حلال و حرام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 168 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «ای مردم ازآنچه در زمین حلال و پاکیزه است تناول کنید.»

حدیث:

امام کاظم علیه‌السلام فرمود: «حرام نمو نمی‌کند و اگر نمو کند مبارک نخواهد بود.»
(جامع السعادات، ج 2، ص 167)

توضیح مختصر:

آنچه خداوند روزیِ بندگان کرده، امر به طیّب و حلال نموده است. لذا در مال حلال و خوردنِ غذای پاک و مانندِ آن، حسابی نیست؛ و آنچه ناپاک و حرام است از آن، نهی شده و کسی که مرتکب آن شود، قابل حساب و عقاب است.
مصادیق حلال و حرام، بسیار است که در علم شریعت و احکام و قرآن، به آن‌ها اشاره گردیده است. ماهی در درونِ دریا دو نوع است: فَلس دار و بی فَلس که یکی حلال و دیگری خوردنش حرام است. انتفاع از ماهی، بستگی به اعتقاد و ایمان شخص دارد. پولی که از دسترنج شخص و پولی که از ربا به دست می‌آید، هرکدام مسئله‌ی آن از نظرِ شریعت، معلوم است تا شخص نسبت به حلال و حرام، چقدر عقیده داشته و مراعات کند.
هر چیزی که به آن مارک حلال بخورد دارای خواص مثبت خود است و هر چیزی که مُهرِ حرام به آن خورد دارای عوارض منفی و از خبائث می‌باشد که در دنیا و آخرت، معلوم می‌گردد.
در باب خمس، برای اینکه شخص را نجات بدهند، دستور به دادن خمس مالِ مخلوط به حرام دادند. مبنای حلال و حرام از احکام و فقه معلوم می‌گردد امّا عمل به آن‌ها، به شخصِ عامل بستگی دارد. کسانی مانند خلفای غاصب که حرام را حلال و یا حلال را حرام می‌کردند، نوعاً به بدعت‌ها روی آورده و در محتوای دین دست بُرد زدند و مردم را هم بر همان عقیده، گمراه کردند.

1- یهود و غذای حرام

هنگامی‌که حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله و سلّم هفت‌ساله بود، یهودیان (که نشانه‌هایی از پیامبری را در او دیدند درصدد بعضی امتحانات برآمدند) با خود گفتند: ما در کتاب‌هایمان خوانده‌ایم که پیامبر صلی‌الله علیه و آله اسلام از غذای حرام و شبهه، دوری می‌نماید خوب است او را امتحان کنیم، بنابراین مرغی را دزدیدند و برای حضرت ابوطالب فرستادند تا همه به‌عنوان هدیه بخورند، همه خوردند غیر پیامبر صلی‌الله علیه و آله که به آن دست نزد.
علّت این کار را پرسیدند، حضرتش در پاسخ فرمود: «این مرغ حرام است و خداوند مرا از حرام نگه می‌دارد.»
پس‌ازاین ماجرا، مرغ همسایه را گرفته و نزد ابوطالب فرستادند، به خیال اینکه بعد پولش را به صاحبش بدهند. ولی آن حضرت بازهم میل ننمود و فرمود: «این غذا شبهه‌ناک است.»
وقتی یهود از این جریان اطلاع یافتند، گفتند: «این کودک دارای مقام و منزلت بزرگی خواهد بود.»
(درس‌هایی از زندگی پیامبر، ص 31 -بحارالانوار، ج 15، ص 336)

2- طبق حرام

ایامی که «امام باقر علیه‌السلام» در حبس منصور دوانیقی (دومین خلیفه عباسی) بود غذا کم میل می‌کردند. روزی یکی از زن‌های صالحه که دوستدار اهل‌بیت بود، دو عدد نان از حلال درست کرد و به نزد امام فرستاد تا میل کند.
زندانبان به امام عرض کرد: «فلان زن صالحه که دوستدار شماست این دو عدد نان را به رسم هدیه فرستاده و سوگند می‌خورد که از حلال است و التماس دارد که امام آن را تناول کند.»
امام قبول نفرمود و به نزد آن زن فرستاد و فرمود: «او را بگوئید که ما می‌دانیم طعام تو حلال است، اما چون بر طبق حرام پیش ما فرستادی، خوردن آن ما را روا نیست.»
(لطایف الطوایف، ص 44)

3- دام شیطان

یکی از شاگردان «آیت‌الله شیخ مرتضی انصاری» می‌گوید: در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب‌های متعدّدی در دست داشت.
از شیطان پرسیدم این بندها برای چیست؟ گفت: «این‌ها را به گردن مردم می‌اندازم و آن‌ها را به سمت خویش می‌کشم و به دام می‌اندازم.»
روز گذشته یکی از این طناب‌های محکم را به گردن شیخ انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه‌ای که منزل شیخ در آن است کشیدم، ولی افسوس که از دستم رها شد و برگشت.»
صبح نزد شیخ آمدم و خواب گذشته را برایش نقل کردم، فرمود: «شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می‌خواست مرا فریب دهد که به لطف خدا از دستش گریختم.
دیروز پول نداشتم و اتفاقاً چیزی در منزل لازم شد، با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان علیه‌السلام نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش نرسیده، آن را به عنوان قرض برمی‌دارم و سپس ادا خواهم کرد.
یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم، همین‌که خواستم آن چیز موردنیاز را بخرم، با خود گفتم: از کجا که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟ در همین تردید بودم که ناگهان تصمیم گرفتم به منزل برگردم. چیزی نخریدم و به خانه برگشتم و آن پول را سر جای خودش گذاشتم.»
(سیمای فرزانگان، ص 430 -زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 88)

4- غذای خلیفه

روزی در مجلس «هارون‌الرشید» (پنجمین خلیفه عباسی) که جمعی از اشراف حاضر بودند صحبت از بهلول و دیوانگی او شد. هنگام خوردن غذا، سفره‌ی سلطنتی پهن شد، یک ظرف غذای مخصوص در جلوی هارون گذاردند.
هارون غذای خود را به یکی از غلامان داد و گفت: این غذا را برای بهلول ببر تا شاید بهلول را جذب خود کند.
وقتی غلام غذا را نزد بهلول آورد که در خرابه‌ای نشسته بود گذاشت، دید چند سگ در چند قدمی، لاشه‌ی الاغی را دارند می‌درند و می‌خورند.
بهلول غذا را قبول نکرد و به غلام گفت: «این غذا را نزد آن سگ‌ها بگذار»، غلام گفت: «این غذای مخصوص خلیفه بوده و به احترام تو، برایت فرستاده است، توهین به مقام خلیفه نکن.»
بهلول گفت: «آهسته سخن بگو که اگر سگ‌ها هم بفهمند، از این غذا نمی‌خورند.» (چه آنکه اموالِ در تصرف خلیفه حلال و حرامش معلوم نیست.)
(حکایت‌های شنیدنی، ج 1، ص 120)

5- عقیل

روزی «عقیل» برادر «امام علی علیه‌السلام» از حضرتش درخواست کمک مالی کرد و گفت: «من تنگدستم مرا چیزی بده.»
حضرت فرمود: «صبر داشته باش تا میان مسلمین تقسیم کنم، سهمیه‌ی تو را خواهم داد.» عقیل اصرار ورزید، امام به مردی گفت: «دست عقیل را بگیر و ببر در میان بازار، بگو قفل دکانی را بشکند و آنچه در میان دکان است بردارد.» عقیل در جواب گفت: «می‌خواهی مرا به‌عنوان دزدی بگیرند.»
امام فرمود: «پس تو می‌خواهی مرا سارق قرار دهی که از بیت‌المال مسلمین بردارم و به تو بدهم؟»
عقیل گفت: «پیش معاویه می‌روم»، فرمود: «خود دانی.» عقیل پیش معاویه رفت و از او تقاضای کمک کرد. معاویه او را صد هزار درهم داد و گفت: «بالای منبر برو و بگو علی علیه‌السلام با تو چگونه رفتار کرد و من چه کردم.»
عقیل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت: «مردم من از علی علیه‌السلام دینش را طلب کردم و مرا که برادرش بودم رها کرد و دینش را گرفت، ولی از معاویه درخواست نمودم مرا به دینش مقدم داشت.»
(پند تاریخ، ج 1، ص 180 -صواعق المحرقه)