تقوا

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 197 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «بهترین توشه‌ی راه تقوا است؛ پس ای صاحبان عقل از من بپرهیزید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هیچ عملی باتقوا، اندک نباشد.»
(اصول کافی، ج 2، ص 61)

توضیح مختصر:

تقوا به معنی نگه‌داری یا خویشتن‌داری است و به تعبیر دیگر، نیروی کنترل درونی است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ می‌کند.
اصل تقوا بر بیم از پروردگار نهاده شده است. تقوا این است که هر چه خداوند، تو را فرمانت داده انجام دهی و آنچه نهی‌ات کرده دوری نمایی که حق، حاضر و ناظر است.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اهل تقوا نشانه‌هایی دارند که با آن شناخته می‌شوند؛ راست‌گویی، ادای امانت، وفای به عهد، کم فخرفروشی، کم ُبخل ورزیدن، صله‌ی رحم، ترحّم با ضعیفان، کم اُنسی با زنان، بخشش و احسان، خوش‌اخلاقی، بردباری، پیروی از دانش در آنچه به خدا نزدیکش می‌کند»
(خصال مترجم، ج 2، ص 235)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اکثر کسانی که داخل بهشت می‌شوند، از تقوای الهی و خوش‌خلقی است.»
(بحار، ج 68، ص 387)
طبق فرموده‌ی قرآن در سوره‌ی مائده، آیه‌ی 37: «جز این نیست که خداوند، عمل را از پرهیزگاران می‌پذیرد.»

1- تقوای غلط

عصر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود، سه نفر از زنان برای شکایت از شوهرانشان به حضورش آمدند.
اوّلی گفت: شوهرم گوشت نمی‌خورد، دوّمی گفت: شوهرم از بوی خوش استفاده نمی‌کند، سوّمی گفت: شوهرم با زن خود هم‌بستر نمی‌شود. (اینان با این اعمال قصد زهد و تقوا کرده بودند.)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بسیار ناراحت و خشمگین شد به‌طوری‌که وقتی از خانه به‌سوی مسجد حرکت کرد، عبایش بر زمین کشیده می‌شد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در اجتماع مردم، بالای منبر پس از حمد و ثنا فرمود: چرا بعضی از اصحاب من گوشت نمی‌خورند و بوی خوش استعمال نمی‌کنند و با زنان خود هم‌بستر نمی‌شوند؟
ای مسلمانان آگاه باشید من هم گوشت می‌خورم، هم از بوی خوش استعمال می‌کنم و هم با همسر خود هم‌بستر می‌شوم، این سنّت است، کسی که از این سنّت من دوری کند، از من نیست.
به‌این‌ترتیب، آن حضرت پایه‌ی تأسیس بدعت زُهد غلط را از بنیان ویران کرد و پایه‌گذاران آن را محکوم نمود.
(حکایت‌های شنیدنی، ج 2، ص 74 -فروع کافی، ج 5، ص 496)

2- ابوذر

ابوذر رضی‌الله‌عنه فرمود: «آذوقه و پس‌انداز من در زمان پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم همیشه یک مَن خرما بوده و تا زنده‌ام از این مقدار زیاده نخواهم کرد.»
عطاء گوید: ابوذر را دیدم لباس کهنه‌ای به تن کرده و نماز می‌خواند، گفتم: ابوذر مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: اگر داشتم در برم می‌دیدی.
گفتم: مدّتی تو را با دو جامه می‌دیدم، گفت: به پسر برادرم که محتاج‌تر از خودم بود دادم، گفتم: به خدا تو خود محتاجی؛ سر به آسمان بلند کرده و گفت: «آری بار خدایا به آمرزش تو محتاجم.»
سپس گفت: «مثل‌اینکه دنیا را خیلی مهم گرفته‌ای، این لباس که در تن من می‌بینی. لباس دیگری که مخصوص مسجد است و چند بز برای دوشیدن و نان خورش دارم، چارپایی دارم که آذوقه‌ام را به آن حمل‌ونقل می‌کنم و زنی دارم که مرا از زحمت تهیه غذا آسوده می‌کند؛ چه نعمتی برتر از آن‌که من دارم؟»
به ابوذر گفتند: آیا مِلکی تهیّه نمی‌کنی چنان‌که فلان کس و فلانی تهیه کرده‌اند؟! گفت: «می‌خواهم چه کنم؟ برای این‌که آقا و ارباب شوم؟ هر روزی یک شربت از آب با شیر و هفته‌ای یک پیمانه گندم مرا کفایت می‌کند.»
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 47 -اعیان الشیعه (جندب)، ص 329 347)

3- به بی‌تقوا نباید اعتماد کرد

«اسماعیل» فرزند بزرگ امام صادق علیه‌السلام مقداری پول نقد داشت، اطلاع پیدا کرد که مردی قریش از اهل مدینه عازم سفر به کشور یمن است، خواست مقداری پول به او بدهد تا اجناس تجارتی یا سوغاتی برایش خریداری کند.
با پدرش امام صادق علیه‌السلام مشورت کرد، حضرت فرمود: «او شراب‌خوار است؟» گفت: «مردم می‌گویند، امّا از کجا معلوم که حرف مردم درست باشد!»
حضرت فرمود: «صلاح نیست به او پول بدهی.»
امّا اسماعیل تمام پول را به آن مرد داد تا برایش از یمن جنس بخرد.
مرد قریشی به مسافرت رفت و تمام پول او را از بین برد. موقع حج حضرت و اسماعیل، هر دو به حج رفتند، اسماعیل در طواف بود که حضرت متوجّه شد که اسماعیل پیوسته از خدا مسألت می‌کند که در مقابل از دست دادن پول‌ها، به او عوض دهد.
حضرت از وسط جمعیّت خود را به اسماعیل رسانید و با دست پشت شانه او را به‌آرامی فشرد و گفت:
«فرزندم، بی‌جهت از خدا چیزی مخواه، تو بر خدا حقّی نداری، نباید به او اعتماد می‌کردی، خود کرده را تدبیر نیست.»
اسماعیل گفت: «مردم می‌گفتند او شراب می‌خورد من که ندیده بودم!» امام فرمود: «گفتار مؤمنین را به‌راستی تلقّی کنید و بر شراب‌خوار اعتماد نکنید و از دادن اموال به نادانان طبق قرآن باید حذر کرد.»
لا تؤتوا السُّفَهاءَ اَمواَلکُم الّتی جَعَلَ الله لَکُم قیاماً (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 5) که سفیهی بالاتر از شراب‌خوار سراغ داری؟
بعد فرمود: پیشنهاد شراب‌خوار در ازدواج و وساطت را نباید پذیرفت، در مورد امانت نباید او را امین دانست که اموال را حیف‌ومیل کند و چنین کسی حقّی بر خدا ندارد تا از خدا جبران ضررهای وارده را مطالبه کند.
(با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 35 -بحارالانوار، ج 4، ص 267)

4- شیخ مرتضی انصاری رحمه‌الله علیه

مرحوم «شیخ مرتضی انصاری رحمه‌الله علیه» با برادر خود از کاشان به مشهد مقدس مسافرت نمود، پس‌ازآن به تهران آمد، در مدرسه‌ی مادر شاه در حجره‌ی یکی از طلاب منزل گرفت.
روزی شیخ به همان محصل مختصر پولی داد تا نان خریداری کند، وقتی برگشت شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روی نان گذاشته است.
به او گفت: «پول حلوا را از کجا آوردی؟» گفت: «به‌عنوان قرض گرفتم.» شیخ فقط آنچه از نان، حلوایی نبود برداشت و فرمود: «من یقین ندارم برای اداء قرض زنده باشم.»
روزی همان طلبه پس از سال‌ها به نجف آمده بود و خدمت شیخ عرض کرد: «چه عملی انجام دادید که به این مقام رسیدید و خداوند شما را موفق نمود اینک در رأس حوزه علمیه قرار گرفته‌اید و مرجع همه شیعیان جهان شدید؟»
شیخ فرمود: «چون جرئت نکردم حتی نان زیر حلوا را بخورم، ولی تو با کمال جرئت نان و حلوا را تناول نمودی.»
(داستان‌ها و پندها، ج 4، ص 151 -زندگی و شخصیت شیخ انصاری رحمه‌الله علیه، ص 70)

5- اعتراض عقیل

چون امام علی علیه‌السلام به حکومت رسید به منبر رفتند و ستایش و ثناء خدا کردند بعد فرمود: «به خدا قسم به یک درهم از غنیمت‌های شما دست نرسانم تا آنگاه‌که در مدینه شاخه خرمایی دارم، پس راست بگویید؛ خود را از مال محروم کرده‌ام و به شما عطا می‌کنم.»
در این هنگام عقیل برادر امام به پا خاست و عرض کرد: «قسم به خدا تو مرا و شخص سیاه مدینه را برابر و مساوی قرار دادی!»
امام فرمود: «بنشین، در اینجا غیر تو دیگری نبود که تکلم کند، تو بر آن سیاه چهره چه برتری داری، جز به پیشی گرفتن در اسلام یا به تقوی و اجر و ثواب که این برتری در آخرت است.»
(نمونه معارف، ج 3، ص 171 -وافی، ج 3، ص 60)