تقیّه (خودداری از اظهار عقیده برای…)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 28 سورهی آلعمران میفرماید: «افراد باایمان نباید بهجای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطهای با خدا ندارد، مگر اینکه از آنها بپرهیزد (و به خاطر هدفهای مهمتری تقیّه کند).»
حدیث:
امام باقر علیهالسلام فرمود: «تقیه در هر چیز که فرزند آدم بدان مضطر شد، هرآینه خداوند برایش حلال میکند.»
(اصول کافی، ج 2، ص 175)
توضیح مختصر:
تقیّه، خودداری از اظهار عقیدهی باطنی، برای کنارهگیری از خطر است. اگر عقیدهاش را اظهار کند، ترسِ بر جان یا مال یا عِرض او میشود. پس خودداری مینماید تا در ظاهر با او موافقت کنند بااینکه در باطن، مخالف است و این، روش ائمه علیهم السّلام در مقابل خلفای ستم و اتباع آنان بوده است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «تقیّه بهترین کار هر مؤمنی است که خود و برادرش را با آن از فاجران حفظ میکند». (بحار، ج 16، ص 147 -آداب معاشرت)
عبدالله فرزند زراره گوید: امام صادق علیهالسلام به من فرمود: «سلام مرا به پدرت ابلاغ کن و بگو عیبجویی من از تو، صرفاً به خاطر دفاع از تو و حفظ جانت بوده است زیرا تو به دوستی و ولایت ما شهرت یافتی و دشمنان سعی در اذیّت و حتّی قتل تو دارند؛ لذا برای حفاظت از خطر حکومتی، لازم شد از تو انتقاد نمایم و این امر بر دین و موقعیت تو نزد ما خللی وارد نمیسازد.»
در معیوب کردن کشتی توسط حضرت خضر علیهالسلام مصلحت آن بود که کشتی از غارت پادشاه سالم بماند (سورهی کهف، آیهی 79) و این مَثَل را بفهم خدا تو را رحمت کند.
پس تقیّه، یعنی انسان به خاطر هدفهای مقدسش، اعتقاد خود را در مقطعی خاص، مکتوم دارد.
1- رخصت، فضیلت
مسیلمه کذّاب، دو نفر از اصحاب پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم را گرفت. به یکی از آن دو گفت: «آیا به رسالت محمد صلیالله علیه و آله و سلّم گواهی میدهی؟»
گفت: «آری!» گفت: «به رسالت من گواهی میدهی؟»
گفت: «آری!» پس او را رها کرد.
از نفر دوّم پرسید: «به رسالت من گواهی میدهی؟»
گفت: «من کر هستم و نمیشنوم.» و سه مرتبه پرسش را تکرار کرد و جواب، همان شنید. مسیلمه گردن دوّمی را زد.
این خبر به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رسید، پس فرمود: «اوّلی، رخصت خدایی را قبول کرد و تقیّه نموده و باکی بر او نیست و دومّی که کشته شد از روی صدق و یقین بوده و فضیلت نصیبش گشت، پس برای او گوارا باد.»
(نمونه معارف، ج 3، ص 188 -مجمعالبیان، ذیل آیهی 28 سورهی بقره)
2- فقیه در دین
عبدالله بن عطا گوید: به امام باقر علیهالسلام عرض کردم: دو نفر از اهل کوفه را گرفتند و حکومت به این دو نفر گفت: که باید از امیرالمؤمنین علیهالسلام بیزاری بجویید. پس یکی بیزاری جست و او را آزاد کردند و دوّمی بیزاری نجست، او را کشتند. امام علیهالسلام فرمود: «آنکه بیزاری جست، مردی فقیه در دینش بوده است و آنکه بیزاری نجست، مردی بود که برای بهشت رفتن عجله کرد.»
(اصول کافی، ج 2، ص 175)
3- به خاطر خطر حکومت
عبدالله، فرزند زراره گوید: امام صادق علیهالسلام به من فرمود: سلام مرا به پدرت ابلاغ کن و بگو: عیبجویی من از تو، صرفاً به خاطر دفاع از تو و حفظ جانت میباشد؛ زیرا تو به دوستی و ولایت ما شهرت یافتهای و دشمنان سعی در اذیّت و حتّی قتل تو دارند؛ لذا برای حفاظت از خطر حکومت، لازم است انتقاد نمایم و این امر بر دین و موقعیّت تو در نزد ما خللی وارد نمیسازد. در معیوب کردن کشتی توسط حضرت خضر علیهالسلام، مصلحت آن بود تا کشتی از غارت پادشاه سالم بماند که در قرآن، سوره کهف، آیه 79 خداوند میفرماید: «…و این مثَل را بفهم! خدا تو را رحمت کند…»
(قاموس الرجال، ج 4، ص 160 -شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 2، ص 196)
4- قلب عمّار
دشمنان و مشرکین در صدر اسلام، پدر و مادر عمّار به نام یاسر و سمیّه را شکنجه داده تا آنها از اسلام دور کنند، ولی هر دو را کشتند. امّا عمّار خواستههای دشمنان را به تقیّه به زبان جاری کرد و قلباً در ایمان محکم بود.
به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گفتند: «عمّار کافر شده است!» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «عمّار از سر تا قدمش مملو از ایمان است و ایمانش با گوشت و خونش آمیخته است.» عمّار با دیدهی گریان خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: «هلاک شدم، زیرا از من دست نکشیدند تا آنکه با زبان، به شما جسارت و خدایان آنها را به خوبی یاد کردم.»
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم با دست مبارک، اشک از چشمان عمّار پاک کرد و فرمود: «اگر دوباره از تو خواستند که چنین کلماتی را بگویی، باز هم بگو!» سپس آیهی 106 سورهی نحل دربارهی عمّار نازل شد: «اِلّا مَن اَکرَه وَ قَلبُهُ مُطمَئِنُ بِالایمانِ: کیست آن که پس از ایمان، کافر گردد و دلش بر ایمان استوار باشد.»
(شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 5، ص 8 -الغدیر، ج 9، ص 23)
5- آفرین
مرد مؤمنی خدمت موسی بن جعفر علیهالسلام رسید و درخواست کمک کرد. حضرت خندید و فرمود: «مسئلهای میپرسم، اگر خوب جواب دادی، ده برابر آنچه خواستی به تو عطا میکنم.» عرض کرد: «بپرسید!»
فرمود: «هرگاه به تو بگویند چه چیزی تمنّا میکنی، چه میگویی؟» گفت: «مرا تقیّهی در دین و قضای حقوق برادران مؤمن روزی فرماید.»
فرمود: «چرا ولایت ما را نمیخواهی؟» عرض کرد: «این را خدا به من داده ولیکن آن را عطا نفرموده. بر آن نعمت شکر میکنم و آنچه نداده از تقیّه و قضای حقوق برادران را از خدا مسئلت میکنم.»
حضرت علیهالسلام فرمود: «آفرین!» و دو هزار درهم به او داد تا با آن تجارت کند.
(نمونه معارف، ج 3، ص 189 -منتهی الآمال)