تجلّی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 143 سوره‌ی اعراف می‌فرماید: «سپس همین‌که پروردگار او بر کوه تجلّی کرد، آن را متلاشی ساخت و موسی علیه‌السلام بی‌هوش افتاد.»

حدیث:

درباره‌ی عالم بالا (مجرّدات) از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال شد، فرمود: «صورت‌ها برهنه از مادّه‌ها، بلندتر از قوّت و استعداد پس خداوند از برای آن‌ها تجلّی کرد پس درخشیدند.»
(غررالحکم، ج 4، ص 218)

توضیح مختصر:

تجلّی به معنای جلوه گری و آشکار شدن است و در اصطلاح، عبارت است از جلوه‌ی انوار حق بر دل عارف. تجلّی اشراق انوار حق بر دل مُقبلان است که بدان شایسته‌ی آن شوند البته به دل. آنچه برای حضرت موسی علیه‌السلام اتّفاق افتاد که خدا بر کوه تجلّی کرد و کوه، پاره‌پاره شد و موسی علیه‌السلام بی‌هوش افتاد، این تجلّی را تجلّی ربوبیّت گویند.
اگر خداوند به صفت عالمی، متجلّی شود، چنان بوَد که خضر علیه‌السلام را عطاء فرمود «ما به خضر از نزد خودمان علم (لدنّی) آموختیم.» (سوره‌ی کهف، آیات 6 و 5)
اگر به صفت کلام، متجلّی شود چنان بوَد که موسی علیه‌السلام را بود. «خدا با موسی (بی‌واسطه) سخن گفت، سخن گفتنی.» (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 164)
اگر به صفت احیاء متجلّی شود، چنان بوَد که حضرت ابراهیم علیه‌السلام را بود که گفت: «خدایا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می‌کنی.» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 260)
ارباب کشف و شهود، می‌بینند که حق‌تعالی در هر نفسی متجلّی است به تجلّی دیگر و در تجلّی او اصلاً تکرار نیست.

1- تجلّی حق

خداوند فرمود: «کُلِّ یَومٍ هُوَ فی شأن: او هر روز در کار و شأنی است.» (سوره‌ی الرّحمن، آیه‌ی 29) اگر خداوند صد هزار سال تجلّی کند، هرگز یکی به دیگری نماند؛ تجلّی مکرّر نشود، دم‌به‌دم در هر لباسی پیدا می‌شود. در هر ساعت حق را در آثار و افعال گوناگون می‌بینی، هرلحظه می‌بینی که فعلش به فعل دیگر نمی‌ماند. در وقت شادی تجلّی دیگر و در وقت گریه تجلّی دیگری است. در هنگام خوف و وقت رجاء تجلّیات با یکدیگر گوناگون هستند. برای همین تجلّیات او به یکدیگر نمی‌ماند.

2- تجلّی ربوبیّت و الوهیّت

تجلّی ذاتی بر دو نوع است: ربوبی و الوهی.
1. تجلّی ربوبیّت همانند آنچه برای موسی علیه‌السلام اتّفاق افتاده که کوه طُفیلی او بود، نه او طُفیلی کوه. خدا فرمود: «فَلَمّا تجلّی ربَّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ موسی صَعِقاً: چون خدا تجلّی بر کوه کرد، آن را از هم پاشید و موسی علیه‌السلام بی‌هوش به رو درافتاد.» (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 143)
از تجلّی، نصیب کوه تَدَکدُک (قطعه‌قطعه شدن) و نصیب موسی علیه‌السلام صعقه (بیهوشی) شد. لذا هستی موسی علیه‌السلام و کوه بماند و موسی علیه‌السلام بی‌هوش بیفتاد. چون حضرتِ ربوبیّت پرورنده و دارنده بود، وجود او باقی گذاشت.
2. تجلّی الوهیّت، حضرت محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم را بود؛ تا جملگی هستی محمّدی به تاراج داد و عوض وجود محمّدی، وجود ذات الوهیّت اثبات فرمود.
«اِنّ الَّذینَ یُبایِعونَکَ اِنَّما یُبایِعونَ الله یدالله فوقَ ایدیهِم: آنان که با تو بیعت می‌کنند و پیمان می‌بندند، همانا با خدا بیعت می‌کنند؛ دست خدا بالای همه دست‌هاست.» (سوره‌ی فتح، آیه‌ی 10)
خداوند کمال این سعادت را به هیچ‌یک از انبیاء نداد. از این خرمن، خوشه‌چینان را هم مشرّف گردانید، آنجا که در حدیث قدسی فرمود: «بنده‌ام به‌وسیله‌ی نوافل به من تقرّب می‌جوید تا اینکه دوستش می‌دارم. چون دوستش داشتم، من گوش و چشم و دست و زبان او می‌شوم. به من می‌شنود و می‌بیند، دلاوری می‌کند و سخن می‌گوید.» (بی یَسمَعُ و یَبصِرُ و یَبطِشُ و یَنطِقُ) و این سعادت، از خاصیّت تجلّی ذات الوهیت است.

3- همانند ندای درخت طور

در روایت است روزی در حال نماز، حالتی به امام صادق علیه‌السلام دست داد که افتاد و غش کرد (فَخَرَّ مغیشاً علیه) از امام علیه‌السلام سؤال شد: این چه حالت بود که بر شما عارض گشت؟ فرمود: «پیوسته این آیه: ایّاکَ نعبُدُ و ایّاکَ نَستَعین را تکرار کردم تا از گوینده‌اش شنیدم.»
شیخ کبیر، شیخ شهاب الدّین سهروردی (م.587) گفته است که: زبان امام صادق علیه‌السلام در آن‌وقت همانند درخت طور بود که خدای تعالی از آن ندای اناالحَق سر داد.
در سوره‌ی قصص آیه‌ی 37 می‌فرماید: چون موسی علیه‌السلام برای گرفتن آتش در وای سرد رفت، از جانب کوه آتشی دید، به‌سوی آن آتش که از دور دیده بود، آمد؛ از میان درختی که کنار وادی یا رودی و در جانب راست موسی علیه‌السلام بود، در جای بابرکت، ندایی شنید: «ای موسی! انّی انالله ربّ العالمین: منم، خدایی که پروردگار جهانیانم.»

4- امواج دریا

شیخ شبستری فرمود: (گلشن راز، بخش 35)

هزاران موج خیزد هر دم از وی **** نگردد قطره‌ای هرگز کم از وی

حق‌تعالی را در هستی می‌توان به دریا تشبیه کرد، به خاطر بی‌نهایتی که او را است و تجلّیات و ظهورات، به مثابه امواج دریا می‌باشد.
کثرت تجلّیات و انبساط بحر هستی، به نوعی است که هر دم، هرلحظه و هر ساعت، هزاران موج از این بحر ظاهر می‌شود و هرگز یک قطره از آن دریا کم نمی‌گردد و نقصان نمی‌یابد، چون شئونات تجلّیات و ظهورات او نامتناهی است. لذا در سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 27 خداوند فرمود: «اگر درختان روی زمین قلم و دریاها مرکّب شوند و کلمات خدا را بنویسند، پایان نخواهد یافت.» (ما نَفِدَت کَلماتُ اللهِ)

5- برق و آتش

خواجه عبدالله انصاری می‌گوید: «برق اوّلین جلوه الهی است که برای سالک پیش می‌آید و موجب می‌گردد که او در وادی محبّت قرار گیرد. برق برای سالک به‌منزله‌ی اذن دخول به مقام محبّت و وجد به‌منزله‌ی زاد برای اوست. سالک ابتدا به برق، بعد به وجد می‌رسد.»
حضرت موسی علیه‌السلام در برگشت از شهر مدین در طریق مصر در یک شب ظلمانی، راه را گم می‌کند و با سرمای سخت روبه‌رو می‌شود و گوسفندانش متفرّق می‌شوند و مدّت حمل عیال او نیز به پایان می‌رسد. در این لحظه بیشتر از هر چیز به آتش احتیاج پیدا می‌کند. از دور آتشی می‌بیند و رو به آتش می‌رود. نزدیک که می‌شود، آتش را در درخت سبز می‌بیند و تعجّب می‌کند و از درخت رو برمی‌گرداند. پس آتش را در مقابل می‌بیند، وحشت او را می‌گیرد! صدا از درخت بلند می‌شود: «ای موسی! من پروردگار تو هستم، نعلین از پای بیرون کن (علاقه‌ی غیر من را رها کن)؛ تو در جایگاهی بس عالی قدم گذارده‌ای.» (مفاتیح‌الجنان، سجده‌ی شکر، ص 1135)
از دیدن نور حق و شنیدن صدای حق‌تعالی، سرور زائدالوصف به موسی دست می‌دهد. شاید این اوّلین جلوه (برق و جذبه‌ای) بود که حضرت موسی بدان روبرو گردید. شیخ محمود شبستری می‌گوید:

روا باشد أنا الحق از درختی **** چرا نبوَد روا از نیک بختی؟

در سلوک، گاهی از این جلوات برای سالکین نیز پیش می‌آید الّا این‌که نوع آن نسبت به افراد، فرق می‌کند. از همین جلوات (تجلّیات و برق) است که سالک از غیر، بیگانه شده و با حق‌تعالی اُنس حاصل می‌کند.
(مقامات معنوی، ج 3،111)

6- تجلّیات وجودی

تجلّیات وجودی عبارت‌اند از مظاهری که در هر مظهری «حق» در آن منطوی است. تجلّیات وجودی همان مظاهر جمال و کمال است که بر عالم آید و آن سه قسم است:
1. تجلیات ذاتی که حق از خودش برای خودش مجرد از هر مظهر، صورت صفت و اسم و رسمی منزه دارد و آن عالم احدیّت است و با عالم سرّالاسرار و غیب الغیوب تعبیر می‌کنند.
2. تجلّیات صفاتی، عبارت است از تعیّنات حق از نفس خودش در مظاهر کمالات که اسماء حق باشند و آن عالم وحدت است که از کمون اسرار غیب مطلق به اعیان آشکار می‌شوند و محل تجلّیات صفات حق است.
3. تجلّیات افعالی، عبارت است از تعیّنات حق که در مظاهر اعیان خارجی از شکل و نوع و شخص و حسّی و معنوی متجلّی می‌شود و آن را عالم وحدانیّه گویند.
درمجموع، حق را وجودی حقیقی است در ذات خویش و وجودی اضافی است که در اعیان ممکنات ظاهر می‌شود و این وجود اضافی را می‌شود به سایه‌ای تشبیه کرد که بر کلّ ممکنات و موجودات کشیده شده است.
(التجلیات محی الدّین عربی، ص 18)

7- متجلّی به صفات

1. حق ّ تعالی اگر به صفت «عالمی» متجلّی شود؛ چنان بود که خضر را عطا فرمود: «و علَّمناهُ مِن لَدُنّا عِلماً: ما به خضر از نزد خودمان علم (لدنی) آموختیم.» (سوره‌ی کهف، آیه‌ی 65)
2. اگر به صفت «قدرت» متجلّی شود؛ چنان بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله را بود که به یک مشت خاک در جنگ بدر لشکری را هزیمت داد. «ما رَمَیتُ اِذ رَمیت وَلکن الله رَمی: تو (آن خاک را) که افکندی درواقع خدا افکند.»
(سوره‌ی انفال، آیه‌ی 17)
3. اگر به صفت «سمیعی» متجلّی شود؛ چنان بود که سلیمان علیه‌السلام آوازها و حتی آواز مورچه را می‌شنید. «وَ قالَت نملهُ یا ایُّها النَّمل ادخلوا مَساکِنَکُم: سلیمان علیه‌السلام شنید که مهتر مورچگان گفت: ای مورچگان! در جاهای خود درآیید تا سلیمان و لشکرش شما را پامال نکنند.» (سوره‌ی نمل، آیه‌ی 18)
4. اگر به صفت «کلام» متجلّی شود؛ چنان بود که موسی علیه‌السلام را بود. «وَ کَلَّمَ الله موسی تَکلیما: خدا با موسی (بی‌واسطه) سخن گفت سخن گفتنی.» (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 164)
5. اگر به صفت «حیات» متجلّی شود؛ چنان بود که حضرت خضر علیه‌السلام و الیاس علیه‌السلام را هست.
6. اگر به صفت «بقاء» متجلّی شود؛ ثبوت صفات ربانی و رفع انانیّت انسانی کند. «یَمحوا الله ما یَشاءُ وَ یُثَبِّت: خدا محو و نابود می‌کند و ثابت پا بر جا می‌گذارد هر چه را بخواهد.» (سوره‌ی رعد، آیه‌ی 39)
7. اگر به صفت «رزّاقی» متجلّی شود؛ چنان بود که مریم را بود. «و هُزّی إلیک بِجِزْعِ النَّخله تُساقِط علیک رطباً جنیاً: ای مریم! تنه‌ی درخت خرما را بجنبان تا برای تو خرمای تازه بیفکند.» (سوره‌ی مریم، آیه‌ی 25)
8. اگر به صفت «خالقی» متجلّی شود؛ چنان بود که عیسی علیه‌السلام را بود. «وَ اِذ تَخلُقُ مِنَ الطّین کَهیئه الطّیر: چون از گِل شکل مرغی می‌ساختی و در آن می‌دمیدی و به اذن من مرغی می‌شد.» (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 110)
9. اگر به صفت «احیاء» متجلّی شود؛ چنان بود که ابراهیم علیه‌السلام بنمود. «رَبِّ أرنی کَیفَ تحیی الموتی: ابراهیم علیه‌السلام گفت: خدایا! به من نشان بده که چگونه مرده‌ها را زنده می‌کنی.» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 260)
(مرصادالعباد، ص 321)