توحید افعالی

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «توحید، زندگی واقعی جان (انسان) است.»
(غررالحکم، ج 2، ص 530)

توضیح مختصر:

بنده در اعمالش دو جور مختار است که روا بدارد؛ یا به کار خوب و خیر می‌پردازد، یا به کار بد و شرّ روی می‌آورد. درنتیجه یا به ثواب و بهشت می‌رسد، یا به عقاب و جهنّم دچار می‌شود.
خداوند، خیر مطلق است و برای بنده‌اش خیر و خوبی و صلاح می‌خواهد و جزای کارهایش را می‌دهد، امِّا بنده بدی می‌کند و اسبابش را خودش فراهم می‌کند تا خداوند او را چوب می‌زند و عقابش می‌کند. در هر دو صورت بنده مملوک است؛ روح و جسمش از خداست و بنده در ملک او یا به صواب می‌رود یا به نادرستی. پس حق‌تعالی که مالک مملوک است و بنده در ملکش کاری می‌کند، او را به جزا یا پاداش می‌رساند؛ این توحید افعالی است.
پس آنچه از نیّت حضرت آدم از هبوط از بهشت دنیایی در قرآن نقل شده و یا از پیروزی و شکست ملل و یا از اقوام و فرعون‌ها و موسی‌ها و امثال این‌ها در قرآن نقل شده به دیدگاه توحید افعالی همه درست، ناظر به این قاعده است که خداوند آن را به سنّت الله اشاره فرمود؛ چنان‌که در سوره‌ی فاطر آیه‌ی 43 می‌فرماید: «هرگز برای سنِّت خداوند دگرگونی نخواهی یافت و هرگز برای سنِّت خداوند جابجایی نخواهی یافت.»

1- جان برای خدا

یکی از شاگردان مرحوم عارف کامل، سیّد علی آقا قاضی، نزد عالم عامل آیت‌الله سیّد جمال گلپایگانی رفت و در بین صحبت، از آقای قاضی سخن به میان آمد.
آیت‌الله گلپایگانی فرمود: «ایشان جانشان را گذاشت روی خداپرستی. اصلاً جانش را داد برای توحید. او داخل حساب نیست، بلکه فوق حساب است.»
(عطش، ص 63)

از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال شد: «چطور خدا را شناختی؟» فرمود: «به آنچه خدا مرا بدان شناسانده است.» گفته شد: «چگونه خداوند خود را به شما شناسانده است؟» فرمود: «هیچ صورتی همانند او نیست. به حواس درنیاید. قیاس به مردم نمی‌شود، بااینکه دور است، نزدیک است و با نزدیکی‌اش، دور است. برتر از همه‌چیز است و هیچ‌چیز از او بالاتر نیست. جلو و پیش روی هر چیزی است در چیز دیگر. خارج از اشیاء است، نه مانند خارج شدن چیزی از چیز دیگر. منزّه است خدایی این‌چنین که غیر او خدایی نیست.»
(توحید صدوق، ص 285)

3- خداوند جسم نیست

امام صادق علیه‌السلام درباره‌ی حرف‌های هشام بن حکم به یونس بن ظبیبان فرمود: «آیا هشام ندانسته که جسم و صورت محدود و نامتناهی هستند؟ اگر او را به‌اندازه بدانی، زیادی و نقصان در او راه می‌یابد و هرگاه احتمال زیاده و نقصان آید، پس او مخلوق خواهد بود نه خالق.» یونس گوید: «پس من چه بگویم؟» فرمود: «بگو خدا نه جسم است و نه صورت، اوست که جسم‌ها را جسم گردانیده و صورت‌ها را صورت گری کرده است، او جزء جزء نمی‌شود و به پایان نمی‌رسد و نمی‌افزاید و کم نمی‌گردد.»
(توحید صدوق، ص 99)

4- کبر کبریایی

نقل است که به امام صادق علیه‌السلام گفتند: «این‌همه هنر دار، زهادت و کرم باطن، قرّه العین خاندانی، ولیکن بس متکبِری!» فرمود: «من متکبّر نیَم، کبر کبریایی است، چون از سر کبر خود برخاستم، کبریایی او بیامد و به‌جای کبر من بنشست؛ به کبر خود کبر نشاید کرد امّا به کبریایی او کبر شاید کرد.»
(تذکره الاولیاء، ص 15)

5- نام سلطان بر دیوار

پدر ابوسعید ابوالخیر از دوستداران سلطان محمود غزنوی، خانه‌ای ساخته و همه دیوارهای آن را به‌صورت سلطان محمود و لشکریان و فیلان او نگاشته بود. شیخ که طفل بود، گفت: «پدر! از برای من خانه‌ای بگیر.» چون خانه آماده شد، ابوسعید همه خانه را الله بنوشت. پدر گفت: «این چرا نویسی؟» گفت: «تو نام سلطان خویش نویسی، من نام سلطان خویش.»
(داستان عارفان، ص 116 -تذکره الاولیاء، ص 801)

6- فقیر، مریض، غریب

خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام وحی کرد: ای موسی!
1. فقیر کسی است که کفیلی مانند من نداشته باشد.
2. مریض کسی است که طبیبی مانند من نداشته باشد.
3. غریب کسی است که مونسی (حبیبی) مثل من نداشته باشد.
(عدة الداعی-کلیات حدیث قدسی، ص 145)

7- شیخ ما؟

از بزرگان عرفا ابوالقاسم جنید بغدادی (م 297) بود که لباس علمایی می‌پوشیده و از خرقه پوشیدن احتراز می‌کرد و طریقش صحو بود. جنید گفت: شیخ ما (قطب ما) در اصول و فروع و بلا کشیدن، امیرالمؤمنین علی مرتضی علیه‌السلام است. مرتضی را در گزاردن حرب‌ها، از او چیزها حکایت کردند که کس طاقت شنیدن آن ندارد که او امیری بود که خداوند او را چندان علم و حکمت کرامت کرده بود. اگر مرتضی یک‌سخن به کرامت نگفتی، اصحاب طریقت چه کردندی؟ و آن سخن آن است که از مرتضی سؤال کردند که خدای را به چه شناختی؟ فرمود: بدان که شناسا گردانید مرا به خود که او خداوندی است که:
1. او را شبیه نیست؛
2. او را در نتوان یافت به هیچ وجهی؛
3. او را قیاس نتوان کرد به هیچ خلق؛
4. او نزدیک است در دوری خویش؛
5. دور است در نزدیکی خویش؛
6. بالای همه‌چیزهاست؛
7. نتوان گفت که تحت او چیزی است؛
8. او نیست از چیزی و نیست چون چیزی؛
9؛ و نیست در چیزی (و نیست به چیزی)؛
10. سبحان آن خدایی که او چنین است و چنین نیست هیچ‌چیز غیر از او؛
اگر او شرح این سخن دهد به مجلدها برآید. (فَهِمَ مَن فَهِمَ)
(تذکره الاولیاء، ص 420)

8- توحید افعالی

در جنگ خندق که امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر سینه‌ی عمرو بن عبدود نشست تا سرش را از تن جدا کند، عمرو آب دهان انداخت. امام از روی سینه‌اش برخاست تا خشم خود را فرونشاند. بعد برای خدا آمد بر سینه‌اش نشست تا سر او را جدا کند. عمرو از امام سؤال کرد: چرا فرصت می‌دهی و سریع اقدام نمی‌کنی؟ مولانا از زبان حال امام به توحید افعالی چنین نقل کرده است:
1. من شمشیر برای خدا می‌زنم و مأمور جسمم نیستم.
2. من شیر حق هستم، نه شیر هوی و هوس.
3. من مانند تیغ در دست حقّم و زننده، آن آفتاب حقیقی است.
4. من سایه‌ام، سرور و آفتاب عالم‌تاب، اوست.
5. من دربان اویم و حجاب برای او نیستم.
6. تیغ من جز به‌حق خونی نمی‌ریزد.
7. من کوهم که از بنیاد آن شاه حقیقی‌ام.
8. جز به یاد اراده او حرکت نمی‌کنم.
9. عشق او مرا سردار لشگر کرده است.
10. غضب را بسته‌ام و باتقوا آن را مهار کرده‌ام.
11. بار حلم، گردن غضب را زده است.
12. چون درآمد در میان، غیر خدا تیغ را، اندر میان کردن سزا
یعنی چون مسئله غضب پیش آمد، غرض نفسانی پدیدار شد و غیر خدا بروز کرد برای همین شمشیر در غلاف کردم تا محبت و دشمنی‌ام برای خدا خالص باشد.
13. من مملوک او و او مالک من است پس غرض شخصی در اعمالم راه پیدا نمی‌کند.
14. کارم از روی مشاهده است، نه از روی اجتهاد و تقلید و خیال و گمان.
15. پیشوای من خورشید حقیقت است که مرا رهبری کند، لذا اگر به پرواز درآیم و یا باری بر دوش بکشم، می‌دانم به کجا بروم و چه طور آن را بکشم.
ور کشم باری، بدانم تا کجا **** ماهم و خورشید پیشم پیشوا
(مثنوی، ج 1، ص 3809-3787)

9- اعین ما

خداوند در سوره‌ی قمر آیات (14-9) درباره‌ی حضرت نوح علیه‌السلام فرمود: بنده‌ی ما نوح را، قومش تکذیب کردند و گفتند: او دیوانه است (و با انواع آزار) او را از ادامه رسالتش بازداشتند. رو به درگاه پروردگار عرضه داشت و گفت: «من مغلوب شده‌ام انتقام مرا از آن‌ها بگیر.» در این هنگام درهای آسمان را به آبی فراوان و پی‌درپی گشودیم زمین را شکافتیم و چشمه‌های زیادی بیرون فرستادیم. این دو آب به‌اندازه‌ی مقدّر به هم درآمیختند (و همه‌جا را آب فراگرفت) او را بر مرکبی «کشتی» که از الواح و میخ‌هایی ساخته‌شده سوار کردیم، کشتی زیر نظر ما حرکت می‌کرد (تَجری بَأَعیُننا) استعمال اَعیُن، جمع دیدنی‌ها و زیر نظر خاص الخاص قرار گرفتن است و الّا کلمه بصیر و ناظر استعمال می‌شده است چون خلاصه‌ی موجودات، در آن بوده و یک واقعه بوده که یک‌بار اتفاق افتاد.