جنون (دیوانه)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 29 سوره‌ی طور می‌فرماید: «پس تذکّر ده که به لطف پروردگارت تو کاهن و مجنون نیستی.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به دیوانه‌ای که افتاده بود برخورد کردند؛ فرمودند: «گفته شده او مجنون است، باز پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: بلکه او مریض و دردمند است.»
(بحارالانوار، ج 1، ص 131)

توضیح مختصر:

دیوانه منسوب به دیو، کسی که خرد و عقل ندارد و عقلش زایل شده باشد. جایگاهی برای دیوانگان سخت به نام تیمارستان دایر کرده‌اند که آن‌ها را آنجا نگه می‌دارند.
دیوانه دو نوع است؛ یکی دیوانه‌ی واقعی که یا مادر زادی بوده و یا بر اثر مشکلات روحی و فعل و انفعالات عصبی به وجود آمده است. دیگر دیوانه نما که برای رد کردن و مصالح دین طوری خود را جلوه می‌دهد که مخاطب به اشتباه می‌افتد و او را ساده‌لوح و بی‌عقل می‌پندارد مانند بهلول که در زمان خلافت هارون‌الرشید خلیفه عباسی بود.
اما نوعی جنون است که از مستی و غوطه خوردن در مسائل مجازی به وجود می‌آید که شخص نمی‌داند در کجاست و چه کار می‌کند و عاقبت کارش به کجا می‌رسد.
مانند کسانی که دلدادگی شدید به مال و ریاست دارند که از مسائل فطری، اُخروی و معنوی به کلی قطع علاقه کرده‌اند.
امّا آنچه در قرآن نقل شده که مردم زمان انبیاء می‌گفتند: پیامبر مجنون است، این تهمت است و برای پوشاندن و گول زدن مردم و بارز نمودن تعصّبات و جمود فکری‌شان بوده است.
چون همه‌ی انبیاء سلامت جسمی و روحی داشتند و هیچ نوع نقصی در آن‌ها نبوده و خلیفه‌ی تام‌الاختیار خداوند بودند.

1- سخن راست از دیوانه

چون سلطان محمود غزنوی دارالشفاء غزنین را ساخت، دکّان و آسیاب و مزارع را وقف آن کرد. روزی برای تفرّج آنجا رفت و در جای بسیار خوبی که شامل درختان و آب‌ها بود، دو رکعت نماز خواند.
دیوانه‌ای به زنجیر در گوشه‌ای حبس بود، صدا بلند کرد: «ای سلطان! این چه نماز بود که خواندی؟»
گفت به جهت شُکر بود که این عمارت (دیوانه‌خانه) را ساختم. دیوانه گفت: «عجب کاری است، طلا از عاقلان می‌گیری و صرف دیوانگان می‌کنی! دیوانه توئی و ما را در زنجیر می‌کنند!
تو را به این فضولی چه کار؟»
سلطان گفت: «آرزویی داری؟» گفت: «آری قدری دنبه‌ی خام می‌خواهم که بخورم!»
سلطان گفت تا مقداری تُرب آوردند و به او دادند.
دیوانه می‌خورد و سرش را تکان می‌داد. سلطان گفت: «برای چه سرت را می‌جنبانی؟»
گفت: از وقتی‌که تو پادشاه شده‌ای، از دنبه‌ها چربی هم رفته است. سلطان گفت: «سخن راست از دیوانه باید شنید.»
(لطائف الطوائف، ص 418)

2- دیوانه کیست؟

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بر گروهی که جمع شده بودند، گذشت. فرمود: برای چه جمع شده‌اید؟ گفتند: «ای رسول خدا! این شخص مجنون شده و افتاده است. برای همین دورش جمع شدیم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«او مجنون و دیوانه نیست، او مریض و مبتلاست. آیا به شما خبر بدهم که مجنون واقعی کیست؟» گفتند: آری.
فرمود: «مجنون کسی است که در راه رفتن، خودنمایی و تکبّر کند و هی به طرف راست و چپ نگاه کند و شانه‌ی خود را حرکت دهد، از خدا طلب بهشت کند درحالی‌که گناه می‌کند، از شرّش کسی ایمن نیست و به خیرش کسی امیدوار نیست.»
(سفینه البحار، ج 1، ص 191)

3- با دعای امام دیوانه شد

بسر بن ارطاه در زمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، اسلام آورد؛ ولی از خباثت او، آنکه در جنگ صفّین مقابل امیرالمؤمنین علیه‌السلام به جنگ آمد، وقتی از روی اسب به زمین افتاد، عورتش را ظاهر ساخت، پس امام صورتش را بگرداند و او فرار کرد.
بعد از کشته شدن مالک اشتر و محمد بن ابی بکر، معاویه او را به طرف یمن فرستاد که خونریزی و سفّاکی سخت‌دل بود و به او گفت: در راه، هر کس را دیدی از شیعیان علی علیه‌السلام است و از حکومت من راضی نیست، با شمشیر آن‌ها را بکُش.
او از شام حرکت کرد و به هر ده و شهری که رفت، آنجا را غارت کرد تا به مدینه رسید و آنجا را هم غارت کرد؛ در آنجا دستور داد خانه‌ی یاران پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مانند ابو ایّوب انصاری را آتش بزنند. سپس به مکه رفت و اهل مکّه از ترس خونریزی او با او بیعت کردند.
خلاصه این‌که بی‌باکی او به حدی کشید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام او را نفرین کرد و فرمود: «خدایا او را نمیران مگر اینکه عقلش را از او بستانی و مغزش را پریشان گردانی.» پس از دعای امیرالمؤمنین علیه‌السلام طولی نکشید که بسر به جنون و دیوانگی مبتلا شد.
پس شمشیر و سلاح جنگی را از او بازگرفتند و او هی فریاد می‌کرد: شمشیری به من بدهید تا مردم را بکشم!
آن‌قدر فریاد می‌کرد و این‌طرف و آن‌طرف دنبال شمشیر می‌دوید تا نزدیکانش ناچار شدند، شمشیر چوبی به او دادند و کیسه‌ای پر از باد کردند و جلویش انداختند تا شمشیر چوبی را بر کیسه باد شده بزند.
او به هر که در خانه‌اش می‌دید، حمله می‌کرد و آنان با دست دفاع می‌کردند. به همین دیوانگی بود تا مرگش فرارسید و به دوزخ واصل شد.
(پیغمبر و یاران، ج 2، ص 56 -نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 141)

4- جنون ریاست را ببین

چون هارون‌الرشید خلیفه‌ی عباسی در سنه‌ی 193 در طوس از دنیا رفت، ولی عهد او محمدامین به خلافت نشست. مأمون، برادر کوچک‌ترش با او از در مخالفت درآمد و بالاخره امین را در سنه‌ی 198 به قتل رسانید.
طاهر بن حسین، سر بریده‌ی امین را از بغداد به جانب خراسان برای برادرش مأمون فرستاد. چون سر امین را به نزد مأمون بردند، امر کرد که سر را در صحن خانه بر چوبی نصب کنند و لشکر خود را طلبید و به آن‌ها جایزه و صله داد. پس به هر کس که می‌خواست جایزه بدهد، امر می‌کرد، ابتدا بر سر برادرش لعنت کند و سپس جایزه بگیرد. مردم دسته‌دسته می‌آمدند بر سر برادرش امین لعنت می‌کردند و جایزه می‌گرفتند.
مردی از فارس زبان آمد و جایزه گرفت. به او گفتند: سر امین را لعنت کن.
گفت: خدا این سر و پدر (هارون) و مادرش را لعنت کند. مأمون چون چنین دید دیوانگی‌اش کمتر شد و سر برادر را از دار به زیر آورد و دستور داد آن را خوشبو کرده و سپس به بغداد بفرستند تا با بدنش دفن شود.
(تتمه المنتهی، ص 186)

5- دیوانه هادی عباسی است

بعد از وفات مهدی عباسی در سال 169 هـ خلافت به پسرش هادی عباسی (برادر هارون‌الرشید) رسید. او در سال 170 هـ در 25 سالگی جوان‌مرگ شد و خلافتش یک سال و سه ماه بیشتر به طول نینجامید.
علت جوان‌مرگ شدن او را بعضی این‌طور نوشته‌اند که هادی در «عیسی آباد» در ایوان قصر نشسته بود و تیر و کمان هم همراهش بود.
ناگاه جنون او را گرفت و به اطرافیان خود گفت: «می‌توانم تیری به سینه این فراش بزنم که از پشتش بیرون آید؟»
گفتند: «خلیفه در تیراندازی چنان قوی و ماهر است که دیگران همانند او نیستند و ناتوان‌اند؛ اما خلیفه نباید به خون چنین مسکینی دستش را آلوده کند!»
هادی همان‌طور که نشسته بود، تیری به‌جانب او انداخت و فراش را کشت. او بعد از کشتن فراش از این عمل پشیمان شد؛ اما منتقم حقیقی حق‌تعالی دست‌به‌کار شد! زخم کوچکی به پشت پای او پدیدار شد و خارید.
هر چه می‌خارید، خارش آن تسکین نمی‌یافت. پس آن زخم ورم کرد و گندیده گشت و دو روز بعد جوان‌مرگ شد.
(رهنمای سعادت، ج 3، ص 631 -روضه الصفا، ج 3، ص 426)