حیاء

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 53 سوره‌ی احزاب می‌فرماید: «همانا کارهای شما (بی‌وقت خانه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله رفتن و غذا خوردن و حرف‌های سرگرمی زدن) پیامبر صلی‌الله علیه و آله را آزار می‌دهد و از شما حیا و شرم می‌کند که مطلبی اظهار نماید.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «همه نوع حیا خیر و نیکی است.»
(جامع السعادات، ج 2، ص 385)

توضیح مختصر:

حیا، شرم و آزرم است. جامعه‌ای که ایمان دارد حتماً مقیّد به آن است که دارای شرم باشد و در برابر آنچه مواظبت و مراقبت بر آن لازم است پرده‌پوشی کند و بی‌حیایی ننماید. آدم بی‌حیا چون در بند حرمت‌ها و شرافت‌ها نیست در روابط فردی و اجتماعی دچار مشکل بسیار است.
اگر شخصی حیاء بر او غالب باشد خوف دارد کار بی عفّتی و بی‌پردگی انجام دهد. صاحب حیا به خودش مشغول است و سر به پایین دارد و همیشه نوعی تقصیر در خود احساس می‌کند که نکند نسبت به مسائل حیا در ارتباط با پدر و مادر و مردان و زنان بی‌شرمی کرده باشد.
وقتی زنان، بی‌حجاب شوند، مردان چشم‌هایشان مرتب به نامحرم نگاه می‌کند و در گفتار حرمت بزرگان را روا نمی‌دارند، از ارتکاب زشتی‌های نامشروع در ارتباط با نوامیس مردم دریغ نمی‌ورزند و …، این بی‌شرمی‌ها زمینه‌ی فساد دیگر کارهای بزرگ از معاصی را سبب می‌شود و آخر کار آن‌ها هلاکت است.
جوانمردان و عاقلان متدیّن، عفّت و پاک‌دامنی‌شان به‌اندازه‌ی حیاء است و بهترین نوع حیاء آن است که از خداوند شرم کند در آنچه او را به پوشش و پرده‌پوشی امر فرموده است.

1- موسی علیه‌السلام و دختران شعیب

وقتی‌که موسی علیه‌السلام مرد قِبطی را به قتل رسانید، فرعونیان نقشه کشیدند تا موسی را به قتل برسانند، موسی علیه‌السلام از مصر خارج شد و مدت هشت (یا سه) روز در راه بود تا به دروازه‌ی شهر مدیَن رسید و سختی‌های بسیار کشید و برای رفع خستگی در زیر درختی که چاهی کنارش بود آرمید.
او مشاهده کرد که برای آب کشیدن از چاه دو دختر منتظرند تا چوپانان آب گیرند. بعد نوبت اینان شود، آمد و فرمود: من برای شما از چاه آب می‌کشم و آنان از هر روز زودتر آب را به خانه آوردند. پدر این دو دختر حضرت شعیب علیه‌السلام فرمود: «چطور امروز زودتر آب آوردید و گوسفندان را آب دادید؟» آنان قصّه را نقل کردند.
فرمود: «نزد آن مرد بروید و او را پیش من آورید تا پاداش کارش را به وی بدهم.»
آنان نزد موسی علیه‌السلام آمدند و درخواست پدر را گفتند و موسی علیه‌السلام هم بی‌درنگ به خاطر خستگی و گرسنگی و غریب بودن قبول کرد. دختران به‌عنوان راهنما جلو راه می‌رفتند و موسی علیه‌السلام به دنبال آنان به راه افتاد و نگاه می‌کرد از کدام کوچه و راهی می‌روند. چون هیکل و بدن آنان از پشت نمایان بود حیا و غیرت او را ناگوار آمد و فرمود: «من از جلو می‌روم و شما پشت سر من بیایید، هرکجا دیدید من اشتباه می‌روم راه را به من نشان دهید (یا سنگ‌ریزه‌ای در جلوی پای من بیندازید تا راه را تشخیص بدهم) زیرا ما فرزندان یعقوب به پشت زنان نگاه نمی‌کنیم.»
چون نزد شعیب علیه‌السلام آمد و جریان خود را گفت، به خاطر پاداش کار و نیرومندی جسمانی و حیا و پاکی و امین بودن دختر خود را به ازدواج موسی درآورد.
(تاریخ انبیاء، ج 2، ص 65-71)

2- حیای چشم

در تفسیر روح البیان نقل شده است: در شهری سه برادر بودند که برادر بزرگ ده سال مؤذّن مسجدی بود که روی مناره‌ی مسجد اذان می‌گفت و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دوّمی هم چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر سوّمی گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود، قبول نکرد.
گفتند: «مقدار زیادی پول به تو خواهیم داد!» گفت: «صد برابرش را هم بدهید من حاضر نمی‌شوم.»
پرسیدند: «مگر اذان گفتن بد است؟» گفت: نه ولی در مناره حاضر نیستم. علت را پرسیدند، گفت: این مناره جایی است که دو برادر بدبخت مرا بی‌ایمان از دنیا برده، چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم سرش بودم و خواستم سوره‌ی یس بخوانم تا آسان جان دهد، مرا از این کار نهی می‌کرد.
برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت. برای یافتن علت این مشکل، خداوند به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود.
گفتم: تو را رها نمی‌کنم تا بدانم به چه دلیل شما دو نفر بی‌ایمان مُردید؟ گفت: «زمانی که به مناره می‌رفتیم، با بی‌حیایی نگاه به ناموس مردم درون خانه‌ها می‌کردیم، این مسئله فکر و دلمان را به خود مشغول می‌کرد و از خدا غافل می‌شدیم، برای همین عمل شوم، بدعاقبت و بدبخت شدیم.»
(روایت‌ها و حکایت‌ها، ص 105 -داستان‌های پراکنده، ج 1، ص 123)

3- زلیخا

آن‌وقت که زلیخا دنبال یوسف بود تا از او کام بگیرد و پیشنهاد گناه را به یوسف داد، ناگهان یوسف دید، زلیخا روی چیزی را با پارچه پوشانید.
یوسف فرمود: «چه کردی؟» گفت: «صورت بت خود را پوشاندم که مرا در حال گناه نبیند.» یوسف فرمود: «تو از جماد حیا می‌کنی که نمی‌بیند من سزاوارترم از کسی که مرا می‌بیند و از آشکار و نهانم داناست، حیا و شرم کنم.»
(نمونه معارف، ج 4، ص 385 -بحرالمحبه غزالی، ص 94)

4- پیامبر صلی‌الله علیه و آله و بنی قریظه

چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله نزدیک بنی قریظه رسیدند، کعب بن اسید به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و مسلمانان دشنام می‌داد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله چون نزدیک قلعه آنان رسید فرمود: «ای بوزینگان و خوک‌ها (قبل از اسلام چون یهودیان زیاد در اطراف مکّه و مدینه بودند داشتن و خوردن آن چیزی عادی بود، لذا پیامبر این خطاب را به آن‌ها کرد.) و بندگان طاغوت، آیا مرا دشنام می‌دهید؟ ما جماعتی هستیم (با قدرتی که داریم) که بر قومی وارد شویم، روزگار آنان را تباه کنیم.»
کعب ابن اسید که بزرگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله را نمی‌شناخت نزدیک آمد و گفت: «والله ای ابوالقاسم، تو نه نادان و نه دشنام دهنده بودی چه شده این کلمات (برادر خوک‌ها) را رواداشتی؟»
پس شرم و حیا پیامبر صلی‌الله علیه و آله را گرفت به‌اندازه‌ای که عبا از شانه‌اش و عصا از دستش افتاد به خاطر کلماتی که فرمود و از نزد آنان بازگشت.
(سفینه البحار، ج 1، ص 362)

5- حیاء امیرالمؤمنین علیه‌السلام

عقد امام علی علیه‌السلام و حضرت فاطمه علیها السّلام در سال دوم هجری واقع شد و لکن میان عقد و زفاف فاصله (یک ماه یا یک سال) شد.
در این مدت عقد، علی علیه‌السلام از شرم خود نام فاطمه علیها السّلام را بر زبان نمی‌آورد و فاطمه علیها السّلام نیز نام علی علیه‌السلام را نمی‌برد تا یک ماه گذشت.
یک روز زنان پیامبر صلی‌الله علیه و آله نزد علی علیه‌السلام رفتند و گفتند: چرا در زفاف فاطمه علیها السّلام تأخیر می‌کنی اگر شرم داری اجازه بده ما با پیامبر صلی‌الله علیه و آله صحبت کنیم و اجازه عروسی بگیریم، ایشان اجازه داد.
چون همه‌ی زنان در حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله جمع شدند، امّ سلمه عرض کرد: «یا رسول‌الله اگر خدیجه زنده بود خاطرش به زفاف فاطمه مسرور می‌شد و چشم فاطمه علیها السّلام به دیدار شوهر روشن می‌گشت. علی علیه‌السلام خواستار زن خویش است و ما همه در انتظار این شادمانی هستیم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله نام خدیجه را که شنید آب در چشمش حلقه زد و آهی کشید و فرمود: «مانند خدیجه کجاست…» بعد فرمود: «چرا علی علیه‌السلام از من نخواسته است؟» گفتند: «حیا مانع از گفتن او بود.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله دستور داد مهیای کار عروسی و زفاف علی علیه‌السلام و فاطمه علیها السّلام شوند.
(فاطمه الزهرا، ص 283)