حُسن ظن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 23 سوره‌ی فُصِّلت می‌فرماید: «آری این گمان بدی بود که درباره‌ی پروردگارتان داشتید و سرانجام از زیانکاران شدید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هر کس به تو گمان خیر و نیک برده، پس به گمانش او را تصدیق کن».
(نهج‌البلاغه، فیض الاسلام، ص 1195)

توضیح مختصر:

گمان نیک، یکی از فضایل است که دارنده‌ی آن در سلامتی و عافیت می‌باشد. ظن به معنی تصدیق بیش از پنجاه‌درصد و نرسیده به صد درصد است. اگر چیزی صد درصد باشد، آن یقین و باور است. گمان سوء، بدبینی و خوف خطر را ایجاد می‌کند و چون بدگمان می‌شود از دوربین بدبینی می‌نگرد؛ اما خوش‌گمانی دوربین نیک را به همراه دارد. صِرف گمان که نوعی تخمین است حاصلی ندارد و انسان مأمور نیست به این نوع گمان تکیه کند چراکه قابل دوام نیست. تقلیدهای کورکورانه از همین نوع ظن می‌باشد.
خوش‌گمانی سبب اتصال و بهره‌مندی می‌گردد. وقتی دو زندانی در زندان، چهره‌ی یوسف را دیدند به او گمان نیک بردند که او از نیکوکاران است و خواب خود را برای او گفتند و یوسف برای آن‌ها تعبیر خواب نمود و روابط نیک را با یوسف برقرار نمودند.
پندار نیک به خدا و رحمت و بخشایش او سبب می‌شود آدمی زنده‌دل بوده و رجائش غالب باشد و بزرگی پروردگار را با لطف ببیند و این نوع تکیه و اعتماد نمودن که مطابق واقع است و خیال و مجاز نیست شخص را در بسط راه ببرد.
در حدیث قدسی آمده «من بر طبق ظن بنده‌ی مؤمن خود رفتار می‌کنم اگر حُسن ظن داشته باشد همان ظنّش را محقّق می‌سازم.»
(تفسیر المیزان، ج 17، ص 586)

1- دو نفر زندانی

در زمان حضرت موسی دو نفر به زندان افتادند. پس از مدّتی آن‌ها را رها ساختند، یکی چاق و سرحال بود و دیگری لاغر و ضعیف گشته بود.
حضرت موسی از آن مرد چاق پرسید: «چه سبب شد که تو را فربه ساخت؟» گفت: «گمانم به خدا نیک بود و حُسن ظن به خدا داشتم.»
از دیگری پرسید: «چه سبب شد که تو را بدحال و لاغر ساخت؟» گفت: «ترس از خدا، مرا به این حال افکنده است.»
حضرت موسی دست به‌سوی خدا برداشت و عرض کرد: «بارالها! گفتار این دو نفر شنیدم، مرا آگاه ساز که کدام‌یک برترند؟»
خداوند فرمود: «آن‌که گمان نیک و حُسن ظن به من دارد، برتر است.»
(نمونه معارف، ج 4، ص 302 -جامع الاخبار، ص 99)

2- دعای معکوس

مرد عجمی نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «شما را دعاهای بسیار است که من نمی‌توانم آن‌ها را بخوانم، دعایی مختصر مرا بیاموز که در ثواب همه‌ی دعاهای شما شریک باشم.»
فرمود: بگو: «اللّهُم اَنتَ رَبّی وَ اَنا عَبدُکَ: خدایا تو خدای من هستی و من بنده‌ی تو.» آن مرد عجمی رفت و چون آن را خوب یاد نگرفته بود، همیشه به‌عکس دعا می‌کرد «خدایا تو بنده‌ی من و من خدای تو هستم.»
روزی جبرئیل نزد پیامبر آمد و عرض کرد: «دعایی به آن مرد عجمی یاد دادی که به‌عکس می‌خواند و کفر از آن برمی‌خیزد!»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آن مرد را طلبید و از حالش پرسید.
عرض کرد: «به‌قدری شادم و بر ثواب آن دعا دل نهاده‌ام که حد و حصر ندارد، دائم هم می‌گویم: اللّهم انتَ عبدی وَ انا رَبّک: خدایا تو بنده‌ی من و من خدای توام.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «دیگر چنین نگویی که کافر می‌شوی.» آن مرد محزون شد و غم‌های گذشته بر دلش مستولی شد و عرض کرد: «مدتی که گفته‌ام به گمانم عین ایمان بود. حالا چه کار کنم؟»
جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا رسول‌الله! خدا می‌فرماید: «اگر بنده‌ی من به زبان غلط گفته است، من بر دلش (و گمان نیک او) نظر دارم، ما گذشته‌ی او را به صواب نوشتیم و به آرزویش می‌رسانیم.»
(خزینه الجواهر، ص 305 -احسن القصص جوینی)

3- حُسن ظن به خدا

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: آخرین کسی را که دستور داده می‌شود به‌سوی دوزخ ببرند، ناگهان به اطراف خود نگاه می‌کند؛ خداوند دستور می‌دهد او را برگردانند، پس او را برمی‌گردانند. خطاب می‌رسد چرا به اطراف خود نگاه کردی و در انتظار چه هستی؟ عرض می‌کند: «پروردگارا! من درباره‌ی تو این‌چنین گمان نمی‌کردم.»
می‌فرماید: «چه گمان می‌کردی؟» عرض می‌کند: «گمانم این بود که گناهان مرا می‌بخشی و مرا در بهشت جای می‌دهی!»
خداوند می‌فرماید: «ای فرشتگان من! به عزت و جلال و نعمت‌ها و مقام والایم سوگند، بنده‌ام هرگز گمان خیر درباره‌ی من نبرده است، اگر ساعتی گمان خیر برده بود، او را به جهنّم نمی‌فرستادم، گرچه دروغ می‌گوید، ولی بااین‌حال اظهار حُسن ظن او را بپذیرید و او را به بهشت ببرید.»
سپس پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «هیچ بنده‌ای نیست که نسبت به خداوند متعال گمان خیر ببرد، مگر این‌که خدا نزد گمان وی خواهد بود.»
(داستان‌های تفسیر نمونه، ص 192 -تفسیر نمونه، ج 2، ص 254)

4- گمان نیک مرید خر

محمد بن علی شلمغانی در زمان نایب سوم خاص امام زمان علیه‌السلام بود، ابتدا معتدل و مؤمن بود، بعد ادعای نیابت خاص امام عصر را نمود و توقیعی از جانب امام در لعن و برائت از او و ارتدادش صادر شد.
نایب سوم، برای طایفه‌ی بنی بسطام که مرید شلمغانی بودند، نامه‌ای در ادعای باطل او و آمدن توقیع در لعن و بیزاری از او نوشت.
نوشته‌اند: وقتی ‌ام‌کلثوم دختر شیخ ابوجعفر عمری نایب دوم امام زمان علیه‌السلام به دیدن مادر ابوجعفر بن بسطام رفت، مادر ابوجعفر او را بسیار تعظیم کرد و افتاد روی پاهای ام‌کلثوم و پاهای او را بوسید.
ام‌کلثوم می‌فرمود: این کار را نکن. مادر ابوجعفر می‌گریست و می‌گفت: چرا چنین نکنم و حال‌آنکه تو خانم من، فاطمه‌ی زهرا می‌باشی!
فرمود: از کجا این حرف را می‌گویی؟ گفت: شلمغانی سرّی را با من گفته و امر کرده که اظهار آن نکنم. (امان از اعتقاد و حسن ظن مریدان بی‌فکر و خام و احمق و حیله‌گر و دنیاپرست! خدا می‌داند چقدر در دنیای فعلی این موضوع رواج دارد که شیطانی جلو می‌افتد و دیگران را به دام می‌اندازد.) ام‌کلثوم اصرار کرد این سرّ را بگوید. مادر ابوجعفر از او عهد و پیمان گرفت که به کسی نگوید؛ آن وقت گفت: «شلمغانی به من گفته است که: روح پیامبر منتقل شده به روح پدر تو ابوجعفر محمد بن عثمان نایب خاص دوم امام زمان و روح امیرالمؤمنین علیه‌السلام در بدن شیخ ابوالقاسم نایب خاص سوم و روح فاطمه‌ی زهرا، به تو ای ام‌کلثوم منتقل شده است، پس چرا تو را تعظیم نکنم؟!»
ام‌کلثوم فرمود: «این حرف‌ها را مگو، این مطالب دروغ است.»
ام‌کلثوم این قضیه را برای نایب سوم امام زمان علیه‌السلام، شیخ ابوالقاسم نقل کرد، ایشان فرمود: «شلمغانی این مطلب کفرآمیز را به مریدان خود القا کرده تا بعد بگوید خداوند سبحان در او حلول کرده و با خدا متّحد شده است. چنان‌که نصاری در حق حضرت مسیح گفتند.»
(تتمّه المنتهی، ص 295)

5- گمانمان نیکی با ماست

هنگامی‌که پیامبر در سال هشتم هجری مکّه را فتح کرد، سعد بن عباده فریاد زد: «امروز روز کشتار و روز اسارت اهل مکه است، خداوند قریش را خوار خواهد کرد.»
ابوسفیان خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «آیا دستور کشتار قوم خود را داده‌ای؟ چون سعد بن عباده این‌چنین می‌گوید؟»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله در میان جمعیت ایستاد و فرمود: «امروز روز لطف و مرحمت است و پرچم را به دست علی بن ابی‌طالب داد و فرمود: فریاد کن امروز روز مرحمت است.»
اشخاص دیگر از طرف پیامبر مأمور شدند که هر کس داخل خانه ابوسفیان گردد و یا سلاح خود را بیندازد یا درِ خانه‌اش را ببندد، ایمن است!
وقتی پیامبر وارد مکّه شد، در مسجدالحرام دست خود را به دو طرف درب مسجد گرفته و جملاتی از توحید و نصرت و پیروزی گفت و بعد فرمود: «ای قریش! خیال می‌کنید با شما چه معامله می‌کنم؟»
گفتند: «گمانمان این است تو جز نیکی و خوبی با ما رفتار نخواهی کرد، تو برادری کریم و پسر برادری بزرگوار هستی!»
پیامبر گریه کرد و فرمود: «بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را می‌بخشد، بروید که همه‌تان آزادشدگان هستید.»
(پند تاریخ، ج 2، ص 94 -شجره طوبی، ص 112)