خوف و خشیّت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 37 سوره‌ی احزاب می‌فرماید: «خداوند سزاوارتر است که از او هراس داشته باشی.»

حدیث:

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «ترس (از خدا) جامه و پیراهن عارفان است.»
(غررالحکم، ج 1، ص 340)

توضیح مختصر:

وقتی درباره‌ی خوف صحبت می‌کنیم، کم‌کم مسئله‌ی خشیّت به میان می‌آید که در قرآن به آن اشاره شده است. خوف و اندوه از صفات نفس است وقتی کسی به خشیّت گرایش پیدا می‌کند از نفس خارج و در دل داخل شده، پس خوف به خشیّت تبدیل شده و اندوه به اشتیاق. خشیّت حالتی است که از وصال معشوق یا فراق او حاصل می‌شود در واقع خشیّت هراس است از صاحب قدرت و هیبت و جمال و کمال خداوندی. البته خشیّت بعد از علم است، لذا خداوند در سوره‌ی فاطر آیه‌ی 28 فرمود: «همانا از بندگان، دانشمندان، از خداوند هراس دارند.» یعنی علم و معرفتی دارد که این حالت هراس در او جمع می‌شود.
کلمه‌ی خشیّت به معنای تأثّر قلبی است از چیزی که انسان از اتفاق افتادن آن هراس دارد که همراه با چیز مهمی باشد یعنی آن چیز در نظر انسان عظیم و باهیبت باشد. اگر گفتیم مؤمنان واقعی خشیّت دارند نه اینکه ترس از جان خود دارند؛ بلکه خوف به جوارح است و خشوع مربوط به قلب است، لذا خداوند درباره‌ی انبیاء فرمود: «آنانی که رسالت خداوند را تبلیغ می‌کنند هراس از خداوند دارند.» (سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 39) یعنی قلباً خداوند عظیم و بزرگ اقتضاء هراس را دارد.

1- می‌ترسم از خدا

امام چهارم می‌فرماید: مردی با اهل‌بیت خویش به کشتی سوار شد و کشتی در دریا شکست و جز زن آن مرد همه هلاک گشتند و آن زن به تخته‌پاره‌ای خود را به یکی از جزیره‌های دریا رسانید. در آن جزیره مردی راهزن بود که گناهی نبود جز آنکه او مرتکب شده بود. او بی‌خبر، آن زن را بر سر راه خود مشاهده نمود. از وی پرسید که تو اِنسی یا جنِّی؟ آن زن گفت: انسانم. پس با آن زن سخنی نگفت جز آنکه برای نزدیکی با وی مهیا شد. در این هنگام آن زن به خود می‌لرزید. آن مرد به وی گفت: چرا لرزان گشتی؟ گفت: می‌ترسم از خدا و اشاره به آسمان نمود.
آن مرد گفت: آیا تاکنون به این گناه دست زده‌ای؟ گفت: نه به عزّت پروردگار. آن مرد گفت: تو این‌همه از خدا بترسی و حال‌آنکه تاکنون گناه نکردی و من تو را به این گناه وادار می‌کنم! به خدا سوگند که من به ترسیدن سزاوارترم از تو.
آنگاه از جای خود برخاست و گناهی انجام نداد و تمام همّتش توبه و مراجعت از آن جزیره بود. او در بین را به راهبی همراه شد و خورشید بر آنان می‌تابید. پس آن راهب به آن جوان گفت: «خدا را بخوان تا به‌وسیله‌ی ابری بر سر ما سایه افکند.» آن جوان گفت: «من نزد خداوند برای خود حسنه‌ای نمی‌بینم که از وی چیزی مسئلت دارم.» آن راهب گفت: «پس من دعا می‌کنم و تو آمین بگو.» آن جوان پذیرفت و چون راهب دعا نمود آن جوان آمین گفت. پس چیزی نگذشت که ابری بر سر آنان سایه افکند. پس سر دوراهی رسیدند و هر یک به راهی رفتند و ابر همچنان بر سر جوان سایه افکنده بود و به راه او می‌رفت؛ در این هنگام راهب گفت: «تو از من بهتری و برای تو دعا استجابت یافت. مرا آگاه کن که قصه‌ی تو چیست؟» پس آن جوان قصّه را گفت. راهب گفت: «چون خوف و ترس خدا تو را فراگرفت آمرزیده شده‌ای، پس به آینده خود نگران باش.»
(کافی، ج 2، ص 69)

2- ترس اولیاء

روایت شده حضرت ابراهیم علیه‌السلام به هنگام نماز، از خوف و ترس خدا صدای جوششی از او شنیده می‌شد مانند جوشش دیگ. پیامبر صلی‌الله علیه و آله هم، چنین بود.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام هرگاه می‌گفت: «وَجَّهْتُ وَجهیَ لِلَّذی فَطرَ السَّمواتِ وَالاَرضِ» چهره‌اش تغییر می‌کرد و رنگش زرد می‌شد که زردی از چهره‌اش نمایان می‌گشت از ترس خدا.
هم‌چنین امام چهارم علیه‌السلام از خوف خدا، در نماز رنگ چهره‌اش تغییر می‌کرد.
مردی به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله عرض کرد: این آیه «وَالّذین یُوتونَ ما آتوا و قُلوبُهُم وَجِلهٌ اِنّهُم الی رَبّهم راجِعون» یعنی آن‌کس که زنا و دزدی می‌کند و شراب می‌خورد و ترسناک و خائف است؟ فرمود: «نه، بلکه آن مرد است که نماز می‌خواند، روزه می‌دارد، صدقه می‌دهد و با همه این‌ها می‌ترسد که موردقبول نیفتد.»
(ارشاد القلوب، ص 129)

3- نشانه ترس

لیث بن ابی سلیم گوید: شنیدم از مردی از انصار که پیامبر صلی‌الله علیه و آله در روز گرم به سایه‌ی درختی نشسته بود. مردی آمد و لباس‌های خود را از تن درآورد. پس از آن به روی ریگ‌های داغ می‌غلطید، گاه پشت خود را به روی ریگ‌ها می‌گذارد و گاهی شکم و صورت خویش را و می‌گفت: ای نفس! بچش که آنچه نزد خداست بزرگ‌تر از این است که اینک بر تو وارد می‌آورم؛ و پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله هم چنان به وی می‌نگریست که چه می‌کند. پس از آن لباس خود را پوشید و راه افتاد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله به وی اشاره نمود و او را نزد خود فراخواند و فرمود: «ای بنده‌ی خدا! کاری از تو دیدم انجام دادی که تاکنون ندیده بودم. چه چیز تو را به این کار وادار نمود؟» عرض کرد: «ترس خدا مرا به این کار واداشته و به نفسم می‌گویم: یا نفس! ذوقی فنا عندالله اعظَمُ مِمّا صَنَعْتُ بِک.»
پس پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: تو، به حقیقت از خدا ترسانی و خداوند به وجود تو بر اهل آسمان‌ها مباحات می‌کند، پس از آن به اصحابش فرمود: نزدیکش بروید تا دعا کند و آن مرد برای آنان دعا کرد: «الّلهُمَ اَجمَعْ اَمرَنا عَلی الهُدی و اَجعَل التّقوی زادَنا و الجَنّه مَآبنا».
(جامع السعادات، ج 1، ص 208)

4- کجاست رحمت خدا؟

سلیمان بن عبدالمَلِک مروان به وعظ ابو حازم اعرج مدنی (متوفی به سال 140) آمد که نام ام سلمه بن دینارست. چندان آیات، احادیث، اخبار و حکایت در وعید حق سبحانه بر او خواند که بترسید و آب چشمش روان شد و خوف و خشیّت بر او مستولی گشت، پس گفت: یا اباالحازم اَینَ رحمه‌الله؟ این‌همه از غضب و سَخَط او گفتی کجاست رحمت خدای تعالی؟
ابو حازم این آیه خواند که: «اِنَّ رحمه‌الله قَریب مِنَ المُحسِنین: به‌درستی که رحمت خدای تعالی نزدیک به نیکوکاران است.»
(لطائف الطوائف، ص 171)

5- کجاست رحمت خدا؟

مالک بن دینار گوید: در کوهی جوانی دیدم زرد چهره، لاغراندام. چنان می‌لرزید که بر زمین قرار نداشت گویا آماج تیرها گشته، اشک‌هایش بر چهره‌اش اثر گذاشته بود. به وی گفتم: تو کیستی؟ گفت: «بنده‌ی فراری از آقایش.» گفتم: «نزدش برگرد و پوزش بخواه.» گفت: «راهی برای معذرت ندارم.» گفتم: شفیعی نزدش بفرست. گفت: «همه شُفعاء از وی می‌ترسند.» گفتم: آقایی غیر از او پیدا کن. گفت: «کجا آقایی مانند او می‌توانم پیدا کنم زیرا اوست آفریننده‌ی آسمان‌ها و زمین.» گفتم: ای غلام! امر از آنچه تو گمان می‌کنی آسان‌تر است. گفت: «این سخن مغرورین است، گیرم او بگذرد و ببخشد ولی کجاست اخلاص و صفا؟»
(کشکول، ج 2، ص 195-نمونه معارف اسلام، ج 4، ص 130-121)