضای ارزاق میکردند. من در درهای بسته قرار گرفتم و لشکر برای گرفتن پول هجوم آوردند و حرفهای نامربوط میزدند. میخواستم از بالای عمارت خود را بر زمین اندازم و فرار کنم که فضل بن سهل مانع من شد؛ اضطراب بسیار مرا فراگرفته بود. اهل غوغا هیزم آوردند تا عمارت را بسوزانند، تصمیم گرفتم خود را به زیر اندازم تا شاید چشمان آنها به من افتد و از من حیا کنند؛ لکن فضل به پای من میافتاد و بوسه بر دستم میزد و میگفت: که صبر و تأنّی کنم و عجله ننمایم تا شاید فرجی شود. امّا به خاطر فشار لشکریان، تصمیم گرفتم فضل را از بالا به زیر اندازم، بعد خود فکری کنم که ناگهان غلامی آمد و گفت: «مردی آمده و بشارت میدهد که طاهر، نمایندهی مأمون، غالب و علی بن حسین کشته شد و سر او در توبره است.»
آنهایی که شورش کرده بودند، از ترس فرار کردند و فرماندهان توبه کردند و به خاطر تأنّی داشتن فضل بن سهل، کار ما به دولت کشید.
(نمونهی معارف، ج 2، ص 639 -فرج بعد الشده، ص 195)
3- مانع دستور قتل
در شهر هرات، دانشمندی بود که سرایی خوش داشت. سلطان محمود غزنوی وقتی به هرات رفت، داییاش عبدالرحمن نزد او بود. روزی دایی او گفت: «در خانهای که از آن آمدم، پیری است که خود را دانشمند معرّفی کرده، دیشب سرزده به خانهاش رفتم، دیدم شراب مینوشد و بت برنجی نزدش میباشد و دو زانو پرستش میکند؛ من جام شراب و بت را آوردم تا شما حکم کنید.»
سلطان گفت: «دست بر سر من بگذار و سوگند یاد کن که راست میگویی تا حکم ما با تأمّل باشد و این بهتر است.»
داییاش گفت: «سوگند یاد نمیکنم.» سلطان گفت: «چرا دروغ گفتی؟» گفت: «چون سرایی خوش داشت، قصد کردم او کشته شود و آن سرا را به من دهی.» سلطان محمود، پس از تعجیل نکردن در قتل آن دانشمند، دایی خود را از سِمَتش معزول نمود.
(نمونهی معارف، ص 642 -جوامع الحکایات)
4- از شتابزدگی پرهیز کن
جریر گوید: قصد سفر عمره داشتم. خدمت امام صادق علیهالسلام رسیدم و عرض کردم: «به من سفارشی کنید.» فرمود: «از خدا بترس و از شتابزدگی پرهیز کن!» سفارش دیگری درخواست کردم، چیزی بر آن نیفزود.
از مدینه خارج شدم و با مردی از اهل شام رفیق شدم. به طرف مکه حرکت کردیم و در سفره باهم غذا میخوردیم. در بین صحبت، نامی از اهل بصره به میان آمد. مرد شامی آنها را بد گفت. از اهل کوفه صحبت شد، آنها را دشنام داد. از امام صادق علیهالسلام صحبت کردم، برخلاف ادب حرف زد و من سخت خشمگین شدم و برخاستم با مشت بر صورتش بزنم و او را بکشم که به یاد سفارش امام صادق علیهالسلام افتادم، پس خود را به صبر واداشتم و مصلحت را رعایت نمودم.
(داستانها و پندها، ج 1، ص 167 -مجموعه ورام، ج 1، ص 122)
5- ماهی بزرگ
در جنگ جهانی دوّم، وقتی قوای متّحدین (آلمان، ایتالیا و ژاپن) فرانسه را که جزو متّفقین (انگلیس، آمریکا و شوروی) بود، شکست دادند، در پاریس کنفرانسی بین سه نفر از سران جنگ (چرچیل رهبر انگلیس، هیتلر رهبر آلمان و موسولینی رهبر ایتالیا) ایجاد شد.
هیتلر به چرچیل گفت: «فرانسه که شکست خورده است، پس برای جلوگیری از کشتار بیشتر، شما (انگلستان) قرارداد شکست و تسلیم را امضاء کنید تا جنگ متوقف گردد.»
چرچیل قبول نکرد و گفت: «ما شکست نخوردهایم و شما هم پیروز نشدهاید من حاضر به شرطبندی هستم آیا شما هم حاضرید؟»
گفتند: «آری» (آنها جلوی استخر بزرگی نشسته بودند) چرچیل گفت: «آن ماهی بزرگ را هر کس تصاحب کند، برنده جنگ است.»
هیتلر سریع به درون آب پرید و شروع به تیراندازی کرد امّا نتوانست ماهی را بگیرد و با خستگی بهجای خود برگشت و نشست.
موسولینی هم ساعتی تلاش کرد، امّا نتوانست و بر جای خود نشست.
چرچیل با سطلی، آب استخر را کمکم خالی میکرد. آنها گفتند: «چه میکنی؟» گفت: «برای شکست دشمن عجلهای ندارم.» باحوصله و تأنّی آب استخر را خالی کرد و ماهی را صید نمود.
خوانندگان محترم! پیر استعمار، مذاهب مختلفه را در دنیا تدوین میکند و کمکم و باحوصله، مردم مستضعف را به دام خود میکشاند؛ مانند بهائیت و …
(داستانها و پندها، ج 3، ص 87)