تفأل (تطیّر)

قرآن:

خداوند متعال می‌فرماید: «بنی‌اسرائیل اگر بدی بلا به آن‌ها می‌رسید، به فال بد می‌گفتند: از شومی موسی علیه‌السلام و کسان اوست.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هرگاه فال بد زدی از آن درگذر.»
(وسائل الشیعه، ج 11، ص 362)

توضیح مختصر:

تفأل، فال زدن به اموری است که شخص، معتقد به آن‌ها بوده یا خوب یا بد آن را به ذهن می‌کارد و جاری می‌کند. مثلاً در قدیم هرگاه پرنده‌ای از راست یا چپ، به استقبال آن‌ها می‌آمد، تفأل می‌زدند. طرف راست را تفأل به خیر می‌زند و تبرّک می‌جستند؛ و شگون و بدشگونی را علامت خیر و شر می‌دانستند.
تطیّر، از مادّه‌ی طیر به معنای پرنده است و چون عرب به‌وسیله‌ی پرندگان، غالباً فال بد می‌زد، این کلمه به‌عنوان فال بد زدن آمده است. در مقابل آن تفأل است که برای فال نیک زدن استعمال می‌شود.
درباره‌ی آیه‌ی: «می‌دانند ظاهر از زندگی دنیا را و از آخرت غافل‌اند.» (سوره‌ی روم، آیه‌ی 7) که مقصود چیست فرمود: «تفأل به بد یا خوب زدن و از روی ستاره سخن گفتن؛ مقصود توجّه به دنیا است.»
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «مبادا با قرآن فال بگیری. بنی‌اسرائیل هر وقت بدی و قحطی به آن‌ها می‌رسید، می‌گفتند: از جانب موسی علیه‌السلام است و هر وقت ارزانی و فراخی نصیبشان می‌شد، می‌گفتند: از جانب ماست. امّا از نظر اسلام، اگر تفأل زدید اعتنایی نکنید و آن کار را انجام دهید، در دل، خیال بدی نپرورانید، کارها با نام خدا و دادن صدقه انجام شود، فال بد به دل راه ندهید و حُسن ظن به خدا بهترین درمان است.»

1- دیدار خسرو شوم بوده

وقتی خسرو پرویز برای شکار از شهر بیرون رفت، چون به صحرا رسید، چشمش به مردی زشت‌رو افتاد؛ پس آن را به فال بد گرفت و دستور داد او را از جلو راه دور کنند.
آن مرد پیش خود گفت: «خسرو بر نقّاش عالم عیب گرفته است!»
چون خسرو از شکارگاه برمی‌گشت، اتفاقاً به همان جایگاه رسید و آن مرد را دید.
آن مرد صدا زد ای خسرو سؤالی دارم. گفت: بگو. عرض کرد ای پادشاه! امروز شکارت خوب بوده است؟ گفت: بسیار عالی بود.
عرض کرد: آیا به همراهان تو آسیبی رسید؟ گفت: نه. عرض کرد: پس چرا مرا دیدی به فال بد، به من اهانت کردی؟ و از سر راهت دور کردی؟ گفت: دیدار امثال تو را مردم، شوم می‌گیرند.
عرض کرد: پس دیدار خسرو بر من شوم بوده است، نه دیدار من بر خسرو؛ خسرو از جواب او تسلیم گردید و از او عذرخواهی کرد.
(نمونه معارف، ج 3، ص 110 -اخلاق روحی، ص 132)

2- انگشتر گم شد

پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلّم انگشتری داشت که در نگین آن نوشته شده بود: محمّدٌ رسول‌الله. پیامبر زیر نامه‌هایی را که برای شاهان می‌فرستاد، با همان انگشتر مُهر می‌نمود.
هنگامی‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رحلت کرد، انگشتر به دست همسرش عایشه افتاد و او آن را ابوبکر داد. ابوبکر گاهی زیر نامه‌هایش را با آن مهر می‌کرد؛ بعد از ابوبکر انگشتر به عمر رسید و او گاهی به‌عنوان مهر بر نامه‌ها استفاده می‌کرد.
عمر وقتی‌که به ضربت ابو لؤلؤ در بستر مرگ افتاد، آن را به دخترش حفصه داد تا هر کس خلیفه شد، آن انگشتر را به او بدهد.
پس از او عثمان خلیفه شد و انگشتر به او رسید. عثمان هم گاهی از آن استفاده می‌کرد. تا این‌که در سال هفتم خلافت، در کنار چاهی که خودش حفر کرده بود و نام آن «اریس» بود، نشست بود و آن انگشتر را از این دست به آن دست می‌کرد؛ که ناگهان انگشتر به چاه افتاد و او غمگین شد. پس دستور داد همه‌ی آب آن چاه را کشیدند و هر چه جستجو کردند، آن انگشتر پیدا نشد.
عثمان گم شدن انگشتر را به فال بد گرفت و از آن پس ضعف در دولت او شروع شد و ادامه یافت تا منقرض گردید.
(البدایه و النهایه، جلد 5، ص 356)

3- ما فال بد نمی‌زنیم

وقتی مردم کوفه برای امام حسین علیه‌السلام نامه نوشتند، حضرت نائب خاص خود، مسلم بن عقیل را به طرف کوفه فرستاد و مسلم با چند نفر کوفی ابتدا به مدینه رفتند. پس از زیارت و وداع با قبر مبارک پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم با خانواده‌ی خود خداحافظی کرد و دو نفر راهنما از قبیله بنی قیس، استخدام کرده و به طرف کوفه حرکت نمود. چون از مدینه حرکت کردند، راهنمایان خواستند از راه نزدیکی به کوفه روند که گرمی هوا و تمام شدن آب، سبب شد که آن دو نفر جان سپردند. مسلم با هر زحمتی که بود، خود را به قریه‌ای به نام مضیق رساند و در آنجا به همراه چند نفر کوفی آب نوشیدند تا از مرگ نجات پیدا کردند. پس مسلم نامه‌ای برای امام حسین علیه‌السلام به مکّه نوشت و جریان راه گم کردن و مردن دو راهنما را در آن نوشت و متذکّر شد این سفر را به فال خوب نگرفتم، اگر اجازه بفرمائید دیگر به سفر کوفه ادامه ندهم. چون نامه‌ی مسلم به امام رسید، جوابی به مسلم نوشت و چنین متذکّر شد که:
«به مأموریتی که می‌رفتی برو. من از جدّم پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: ما اهل‌بیت هرگز فال بد نزدیم و کسی ما را تطیّر نکند. مسلم پس از دریافت نامه به مأموریت خود به‌سوی کوفه ادامه داد.»
(مقتل الحسین علیه‌السلام، ص 166)

4- حرف شین

ابو عثمان بحرالجاحظ گفت: مردی از رؤسای تجّار، به من خبر داد که در کشتی مردی با من بود که اخمو و خاموش و سرش را از زمین برنمی‌داشت و هر وقت اسم شیعه را می‌شنید، خشمگین می‌شد و چهره‌اش دگرگون می‌گردید و ابروهایش را سخت درهم می‌کشید.
روزی به او گفتم: «از چه چیز شیعه این‌قدر بدت می‌آید که با شنیدن آن نگران و آشفته می‌شوی؟»
گفت: «من هیچ حرف شینی را ندیدم، مگر در اوّل آن، کلمه‌ی زشتی بوده، از قبیل شر، شوم، شیطان، شرارت و … و من چون فال بد به حرف شین می‌زنم و شیعه شین دارد، به‌این‌علت بدم می‌آید.» ابو عثمان گفت: «پس اساس تشیع واژگون می‌شود.»
شگفتی از سفاهت پیرمرد و حماقت ابو عثمان که چرا کلماتی که با حرف شین شروع می‌شوند، مانند شریعت، شمس، شهد، شفاعت، شهامت، شجاعت و … را یادآوری و متذکر نمی‌شود که چه معانی خوب دارد!
(تجلی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ص 204 -الغدیر، ج 5، ص 158)

5- روز بد

یکی از یاران امام دهم علیه‌السلام گفت: خدمت حضرت هادی علیه‌السلام رسیدم، درحالی‌که در مسیر راه انگشتم مجروح شده بود و سواری از کنارم گذشت و صدمه‌ای به شانه‌ام زد و در وسط جمعیتی گرفتار شدم و به سبب آن لباسم پاره شد.
آن روز را به فال بد گرفتم و گفتم: خدا مرا از شرّ روز بد حفظ کند؛ تو ای روز عجب روز شومی هستی؟
امام این حرفم را شنید و فرمود: «تو با ما ارتباط داری و چنین می‌گویی؟ روز که گناهی ندارد، آن را گناهکار می شمری؟!»
از شنیدن این سخن به خود آمدم و به خطای خود پی بردم و عرض کردم: «ای مولای من! اینک استغفار می‌کنم و از خدا طلب آمرزش می‌نمایم.»
امام فرمود: «هنگامی‌که کیفر اعمال شما در این روزها دامن شما را می‌گیرد، روزها چه گناهی دارند که آن را شوم می‌شمارید؟»
(داستان‌های تفسیر نمونه، ص 66 -تفسیر نمونه، ج 23، ص 46)