تعزیت (تسلیت)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 156 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «… آن‌ها که هرگاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: ما از خداییم و به‌سوی او بازمی‌گردیم.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس مصیبت‌زده‌ای را تعزیت گوید، همانند اجر مصیبت‌زده، به او ثواب و اجر می‌دهند، بدون آن‌که از اجر مصیبت‌زده کم شود.»
(الکافی، ج 3، ص 205)

توضیح مختصر:

یکی از رسومات که در همه جای دنیا رسم است، موضوع تسلیت گفتن در فقدان کسی به صاحبان عزا و مصیبت است.
مثلاً پادشاه حبشه، نجاشی وقتی وفات کرد، جبرئیل به پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تعزیت گفت.
در زمان جاهلیت وقتی‌که به کسی مصیبت وارد می‌شد، زنان به کسان او تعزیت می‌گفتند و همسایگان و خویشاوندان را دورشان جمع می‌کردند و در گریه و زاری، او را مساعدت می‌نمودند و در اوقات معیّن، ضجّه و شیون می‌کردند.
این کار ادامه داشت تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مبعوث به رسالت گردید و آن‌ها را از این ضجّه و شیون زدن بازداشت که بیش‌ازحد اظهار زاری ننمایند.
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر مصیبتی به همسایه‌ای رسید، در مصیبت او را تعزیت گویید.»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در فقدان برادر کسی که مرده بود، فرمود: «اگر صبر کنی، حق خدا را اداء کنی؛ چه آن‌که قضاء خداوندی جاری ‌شده است.»
وقتی جعفر طیّار شهید شد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم منزل او آمدند و به اسماء فرمودند: «خدای تو را مزد دهد به شهادت جعفر، امّا بشارت باد تو را که خدای تو، او را دو پَر داد تا در بهشت با فرشتگان می‌پرد.» پس اَسماء تعزیت او بداشت.

1- دختر مُسلم

چون خبر شهادت مسلم بن عقیل، نماینده‌ی حضرت سیّدالشهداء علیه‌السلام را به امام حسین علیه‌السلام رساندند، بسیار گریه کرد و فرمود: «خدا مسلم را رحمت کند که به‌سوی روح و ریحان و بهشت رفت.»
مسلم را دختری سیزده‌ساله بود که با دختران امام همراه بود. چون امام خبر شهادت مسلم را شنید، به درون خیمه آمد و دختر مسلم را بسیار نوازش کرد.
دختر مسلم عرض کرد: «یا بن رسول‌الله! با من ملاطفت بی پدران و یتیمان می‌کنی، مگر پدرم کشته شد؟»
امام گریه کرد و فرمود: «ای دختر! ناراحت مباش؛ اگر بابایت نباشد، من پدر تو و خواهرم مادر تو و دخترانم، خواهران و پسرانم، برادران تو می‌باشند.»
دختر مسلم فریاد برآورد و زار زار بگریست و پسرهای مسلم نیز گریستند. خانواده‌ی امام در مصیبت مسلم، با فرزندان مسلم به سوگواری پرداختند.
(منتهی الامال، ج 1، ص 610)

2- تسلیت به مادر اسکندر

اسکندر که او را فاتح سی‌وشش کشور می‌خوانند، هنگامی‌که در بستر مرگ افتاد، به فرمانده کل سپاهش گفت: وقتی من از دنیا رفتم، جنازه‌ام را به اسکندریه ببرید و به مادرم بگویید که مجلس عزای مرا به‌این‌ترتیب تشکیل دهد: اعلام کند، همه‌ی مردم برای خوردن غذا به منزل او بیایند، جز کسانی که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند؛ تا مجلس عزای من با خوشحالی شرکت‌کنندگان برگزار گردد.
اسکندر از دنیا رفت، فرمانده سپاهش طبق وصیّت او، جنازه را به اسکندریه حمل کرد و وصیّت او را به مادرش گفت.
مادر دستور داد سفره‌ی عمومی طعام گستردند و اعلام نمود همه‌ی مردم جز کسانی که دوست یا عزیزی را از دست داده‌اند، شرکت کنند.
مهمانی فرارسید، خدمتکاران همه آماده، ولی هیچ‌کس نیامد. مادر اسکندر از علّت نیامدن مردم پرسید، به او گفتند: تو خود اعلام کردی که مردم غیر از آنان که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند، بیایند، ولی کسی نیست که دارای این شرط باشد.
مادر، مطلب را دریافت و گفت: «فرزندم با بهترین روش، به من تسلیت گفت و خاطر مرا آرام ساخت.»
(داستان‌ها و پندها، ج 5، ص 113 -داستان باستان، ص 13)

3- کشته حمزه رضی‌الله‌عنه

در جنگ اُحد، حمزه، عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شهید شد و بدنش را به دستور هِند جگرخوار، زن ابوسفیان مُثله کرده و بریدند.
چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کنار جنازه‌ی حمزه آمد و آن وضع فجیع را دید، گریان شد و فرمود: «بزرگ‌تر از این مصیبت نخواهم دید و سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام این جاست؛ خدا تو را رحمت کند.» آن‌قدر گریست تا از حال رفت!
بعد فرمود: اگر بر مشرکان دست بیابم، عوض تو هفتاد نفر را مُثله کنم؛ که خداوند پیامبرش را امر به صبر کرد.
وقتی خواهرش صفیه، خواست به‌طرف جنازه‌ی برادرش برود، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به زبیر فرزند صفیه فرمود: «برو مادرت را برگردان تا برادرش را به این حالت نبیند.»
ولی اصرار صفیه سبب شد تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دست مبارکش را بر قلب او نهاد و دعا کرد. چون بدن برادر را چنین دید، شروع به گریه کرد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم هم گریه نمود.
پس از دفن شهداء پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به مدینه برگشت. از خانه‌ی انصار عبور کرد، صدای گریه بلند بود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: همه بر کشته‌های خود می‌گریند، امّا حمزه گریه کننده ندارد. انصار که چنین شنیدند، به زنان قبیله گفتند: خانه‌ی حمزه بروند و بر حمزه گریه کنند و تسلیت و تعزیت گویند؛ بعد بر کشته‌های خود ندبه کنند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نماز مغرب را در مسجد اقامه نمودند. در موقع برگشت صدای نوحه و شیون زنان بلند بود. فرمود: این صدای کیست؟
گفتند: زنان انصار بر حمزه گریه می‌کنند! فرمود: خدا از ایشان راضی باشد. باز برای نماز عشاء به مسجد آمدند و پس از نماز مشاهده فرمودند: که زنان در تعزیت حمزه با خانواده‌ی او همدردی می‌کنند. پس به خانه‌ی حمزه تشریف بردند و فرمودند: خدا شما زنان را رحمت کند به خانه‌هایتان برگردید؛ خوب با من همدردی نمودید؛ خدا انصار را بیامرزد که همواره با ما همدردی نمودند.
به خاطر اهتمام پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به تسلیت و تعزیت حمزه‌ی سیدالشّهداء، اشعار زیادی در رثای وی سرودند، ازجمله کعب بن مالک این اشعار را سرود:
1- همه‌ی مسلمانان به مصیبتش مبتلا شدند. از همه مهم‌تر، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مصیبت‌زده شد.
2- چشم گریان شد و سزاوار بود که بگرید، امّا حیف که گریه و فریاد بعد از او ثمری نداشت.
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 2، ص 301 -اعیان الشیعه، ج 2، ص 123)

4- در فراق پدر

حضرت زهرا علیها السّلام از بی‌وفایی امت و فرمان نبردن آن‌ها از دستورات پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در ایّام رحلت غصّه دار گردید؛ و فقدان پدر چنان بر او تأثیر گذارد که دنیایی از غم و اندوه بر او وارد شد.
سر را همیشه بسته، جسمش ناتوان شده بود و قوّتش را از دست داده، چشمانش گریان، قلبش سوخته و ساعت‌به‌ساعت بی‌حال می‌گشت.
به حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام می‌فرمود: «جدّ شما کجاست که شما را گرامی می‌داشت و در آغوش می‌گرفت؟!»
فضّه ی خادمه گفت: در فقدان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کسی به‌اندازه‌ی بانوی من حضرت فاطمه علیها السّلام غصّه‌اش بیشتر نبود؛ هر روز حُزنش افزون‌تر و گریه‌اش شدیدتر می‌شد. تا هفت روز ناله‌اش آرام نمی‌شد و ضجّه‌اش کم نمی‌گشت. وقتی به طرف قبر پدر رفت، دامن به زمین کشیده می‌شد و چادر به پاهایش می‌پیچید و از شدّت گریه چیزی نمی‌دید.
چون چشمش به قبر پدر افتاد، غش کرد. پس زن‌های مدینه او را به هوش آوردند. وقتی به هوش آمد، فرمود: «قوّتم از بین رفته و طاقتم تمام شده است.»
در فراق پدر این شعر را انشاء کرد که نوعاً لازمه‌ی صاحب‌عزاست:
کاش مرگ ما قبل از تو بود؛ تو از دنیا رفتی و پرده‌ها بین ما و تو حائل شد.
تا زنده‌ام برای تو گریه می‌کنم تا چشم‌هایم با اشک ریختن برای تو دعا کند.
آری ‌ای خواننده، به‌جای تسلیت به دختر پیامبر خاتم صلی‌الله علیه و آله و سلّم، درب خانه‌اش را آتش زدند و پهلویش را شکستند و فرزندش را سقط کردند.
(مصیبت بزرگ، ص 14 -بحارالانوار، ج 43، ص 196 و 182)

5- عزای یعقوب علیه‌السلام

حضرت یعقوب علیه‌السلام قریب 140(147) سال عمر کرد و در مصر از دنیا رفت. هنگام مرگ به فرزندش یوسف علیه‌السلام وصیت کرد که جنازه‌ی او را به فلسطین برده و نزد پدرش اسحاق علیه‌السلام و جدش ابراهیم علیه‌السلام دفن کنند.
بنا به سفارش او جنازه‌اش را در تابوتی از چوب ساج (آبنوس) گذاردند و چهل روز به عزاداری مشغول شدند و طبق نقل دیگر هفتاد روز برای یعقوب علیه‌السلام عزا و ماتم گرفتند و مردم می‌آمدند و به فرزندان یعقوب علیه‌السلام تسلیت می‌گفتند!
آنگاه حضرت یوسف علیه‌السلام و غلامان مصری او و اقوام، جنازه را به‌سوی فلسطین بردند تا آنجا دفن کنند.
تاریخ اثبات الوصیه می‌گوید: چون خواستند که یعقوب را کنار قبر ابراهیم علیه‌السلام دفن کنند، عیص آمد و مانع از دفن کردن او شد. درگیری ایجاد شد و فرزند شمعون (نوه‌ی یعقوب) که جوانی نیرومند بود، او را به قتل رسانید و دو برادر را در یک جا در کنار هم دفن کردند.
(تاریخ الانبیاء، ج 1، ص 228)