توحید

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 88 سوره‌ی قصص می‌فرماید: «معبود دیگر را با خدا مخوان که هیچ معبودی جز او نیست.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «برترین فرایض که بر انسان واجب است، شناسایی خدا و اقرار در بندگی نسبت به اوست.»
(بحارالانوار، ج 4، ص 54)

توضیح مختصر:

خداوند، اِله واحد و معبود حقیقی است که بنا بر سرشت انسانی همگان بر فطرت توحیدی خلق شده‌اند.
آسمان، زمین و همه‌ی آیات، آثار، مصنوعات و مخلوقات، از اوست؛ یعنی خلق و تدبیر، همه مسخّر یکدست و یک قدرت هستند که با نظمی خاص به یک اراده، به هدف از پیش تعیین شده می‌روند.
یکی از این مخلوقات، انسان است که اشرف آن‌هاست و در سرشت او توحید حک شده است.
آنچه لزوم دارد انسان بداند، این‌که نیّتش و کارش برای یکی باشد تا سعادتمند شود و چون در این دو مشکل پیدا می‌کند، دچار اِله نفس می‌شود و یا به خاطر مسائلی به معبودهای دیگر متّصل می‌گردد.
همه‌ی عوالم نوعی انقیاد و خضوع و انفعال وجودی در برابر مبدأ وجود دارند، امّا این انسان است که در صراط به سوی توحید از انقیاد و اطاعت سر باز می‌زند و دچار وسواس اعتقادی شده و از صراط منحرف می‌شود و در دام معبودان دیگر می‌افتد که نتیجه‌اش دوزخ است.
آنان که به توحید حقیقی می‌رسند، عارفان بالله هستند که به شهود او را می‌یابند و ادراک می‌کنند و عبودیّت کامل را روا می‌دارند و به ربوبیّت متّصل می‌شوند.
مردم خدایی شنیده‌اند، آنان دیده‌اند آنچه مردم شنیده‌اند.

1- ادعای خدایی

وقتی‌که حاکم فاطمی، مسجد قاهره را بنا نمود، پس از اتمام آن حالش تغییر کرد و ادعای خدایی نمود؛ تا آنجا که در نامه می‌نوشت: «بسم الحاکم الرّحمن الرّحیم.» مردم را به ایمان به خود دعوت می‌کرد و مال فراوان بین مردم تقسیم می‌نمود.
روزی از روزهای تابستان مگس‌های فراوان اطرافش جمع شده بودند و خدمتکاران آن‌ها را دور می‌کردند، ولی مگس‌ها بدون فاصله جمع می‌شدند.
ناگاه یکی با صدای نیکو این آیه را خواند: «ای مردم مَثَلی زده شد، بشنوید، همانا آنان که می‌خوانند غیر خدا را، هرگز مگسی را نیافرینند، هرچند جمع شوند. اگر از آنان مگس چیزی را برباید، نتوانند آن را باز پس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتوان‌اند و هم آن مطلوبان». (سوره‌ی حج، آیه‌ی 73)
وقتی حاکم این آیه را شنید، از روی تخت بر زمین افتاد و بدون مقدمه از قصر فرار کرد و دو روز مخفی ماند. بعد به قصر آمد و دستور داد خواننده‌ی آیه را بگیرند و در دریا غرق کنند.
وقتی او را غرق کردند و مُرد، در خواب کسی او دید و گفت: «خدا با تو چه کرد؟» گفت: «صاحب کشتی مرا به بهشت رسانید.»
(نمونه معارف، ج 3، ص 250 -ثمرات الارواق، ص 35)

2- بلال

بلال، بنده و مادرش هم مملوک امیّه بودند. امیّه دارای مال و فرزندان زیاد و دوازده غلام بود و هیچ‌یک را همانند بلال دوست نمی‌داشت. ازاین‌رو او را موکّل بر بت‌خانه نمود.
چون بلال مخفیانه به حق‌تعالی ایمان آورد، امیّه باخبر شد و گفت: «خدای محمّد را سجده می‌کنی؟»
گفت: «خدای کبیر متعال را سجده می‌کنم.» امیّه ناراحت شد و هر چه توانست او را با چوب زد و بعد او را آورد و میان هوای گرم سرزمین بطحاء، برهنه کرد و دست و پای او را بست و برهنه روی ریگ‌ها خواباند و سنگ‌های داغ را روی سینه و شکم و پهلو و پشت او نهاد. ریگ‌های گرم را بر روی او می‌ریخت و می‌گفت: باید از خدای محمِّد دست برداری و به بت لات عزّی ایمان بیاوری! بلال می‌گفت: احد احد، یعنی خدای یگانه.
باز نوع عذاب را بر او عوض می‌کرد و دستور می‌داد بدن برهنه‌ی او را بِکِشَند تا خارها به درون گوشت و بدنش فرو برود؛ ولی بلال باز می‌گفت: خدای یگانه. وقتی بر روی سینه‌ی بلال آمد و گلوی او را گرفت و فشرد؛ عمرو بن عاص گوید: من یقین کردم که بلال خفه شد. جلو رفتم، دیدم بی‌هوش شده و نفس می‌زند، ولی با دست اشاره به خدای آسمان می‌کند.
عاقبت کسی به‌جای بلال، یک غلام نصرانی و ده کیسه زر به امیّه داد و او را خرید و در راه اسلام آزاد کرد.
(خزینه الجواهر، ص 500 -معارج النبوه جوینی)

3- توحید عجائز

روزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام با جمعی از پیروان از جایی عبور می‌نمود، پیر زنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود، مشغول ریستن پنبه است.
پرسید: «خدا را به چه چیزی ‌شناختی؟» پیرزن به جای جواب دست از دسته‌ی چرخ نخ‌ریسی برداشت و طولی نکشید که پس از چند بار دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد.
عجوزه گفت: «یا علی علیه‌السلام چرخی به این کوچکی، برای گردش احتیاج به من دارد، آیا ممکن است، افلاک با این عظمت و آسمان و زمین به این بزرگی، بدون مدبّری دانا و صانعی توانا به گردش افتند و از گردش خود باز نایستند؟»
امام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: «مانند پیرزنان خدا را بشناسید». (علیکم بدین العجائز)
(پند تاریخ، ج 1، ص 9)

4- سؤال توحیدی در میدان

در جنگ جمل وقتی‌که سپاه امام علی علیه‌السلام و سپاه طلحه و زبیر، رو در روی هم می‌جنگیدند، مردی نزدیک آمد و گفت: «می‌خواهم درباره‌ی توحید بپرسم.»
رزمندگان به او اعتراض کردند که الآن وقت پرسش نیست. امام از این موضوع مطلع شد و به اعتراض‌کنندگان فرمود: «کاری نداشته باشید، بگذارید نزدیک بیاید و سؤال کند ما جهاد برای تقویت توحید و خداشناسی می‌کنیم.»
آنگاه سؤال‌کننده به جلو آمد و عرض کرد: «خدا واحد است یعنی چه؟»
امام در پاسخ وی فرمود: واحد چهار معنی دارد: دو معنی آن غلط است و دو معنی آن درست؛ اما آن دو معنی که غلط است، این است که بگوییم، خداوند واحد است یعنی یکمین است (یک عدد در مقابل صفر و دو)؛ یا بگوییم فردی از جنس است، مثل‌اینکه بگوییم زید، فردی از انسان است؛ اما آن دو معنی که درست است، این است که بگوییم خداوند در تمام کمالات یکتا یعنی بی‌همتاست، یا بگوییم او قابل‌تقسیم در ذهن و خارج از ذهن نیست. (ترکیب در وجودش راه ندارد).
با این جواب توحیدیِ حضرت علی علیه‌السلام در میدان نبرد، آن مرد به واحد حقیقی متوجه شد.
(داستان‌ها و پندها، ج 5، ص 83 -عین الحیاة مجلسی)

5- صدای ملکوتی کودک

در زمان‌های گذشته، شاه ستمگری بود که خود را پیرو آیین یهودی می‌دانست. او به‌عنوان یاری از دین خود، غیر یهودیان را سخت شکنجه می‌داد و می‌کشت. به دستور او آتش عظیمی افروخته بودند و در کنار آن بت بزرگی قرار داده و اعلام کرده بودند:
هرکس آن بت را سجده کند، آزاد می‌شود، وگرنه باید در آتش بسوزد. نتیجه‌ی پیروی او از هوای نفس، او را درنده‌خو کرد تا جایی که بانویی را همراه با کودکش آوردند و گفتند:
بت را سجده کن. او که موحّد بود، از این فرمان سرپیچی کرد. به دستور شاه، کودک او را در آتش افکندند و سوزاندند. زن با دیدن آن منظره ترسید و دلش لرزید و خواست در ظاهر، بت را سجده کند.
ناگهان ندای ملکوتی کودکش را از درون جانش شنید که می‌گوید: «مادر، من نمرده‌ام! زندگی شیرین این جاست که صد بهار دارد. اقبال به‌سوی تو آمده است، پس به‌سوی دولت الهی بیا و بت را سجده نکن.»
این ندا چنان در این مادر اثر کرد که با شوق به لقای خدایش، خود را به درون آتش انداخت و بت را سجده نکرد. حق‌پرستان هم گروه‌گروه خود را به‌سوی آتش می‌افکندند تا لقای حق نصیب آنان گردد.
(داستان‌های مثنوی، ج 1، ص 35)