حرّیت و آزادی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 256 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «در قبول دین، اکراهی نیست؛ زیرا راه درست از راه انحراف روشن شده است.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «آزاد، آزاد است، اگرچه به او سختی و زیان برسد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 229)

توضیح مختصر:

خداوند انسان را آفرید، به او عقل و شعور داد تا با اراده‌ی خود تصمیم بگیرد و هر کاری که می‌خواهد بکند؛ ولیکن قوانینی هم نهاد تا جلوی سرکشی و آزادی و بی بند و باری گرفته شود، چون نفس انسان می‌خواهد او را از قید قانون دور بدارد و هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد.
اما قوانینی هم خود بشر جعل کرده که محدودیتی را ایجاد می‌کرده که نامش حبس بود مانند زن که بعضی گذشتگان او را موجودی پست و بی‌اختیار می‌دانستند و همانند بردگان او را به کار می‌گرفتند و هیچ حرّیتی نداشت.
از دیگر مسائلی که طبق هوای نفسانی و عقیده شخصی بوده و آزادی‌ها را بی حد کردند دستبرد به کتاب‌های آسمانی همانند تورات و انجیل بوده است و این نبود مگر روح ماده‌پرستی آزادی حیوانی.
همچنین موضوعات دیگر مانند وضع قوانین کمونیستی که الآن هم در کشورهای شوروی و چین حاکم است؛ که قوانین الهی را زیر پا گذاشتند و بی‌خدایی را رواج دادند و درنتیجه آزادی‌های شیطانی را باب کردند.
آزادی مطلق، درست نیست؛ آزادی نسبی طبق قوانین الهی، روح اختیار و حرّیت را در انسان زنده نگه می‌دارد. آزادی غربی عبودیّت نمی‌آورد همه بر اساس اشتهای نفس و مادی‌گرایی و بی‌قیدی است که کاری است که عاقبت‌به‌خیری ندارد.

1- ثروت و آزادی

امام صادق علیه‌السلام غلامی داشت که اسب امام را نگه می‌داشت. روزی مرد خراسانی نزد غلام آمد و گفت: «بیا با من یک معامله کن! همه‌ی ثروتم را می‌دهم و این شغل را به من بده. می‌نویسم که ده مزرعه و اموالم را تو بگیری؛ تو آزاد شوی و من مملوک.»
غلام گفت: «از مولایم اجازه بگیرم.» چون به منزل آمد، جریان معامله‌ی خراسانی و تبدیل شغل را بیان کرد.
امام علیه‌السلام فرمود: «اختیار با توست آزادی! اگر میل داری برو!» عرض کرد: «صلاح من در چیست؟»
فرمود: «آن مرد خراسانی با آن شرایط، مرد شریف، با ایمان و بزرگوار است. دیوانه نیست که آزادی را تبدیل به بندگی کند، ولی این را هم بدان که خدمتگزاران ما نیز با ما هستند.»
غلام تأمّلی کرد و گفت: «از نزد شما نمی‌روم.»
(داستان‌ها و پندها، ج 3، ص 60)

2- همه را آزاد کردند

هنگامی‌که اسیران بنی طی (قبیله حاتم طایی) را به مدینه آوردند، ازجمله‌ی آن‌ها، سفانه، دختر حاتم بود که داری زیبایی ممتاز و گفتاری شیرین بود و همه از او در شگفت می‌شدند.
او به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفت: «پدرم از دنیا رفت و برادرم پنهان شد. اگر مرا آزاد کنی تا دشمنان سرزنش و ملامت نکنند رواست؛ زیرا پدرم طرفدار اخلاق نیکو بود و گرسنگان را سیر می‌کرد و برهنگان را پوشاک می‌داد و هیچ آرزومندی را ناامید نمی‌کرد.»
حضرت فرمود: «این‌ها صفات مؤمن است. اگر پدرت زنده بود، برایش طلب بخشایش می‌کردیم.» بعد فرمود: «او را به‌واسطه‌ی شرافت پدرش آزاد کنید!» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم همراهان او را هم آزاد کردند.
(پند تاریخ، ج 1، ص 153 -شجر طوبی، ج 2، ص 22)

3- شیوه آزادگان

سعدی گوید: از حکیم فرزانه‌ای پرسیدند: «چرا بااینکه خداوند چندین درخت مشهور و بارور آفریده است، مردم هیچ‌کدام از آن‌ها را به‌عنوان آزاد، یاد نکنند مگر درخت سرو را بااینکه این درخت میوه ندارد؟»
حکیم فرمود: «هر درختی داری میوه‌ی معیّنی است که در فصل خود، با رسیدن میوه‌اش تازه می‌شود ولی وقتی‌که میوه‌اش تمام شود، آن درخت پژمرده و بی‌مشتری می‌گردد؛ ولی سرو، دگرگونی ندارد. بلکه همیشه سبز و خرّم است و این شیوه‌ی آزادگان وارسته است که همواره استوارند.»
(حکایت‌های گلستان، ص 272)

4- حکومتیِ آزاد

نعمان بن بشیر از قبیله‌ی خزرج و از انصار بود. در زمان معاویه، در جنگ صفّین بوده و مدّتی از طرف معاویه، ولایت کوفه و یمن را داشت و قاضی دمشق شد و در نهضت مُسلم، فرماندار کوفه بود؛ امّا سخت نگرفتن او علیه مُسلم، سبب شد او را عزل کنند و عبیدالله بن زیاد به جای او گماشته شود.
یزید وقتی به او گفت: «دیدی حسین را کشتم.» گفت: «اگر پدرت معاویه بود، این کار را نمی‌کرد.» اما یزید او را با سی نفر مأمور کرد تا اُسرای کربلا را از شام به مدینه برساند.
فاطمه سلام‌الله علیها دختر علی علیه‌السلام به خواهرش زینب سلام‌الله علیها گفت: «این مرد –نعمان- با ما خوش‌رفتاری کرد، بر ما واجب است که به پاس زحمات او پاداشی به او بدهیم.» زینب سلام‌الله علیها فرمود: «ما چیزی نداریم، جز بعضی زیورها از قبیل دست بند و بازوبند و خلخال.» و همان‌ها را برای او فرستادند و گفتند: «از کمی آن عذر می‌خواهیم».
او قبول نکرد و گفت: «اگر برای دنیا این کار را کرده بودم، برایم کافی بود. به خدا سوگند این کار را فقط برای خدا و خویشاوندی شما با پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کردم».
او در آوردن اُسرای اهل‌بیت، به آرامی و مدارا کوچ می‌کرد و ازهرجهت مراعات ایشان را می‌نمود؛ تا به مدینه رسانید.
(منتهی الآمال، ج 1، ص 442)

5- زنی آزاده

جمعی بر حجاج بن یوسف ثقفی خون‌خوار، والی عراق، خروج کردند. ازجمله زنی را گرفتند و نزد حجاج آوردند. حجاج با او خطاب و عتاب کرد و او سر در پیش انداخته بود و نظر به زمین دوخته، نه جواب وی می‌داد و نه نظر به‌سوی وی می‌گشاد.
یکی از حاضران گفت: «امیر با تو سخن می‌گوید و تو از وی اعراض می‌کنی؟»
گفت: «من از خدای تعالی شرم می‌دارم به کسی نظر کنم که خدا به وی نظر نمی‌کند.»
حجاج گفت: «از کجا می‌گویی؟» گفت: «اگر خدا به تو نظر می‌داشت تو را این‌چنین به ظلم باز نمی‌گذاشت.» حجاج گفت: «راست می‌گویی!»
(لطائف الطوائف، ص 125)