خیر
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 32 سورهی فاطر میفرماید: «گروهی به اذن خدا در نیکیها (از همه) پیشی گرفتند و این همان فضیلت بزرگ است.»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «کار نیک را انجام بده و چیزی از آن را حقیر و کم مشمار که کمِ آن نیز بسیار و انجام دهندهاش شادمان است.»
(غررالحکم، ج 1، ص 350)
توضیح مختصر:
خوبی و نیکویی را خیر گویند که ضدّش شر است. خداوند خیر مطلق است و در قرآن به خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالمنزلین، خیرالرّاحمین و مانند آن اشاره شده است. آنچه نیکویی است، خیر است و اگر به کسی بدهد باقی میماند؛ اما همین خیر به معنی دیگر گاهی قابل امتحان است. (سورهی انبیاء، آیهی 35) چراکه دارندهی خوبیها نمیتواند از عهدهی سپاس گذاری آن برآید و سرکشی میکند مگر آن که شخص در حفظِ خداوند، آن خیر را نگه بدارد و از بین نبرد. «فالله خیر حافظاً (سورهی یوسف، آیهی 64)» هرجایی که بوی خوبی آید از صلح و کاری حسنه، میل به آخرت، انابه، خشنودی، انفاق و… آنجا مُهر خیر خورده و موردنظر پروردگار است و در درازمدت همان عمل از باقیاتصالحات شمرده میشود چراکه انسان از خداوند، خوبی میخواهد و او میدهد و بنده با ایمان و عمل صالح آن را نگه میدارد و درنتیجه زایش و تولید آن کار بالا میرود و باقی میماند؛ اما آنکه از خیری که به او رسیده نمیتواند محافظت کند و به دیگران نمیدهد (سورهی معارج، آیهی 21) و امساک میکند سطح کیفی کارش را پایین میآورد، کمکم کارش بهجایی میرسد که از بسیاری توفیقات میافتد و به کارهای شرّ و بدی روی میآورد.
موسی گفت: «پروردگارا برایم هر خیری که فرستی بدان نیازمندم.» (سورهی قصص، آیهی 24) برای همین است که ما به خداوند میگوییم: «تو بهترین مهربانانی.»
(سوره مؤمنون، آیه 118)
1- دعای خیر برای حَجّاج
عصر حکومت عبدالمَلِک بن مروان (79-75) بود. او حجّاج بن یوسف سقفی را که خونخوار و پلید بود، استاندار عراق (کوفه و بصره) کرد. حَجّاج بیست سال حکومت نمود و تا توانست، ظلم کرد. در عصر او، روزی زاهد فقیری که دعایش به استجابت میرسید، وارد بغداد گردید. حجّاج او را طلبید و به او گفت: برای من دعای خیر کن. زاهد مستجاب الدّعوه گفت: «خدایا! جان حَجّاج را بگیر.» حجّاج گفت: «تو را به خدا! این چه دعایی است که برای من نمودی؟» او در پاسخ وی گفت: «این دعا، هم برای تو و هم برای همهی مسلمانان، دعای خیر است.»
(حکایتهای گلستان، ص 58)
2- سعد بن خیثمه
سعد، اهل مدینه و در اکثر کارهای خیر و مساعدت برای دین و مسلمانان موفق بوده است. خانهاش پاتوق مهاجرین و بهویژه جوانهای غریب بود و بسیار در مهمانداری مسلمانانِ بدون خانه و همسر و مهاجر، خیِّر بود تا جایی که خانهاش به «منزل عزّاب» لقب یافته بود. خانهاش محل وعظ و تبلیغ پیامبر هم شده بود. سرعت در کارهای خیر سبب شده بود که در کارها حتّی در کشته شدن هم پیشقدم باشد. هنگامیکه پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دستور حرکت به جنگ بدر را صادر کرد، پدرش خیثمه به سعد پیشنهاد کرد که: برای محافظت زنان یک نفر در مدینه بماند. شما که جوان هستید، باش تا من به جنگ بروم. سعد گفت: در هر کار خیر، مطیع شما هستیم، غیر از رفتن به جنگ که امید شهادت را دارم. ناچار شدند قرعه بیندازند تا به نام هرکدام درآمد، او به جنگ برود و دیگری در شهر بماند. برحسب اتفاق قرعه به نام سعد آمد و به جنگ بدر اعزام شد و در آن جنگ به شهادت رسید.
(پیغمبر و یاران، ج 3، ص 145 -طبقات، ج 3، ص 47)
3- خیر رساندن
نوشتهاند: روزی حضرت سیدالشهداء بینوایی را دید و فرمود: نام تو چیست؟ او اسم خویش را گفت. فرمود: پسر چه کسی هستی؟ نام پدر خود را برد. امام فرمود: «خوب شد که آمدی، خیلی وقت بود که انتظار آمدنت را داشتم، چه آنکه در دفتر پدر خویش دیدهام که پدرم، چند درهم به پدرت (از بابت صدقات) میخواست بدهد، اکنون میخواهم این مبلغ را به شما بدهم تا ذمّهی پدرم را از حق تو فارغ گردانم.» و بدین بهانه عطا را به آن فقیر داد و بر خود منّت نهاد.
(داستانهای عرفانی کشفالاسرار، ص 76)
4- خیر در ماندن اصفهان
مرحوم ملّا محمدتقی مجلسی (م 1070) پدر علامه مجلسی، از علمای عامل و عارف بود که دارای حالات ممتاز و موردتوجه ائمه بوده است. خودش میگوید: زمانی موفق شدم به زیارت عتبات عالیات (عراق) مشرّف شوم و وارد نجف اشرف شدم. زمستان بود و من تصمیم گرفتم تمام زمستان را در نجف بمانم؛ بدین سبب مرکبی را که کرایه کرده بودم، رد کردم و آنجا ماندم. شبی در خواب، حضرت امیرالمؤمنین را دیدم که با من لطف و مدارای بسیار نمود و دستور داد که دیگر در نجف توقف نکن و به اصفهان بازگرد که در آنجا، وجودت نافعتر است. چون اشتیاق زیادی به توقف در نجف داشتم، اصرار کردم و از حضرت اجازهی توقف در نجف را خواستم! حضرت اجازه نداد و فرمود: «شاهعباس وفات میکند و شاه صفی به جای او مینشیند و فتنههایی ایجاد میشود. خداوند میخواهد تو در اصفهان باشی و سعی خود را در هدایت مردم مبذول داری. تو میخواهی بهتنهایی بهسوی خدا روی و خدا میخواهد خلق بسیاری را نیز به همراه تو بیاورد.» او گوید: من به اصفهان بازگشتم و خواب خود را برای یکی از دوستان تعریف کردم و او برای شاه صفی نقل کرد. چیزی نگذشت که شاهعباس در سفر مازندران وفات کرد و شاه صفی بر جای او نشست.
(زندگانی علمای بزرگ، ص 128 -فوائد الرضویه، ص 440)
5- نان در دریا
حضرت عیسی علیهالسلام از کنار دریا میگذشت. نانی را که خوراکش بود، به دریا انداخت. یکی از حواریین عرض کرد: «این کار را برای چه کردید بااینکه نان غذای شما بود و احتیاج داشتید؟» عیسی علیهالسلام فرمود: «این کار خیر را کردم تا نصیب یکی از حیوانات دریا شود و نزد خداوند این عمل پاداشی بزرگ دارد.»
(داستانها و پندها، ج 4، ص 33 -فروع کافی، ج 4، ص 9)