جهاد (جنگ)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 73 سورهی توبه میفرماید: «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر.»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «همانا جهاد دری از درهای بهشت است که خدا برای اولیای خاص خود گشوده است.»
(نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 94)
توضیح مختصر:
جهاد با دشمن مسلمین، امری است که در طول تاریخ اسلام از زمان پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم تا به امروز به شکلهای مختلف انجام گرفته است. جنگ با کفار و نظامهای سلطه که به مرز و بوم کشور مسلمانان حمله میکنند، لزوم دارد و جای شکی نیست که اگر ابر قدرتها و کفار بر مسلمانان چیره شوند، همانند کشور شوروی سابق که قریب 70 سال بر کشورهای مسلمان مانند آذربایجان، ترکمنستان و تاجیکستان و … چیره بود، دین را از مردم بردارند و قوانین کفر را بر آنان مسلط سازند. پس جهاد دفاعی بر همه واجب است و تعلّل و سستی و فرار و … عواقب زیادی دارد که در جنگهای صدر اسلام دیده شده و مورد غضب الهی قرار میگرفتند. اینکه «خداوند دوست دارد کسانی که در راه او مانند سدّ آهنین پایدارند و با دشمنان میجنگند.» (سورهی صف، آیهی 4)
این دوستی آثار بسیار دارد که «مجاهد با دادن مال و جان بهجایی میرسد که خداوند خریدار اوست.» (سورهی توبه، آیهی 111)
منظور ما در این جهاد، جهاد با نفس نیست؛ بلکه جهاد با عدو است. خداوند به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «ای پیامبر! با کفّار و منافقین جهاد کن و بر آنان سخت بگیر.» (سورهی توبه، آیهی 76)
و منافقان بر کفّار ملحق شدند و آنهایی که با علی علیهالسلام جنگیدند، از ناکثین و قاسطین و مارقین، همان منافقانی بودند که به اسم اسلام با امیرالمؤمنین علیهالسلام جنگیدند.
1- یک مرد جنگی
منصور بن ابی عامر لشکر عظیمی را برای جنگ با رومیها تجهیز کرد. منصور برای تماشای سپاه به نقطه مرتفعی رفت و به فرمانده سپاه «ابن مضجعی» که در کنارش ایستاده بود، گفت: آیا در این جمعیت عظیم هزار نفر مرد شجاع و مبارز هست؟ فرمانده سکوت کرد.
منصور گفت: چرا ساکتی؟ جواب داد: نه.
منصور گفت: پانصد نفر چطور؟ گفت: نه. عقده گلوی منصور را گرفت تا عدد را به پنجاه نفر رساند. فرمانده گفت: نه.
منصور ناراحت شد و او را از پیش خود راند. جنگ شروع شد و سرباز نیرومندی از لشکر روم به میدان آمد و مبارز طلبید. یکی از سربازان مسلمین به میدان او رفت و کشته گردید و سپاهیان رومی خوشحال شدند!
باز سرباز رومی مبارز طلبید، دوّمی آمد و کشته شد، باز سوّمین نفر از مسلمین رفت و کشته شد و ناراحتی بر سپاه مسلمین غلبه کرد.
به منصور گفتند: «چاره این مبارزه خود «ابن مضجعی» است.» منصور او را طلبید و گفت: «میتوانی شر این رومی را که با غرور وسط میدان است، بکَنی؟»
گفت: به خواست خداوند، بلی، بعد سراغ چند نفر از سربازانی که میدانست نیرومند هستند، رفت.
اول سراغ یکی رفت که بر اسب لاغر سوار و مشک آب کرده بود و میبرد. به او گفت: «میتوانی شرّ این رومی را دفع کنی؟» گفت: آری. پس حرکت کرد و با مختصر نبردی سرباز نیرومند رومی را کشت و سر بریده او را در برابر منصور نهاد.
فرمانده گفت: «اگر عرض کردم، پنجاه نفر مرد شجاع در این لشکر نیست، مُرادم از این قبیل سربازان بود.»
ابن مضجعی دوباره در پست فرماندهی مشغول کار شد و سرانجام مسلمین در آن جنگ فاتح شدند.
(حکایتهای پندآموز، ص 91)
2- ابن صرح
روزی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم برای اصحاب به جهت ترغیب ایشان به جهاد فرمود: در زمان سابق مرد صالحی بود که ابن صرح نام داشت و بسیار شجاع بود. در زمان او پادشاه ظالمی بود که از خدا بیخبر بود و مردم هم از او متابعت میکردند.
هر چه او آنها را امربهمعروف و نصیحت مینمود، تأثیری نداشت. تا آنکه با اسلحه و لباس جنگی بیرون شهر آمد؛ پس نمیگذاشت قافله برای خریدن متاع به شهر وارد یا خارج شوند.
تا آنکه پادشاه لشکری به جنگ او فرستاد و مدتی با او جنگیدند؛ اما او مغلوب نمیشد و ماههای طولانی این درگیری به طول کشید.
عاقبت مخفیانه، زوجهی او را گول زدند تا دست و پای او را در خواب با طناب ببندد و بعد آنها را صدا بزند، بیایند و او را دستگیر کنند.
شب اول با طناب دست و پای او را بست؛ اما او بیدار شد و طناب را ارّه کرد و علّت را از زنش جویا شد. گفت: میخواستم ببینم شجاعت تو چقدر است؟
شب دوم در خواب با زنجیر این عمل را تکرار نمود. باز او زنجیر را پاره کرد؛ اما شب سوم با مو (ی گیسوی ابن صرح که بلند بود یا موی بعضی حیوانات) او را در خواب بست و سپاهیان پادشاه را صدا زد، آمدند او را دستگیر نمودند.
نزد پادشاه آوردند و لب و گوش و بینی و انگشتان او را بریدند و به ستونی در قصر پادشاه بستند و خوشحالی و لهو و لعب میکردند و شراب میخوردند و گاهی به روی او میریختند. ابن صرح به خدا عرض کرد: «اگر اعضای مرا قطعهقطعه کنند، چون در راه توست، برایم سهل است، ولی میخواهم قدرت خود را بر اینها ظاهرنمایی.»
خداوند دعای او را مستجاب فرمود و مَلَکی نزد ابن صرح فرستاد، مژدهی سلامتی کامل به او داد و به او گفت: «خودت را حرکت ده تا این قصر به لرزه در آید و خراب شود و همه هلاک شوند.»
به قدرت خداوندی قصر خراب شد و همه در زیر قصر هلاک شدند.
وقتی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم این فرمایش را برای اصحاب نقل کردند، اصحاب گفتند: «کدامیک از ما طاقت هزار ماه جهاد را که ابن صرح نمود، دارا میباشیم؟»
جبرئیل نازل شد و سورهی قدر (انّا انزلناهُ فی لیله القدر…) را آورد که در آن خداوند به بندگانش مژده داد که احیا و فضیلت شب قدر، بهتر از هزار ماه جهادی است که ابن صرح نموده است. پس اصحاب با شنیدن این خبر خوشحال شدند.
(عنوان الکلام، ص 105)
3- خدعهی جنگی
یکی از پادشاهان، شهری را محاصره کرد و مدت محاصره طول کشید. امیر آن شهر وزیران را جمع کرد و گفت: چه کنیم، آیا تسلیم شویم یا آنکه شبانگاه از شهر فرار کنیم؟
یکی از آنها گفت: من نظرم این است که آنچه در خزانهی دولت از طلا هست، تیر درست کنند و بر آن این دو بیت را بنویسید:
«از جود و کرم، تیر طلای ناب بهسوی دشمن میافکنند، پس مجروحین طلا را صرف میکنند و بهبود مییابند و آنان که به تیر بمیرند، طلای را صرف در کفن و دفن او میکنند.»
پس رأی او را پسندیدند و تیرها از طلا ساختند و به روی دشمن ریختند. پادشاهی که آن شهر را محاصره کرده بود؛ چون آن تیرهای طلا و نوشته را دید، دستور داد لشکر از محاصره دست بردارند و آن شهر را رها کنند و گفت:
«مثل این شهر را نمیشود فتح کرد، زیرا آنقدر ثروت دارند که تیرهای آنها طلاست که برای مجروحین دوا و برای کشتهشدگان کفن میشود.»
(نمونه معارف، ج 4، ص 80 -ثمرات الاوراق، ج 2، ص 223)
4- جهاد با آشوب گران مسلمان
پیامبر صلیالله علیه و آله به علی علیهالسلام فرمود: «ای علی! خداوند جهاد در رفع فتنه را بعد از مرگ من بر مؤمنین واجب کرده است، چنانکه اکنون جهاد همراه با من را با مشرکان واجب کرده است.»
امیرالمؤمنین گوید به رسول خدا عرض کردم: «فتنهای که خداوند جهاد در آن را واجب کرده، چیست؟»
فرمود: «فتنه و آشوب قومی که گواهی به یکتایی خدا و صدق رسالت من از طرف خدا میدهند، ولی مخالف با سنت و راه من هستند و در دین من آسیب میرسانند.» پرسیدم: «بر چه اساسی با آنها جنگ کنم ای رسول خدا! بااینکه آنها گواهی به یکتایی خدا و رسالت تو از سوی خدا میدهند؟!»
فرمود: به خاطر این که:
1. در دین خدا بدعت به وجود میآورند.
2. از امر و خط من جدا میشوند.
3. خون خانواده و عترت مرا حلال میدانند.
(داستانها و پندها، ج 10، ص 75 -وسائل الشیعه، ج 11، ص 61)
ازاینرو امیرالمؤمنین علیهالسلام با سه دستهی مسلمان نما: قاسطین، ناکثین و مارقین جنگید؛ که نمونهی آن در جنگ صفین، نهروان و جمل بهخوبی معلوم شد.
5- جنگ بهتر از عبادت
ابوهریره گفت: ما در زمان پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله در رکاب آن حضرت به جنگ میرفتیم. در بین راه از درهای که چشمهی آب گوارایی در آن جریان داشت، عبور کردیم، یکی از اصحاب گفت: «اگر از جامعه و مردم کنارهگیری میکردم و در این مکان (باصفا) به عبادت میپرداختیم (بسیار خوب بود)؛ اما هرگز چنین کاری را تا از رسول خدا اجازه نگیرم، انجام نمیدهم.»
او نزد پیامبر رفت و تصمیم خود را بیان داشت. پیامبر فرمود: چنین کاری را انجام نده، زیرا بودن شما و جهاد در راه خدا بهتر از شصت سال نمازخواندن در بین خانواده میباشد!
آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد و وارد بهشت کند؟ در راه خدا جنگ کنید و اگر در میدان جنگ کشته شدید، به بهشت داخل شوید.
(شنیدنیهای تاریخ، ص 102 -محجه البیضاء، ج 4، ص 8)