تشیّع (شیعه)

قرآن:

خداوند متعال در آیات 84-83 سوره‌ی صافات می‌فرماید: «و از شیعیان و پیروان او (نوح)، ابراهیم بود؛ هنگامی‌که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «ای گروه شیعیان، برای ما زینت باشید و بر ما کردار زشت نداشته باشید.»
(سفینه البحار، ج 1، ص 730)

توضیح مختصر:

شیعه در اصطلاح به پیروان حضرت علی علیه‌السلام و امامان اثنی عشر بعد از او گفته می‌شود. جابر گفت: نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بودم، علی علیه‌السلام از دور نمایان شد؛ فرمود: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود.»
اما آنچه غیر این گفته شود مانند چهار امامی و پنج امامی، اصطلاحاً اطلاق شیعه اثنی عشری را ندارد.
ابو حاتم در کتاب الزّینه گوید: نخستین نامی که در اسلام به روزگار پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آشکار گردید، شیعه بود و آن، لقب چهار تن از صحابه بود: ابوذر غفاری، سلمان فارسی، مقداد بن اسود کَندی، عمّار بن یاسر.
فِرَق شیعه، بعد از رحلت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تا زمان امام رضا علیه‌السلام مختلف شدند امّا دیگر ما گروه هشت امامی نداریم. آنچه در شیعه مهم است صفات شیعه می‌باشد یعنی هر کس در پیروی از امامان دارای شباهت بیشتری به خصایص، سیره و صفت آنان باشد، از نظر قرب، به آنان نزدیک‌تر است.
در حدیثی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم درباره‌ی افرادی که در قیامت بر چهره‌هایشان نوری از راست و چپ عرش پرتوافکن می‌شود؛ رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم دستش را بر سر علی علیه‌السلام گذاشت و فرمود: این است و شیعه‌اش.
(دائره‌المعارف تشیع، ج 4، ص 271)

1- شیعه در خلوت

مرازم گوید: به مدینه وارد شدم و در آن خانه‌ای که مسکن نمودم، کنیزکی دیدم که مرا شیفته خود نمود. خواستم از او کامی برگیرم، راضی نشد. چون مقداری از شب گذشت، به خانه آمدم و در را زدم. همان کنیز برای باز کردن درب آمد. پس دست بر سینه او گذاردم؛ او از من دور شد و من وارد خانه شدم.
چون صبح بر امام رضا علیه‌السلام وارد شدم، فرمود: «ای مزارم! شیعه ما نیست کسی که در جای خلوت دلش پارسا نباشد.»
(نمونه معارف، ج 3، ص 29 -بحارالانوار، ج 15)

2- شیعه واقعی بسیار کم است

سدیر صیرفی گفت: به محضر امام صادق علیه‌السلام رفتم و گفتم: «چرا قیام نمی‌کنید درحالی‌که شیعه و یاور شما بسیار است؟» فرمود: «چقدر یاور دارم؟»
گفتم: صد هزار نفر.
فرمود: «صد هزار نفر یاور دارم؟» گفتم: آ «ری شاید دویست هزار نفر هم باشند!»
فرمود: «دویست هزار نفر؟» گفتم: «آری و شاید نصف دنیا یاور شما هستند.» امام فرمود: «آیا می‌توانی با ما به قلعه ینبع (که سرسبز و درختان خرما و چشمه داشت) بیایی؟»
گفتم: آری. دستور فرمود اسب و الاغی را زین کردند، من زودتر رفتم و سوار الاغ شدم. امام فرمود: «بگذار من سوار الاغ بشوم!» عرض کردم: «اسب برای شما بهتر و مناسب‌تر می‌باشد.»
فرمود: الاغ آرام‌تر است. من پیاده گشته و سوار اسب شدم. حضرت سوار بر الاغ شد و حرکت کردیم. در بین راه برای خواندن نماز توقف کردیم. در آنجا جوانی مشغول چرانیدن تعدادی گوسفند بود.
حضرت به من فرمود: «اگر من به تعداد این گوسفندان شیعه‌ی واقعی داشتم، قیام می‌کردم!»
من پس از نماز، گوسفندان را شمارش کردم، دیدم 17 رأس بودند.
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 255 -محجه البیضاء، ج 4، ص 366)

3- به خاطر تشیّع او را کشتند

قاضی نورالله شوشتری صاحب کتاب مجالس المؤمنین و احقاق الحق، در زمان خود، مذهبش را پنهان می‌داشت و تقیه می‌کرد. اکبر شاه، سلطان هند و خیلی‌ها خیال می‌کردند، او شیعه نیست. چون سلطان مراتب علم و فضل او را دانست، منصب قاضی القضاه به او داد. او قبول کرد به‌شرط آن‌که بر هر یک از مذاهب چهارگانه که اجتهادش مقتضی شود، حکم کند. ولی در اصل طبق مذهب امامیه حکم می‌کرد. تا این‌که اکبر شاه فوت کرد و پسرش جهانگیر شاه به‌جای او نشست. علمای مخالف او، نزد سلطان سعایت کردند که او شیعه است.
پس برای صدور قتلش، یک نفر را به‌عنوان شاگرد علوم دینی، نزدش فرستادند و او مدتی خدمت قاضی نورالله بود تا این‌که کتاب‌های او که دلالت بر تشیع می‌کرد، مانند مجالس المؤمنین را استنساخ کرد و به آن‌ها داد.
آن‌ها نزد سلطان، شیعه بودن او را ثابت کردند؛ پس سلطان گفت: حدش چیست؟ گفتند: تازیانه؛ پس آن‌قدر تازیانه به وی زدند که در سن هفتادسالگی به سال 990 هـ. ق شهید شد و الآن در اکبرآباد هند مشهور به «باکره»، قبرش زیارت گاه می‌باشد.
(منتخب التواریخ 432 فوائد الرضویه)

4- خلیفه‌ی عبّاسی شیعی

چون در سال 595 هجری قمری، مستضئی خلیفه عبّاسی وفات کرد، پسرش احمد، معروف به ناصر الدّین به‌جای او خلیفه شد.
او مرد صاحب شهامت و فطانت بود؛ امر کرد هر چه شراب موجود باشد، بریزند و آلات لهو و لعب را بشکنند.
در زمان او رزق مردمان فراوان گشت و از شهرهای دیگر به همین دلیل به بغداد، مرکز خلافت او می‌آمدند.
گفته‌اند که ناصر به خلاف پدرانش خلفای عبّاسی که شیعه نبودند، شیعی‌مذهب بوده و میل به طریق امامیه داشت. تا آن روزی که از ابن جوزی عالم مشهور سنّی، در محضر ناصر خلیفه پرسیدند که افضل مردم بعد از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم کیست؟ جرئت نکرد تصریح به نام ابی بکر کند، با زیرکی به اجمال جواب داد و گفت: افضل مردم بعد از رسول خدا کسی است که دختر او در خانه‌ی اوست.
این عبارت دو احتمال دارد: یکی آن‌که دختر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در خانه اوست که امیرالمؤمنین باشد، دوّم دختر شخص افضل در خانه رسول خدا باشد که مراد ابی بکر باشد و وقتی از ابن جوزی (در حضور ناصر) سؤال کردند که عدد خلفا چند نفر می‌باشد؟
در جواب گفت: چهار چهار چهار؛ که اهل سنّت حمل بر خلفای چهارگانه کردند و شیعیان حمل بر دوازده امام کردند.
نامه شکایت‌آمیزی که وزیر مصر برای خلیفه ناصر نوشت، ناصر در جواب آن اشعاری را متذکّر شد. ازجمله می‌گوید: «اگر حق علی علیه‌السلام را بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم غصب کردند، علّتش این بود که در مدینه ناصر نداشت.»
ناصر بقعه و بارگاه حضرت عباس و ائمه علیهم السّلام را بنا نهاد و مادرش در سال 570 بارگاه حضرت حمزه را در اُحد بنا کرد و در سال 606 در سامره میان صفه و سرداب مقدّس امام زمان علیه‌السلام دری همانند تور ماهی گیری از چوب ساج و پنجره‌ای مخصوص بنا کرد که تا سال 1325 موجود بود. ناصر 47 سال خلافت کرد و در سنه 622 وفات یافت.
(تتمه المنتهی ص 368 و 360)

5- امر می‌کنم شیعه‌ی خود را!

امام باقر علیه‌السلام به مردی از اهل آفریقا فرمود: «حال راشد چه طور است؟» عرض کرد: «وقتی‌که از وطنم آمدم، تندرست و زنده بود و بر شما سلام فرستاد.»
فرمود: «خدا او را رحمت کند!» عرض کرد: راشد مُرد؟ فرمود: آری.
گفت: در چه زمان؟ فرمود: «دو روز بعد از آمدن تو از وطن.» عرض کرد: به خدا سوگند مرضی نداشت! فرمود: «مگر هر کس می‌میرد، به سبب مرض می‌میرد.» ابو بصیر گوید: به امام عرض کردم: راشد کیست؟ فرمود: مردی از موالیان و محبان ما بود، پس فرمود:
هرگاه چنان دانستید که از برای ما چشم‌هایی که ناظر بر شما باشد و گوش‌هایی که شنونده‌ی آوازهای شما باشد، نیست، پس بد چیزی دانسته‌اید. به خدا سوگند بر ما چیزی از اعمال شما پوشیده نیست؛ ما را جمیعاً حاضر بدانید و خویشتن را عادت به خیر بدهید و از اهل خیر باشید که به آن معروف باشید؛ به‌درستی که من شیعه و اولاد خود را به این مطلب امر می‌کنم.
(منتهی الآمال، ج 2، ص 96)