دشمن
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 2 سورهی مائده میفرماید: «هرگز در گناه و دشمنی (آشکارا) همکاری ننمایید و از خدا بپرهیزید که مجازات خدا شدید است.»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «رأس (سر) همه نادانیها، دشمنی کردن با مردم است.»
(غررالحکم، ج 2، ص 97)
توضیح مختصر:
دشمن دو نوع است: یکی در جنگ که معلوم است طرفِ مقابل، کیست و با چه نقشه و ابزاری خرابکاری و تجاوز دارد. یک دشمن هم در مردم و اقوام و خانواده است که صورتهای فریبنده خوب دارند ولی در نفسشان جز خصومت چیزی نیست.
دشمنیِ کمِ، آن هم زیاد است و در جنگ و مقاتله با کفار و دشمنان دین، چه ابتدایی و چه دفاعی نباید دشمن را دست کم گرفت. در جنگ اُحد که اول مسلمین پیروز شدند، بعد شکست خوردند از گوش نکردن ارشادات پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم و دستکم گرفتن دشمن و دیدن شکست اولیه کفّار بوده است.
گرچه شیطان در متون دینی بهعنوان عدو و دشمن معرفی شده است. هوای نفس و نفس امّاره همان شیطان درون انسان و دشمن است که میخواهد بر مرز و بوم ایمان مؤمن تجاوز کند و قلبش را خراب و قاسی کند و آخرِ کار، او را از پای درآورد.
دوستیِ دشمنان، نوعی فریبکاری و مکر است و هیچگاه نباید گول کلمات و پندها و طرحهای آنها را خورد. تبرّی در فروع دین، بهترین رهنمود این موضوع است.
از کیدهای شیطانصفتان و منافقان یکی این است که تخم عداوت و خصومت را در میان مؤمنین و مسلمانان میکارند که آتش و شعله این عداوت در درازمدت خود را نشان میدهد و چهبسا هلاکت و خسارت جبرانناپذیر را به بار میآورد.
1- طرح دشمنان پیامبر
ابولهب، عموی پیامبر صلیالله علیه و آله دشمن دینی پیامبر بود، اما حاضر نبود دشمنان همکیش او، پیامبر را بکشند.
کفار قریش به فکر توطئهای افتادند که «ام جمیل» همسر ابولهب، در روز معیّنی، مانع از آمدن ابوجهل به بیرون شود تا آنها بتوانند پیامبر را به قتل برسانند.
ام جمیل که با پیامبر دشمنی زیاد داشت، به آنها قول مساعد داد. روز موعود فرارسید و ام جمیل با انواع حیله، ابولهب را در منزل نگه داشت تا دشمنان پیامبر، او را به قتل برسانند.
ابوطالب از جریان مطلع شد و فرزندش علی علیهالسلام (14 ساله) را طلبید و به او گفت: برو منزل عمویت ابولهب، اگر در بسته بود و باز نکرد، خودت درب را باز کن و به ابولهب بگو: «شخصی همانند تو، عمویی رئیس قوم داشته باشد، خوار نمیگردد!»
علی علیهالسلام رفت و (در زد، اما) زنش درب را باز نکرد، هر طور بود درب را گشود و جملهی فوق را به ابولهب رساند.
ابولهب پرسید: مگر چه شده؟ علی علیهالسلام جریان توطئهی کافران را بیان کرد. ابولهب بلافاصله از جای برخاست که برود، ام جمیل مانع شد. پس او سیلی محکمی به صورت ام جمیل زد و چشمش آسیب دید. ابولهب خود را به کفّار رساند و گفت: «من با شما پیمان بستهام که مسلمان نشوم، ولی شما در غیاب من میخواهید برادرزادهام را بکشید. سوگند به بتهای لات و عزّی، اگر از این توطئه دست نکشید، مسلمان میشوم.»
آنها چون چنین دیدند، اظهار پشیمانی کردند؛ و طرح دشمنان نقش بر آب شد.
(داستانها، ج 5، ص 104 -بحارالانوار، قدیم، ج 6، ص 735)
2- تلاوت «الرحمان» نزد دشمن
یاران پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم جمع بودند و گفتند: «تاکنون قریش از قرآن هیچ نشنیدهاند، کیست در میان ما، قرآن را آشکارا بر آنها بخواند؟» عبدالله بن مسعود گفت: من
آنها گفتند: «تو قبیلهی نیرومند نداری تا از تو دفاع کند.» کسی هم قبول نکرد و روز بعد ابن مسعود در کنار مقام ابراهیم علیهالسلام نزدیک خانهی خدا وقتیکه قریش نشسته بودند، برخاست و با صدای بلندی نزد آنان سوره الرحمان را خواند. قریش گوش دادند و سپس گفتند: «این مرد بیسروپا چه میگوید؟»
بعضیها گفتند: او سخنان محمّد را میخواند. پس دشمنان پیامبر برخاستند، او را زدند، ولی او به خواندن بقیهی سوره ادامه میداد.
چون نزد پیامبر برگشت، آثار زخم بر صورتش نمایان بود. اصحاب گفتند: «ما از همین مسئله بر تو میترسیدیم!»
او گفت: «هرگز این دشمنان خدا، در نظر من این اندازه کوچک نبودند؛ اگر میخواهید فردا هم ادامه میدهم و هرگز از اینها نمیترسم.»
(داستانهای تفسیر نمونه، ص 106 -تفسیر نمونه، ج 23، ص 189)
3- دشمن همیشه دشمن است
وقتی امام حسن علیهالسلام بیمار شد و همان بیماری منجر به شهادتش شد، حاکم مدینه شکایتی از امام به معاویه نوشت.
معاویه نوشت: هر روز نامه برایم بنویس که زود خبر وفات او را بشنوم.
او پیوسته حال بیماری امام را به شام گزارش میداد.
چون خبر شهادت امام به معاویه رسید، اظهار شادی کرد و او و اطرافیانش به سجده افتادند. عبدالله بن عباس، پسرعمو و شاگرد تفسیر امیرالمؤمنین، آنوقت در شام بود. به نزد معاویه (خلیفه وقت) رسید. همینکه نشست، معاویه گفت: آیا حسن بن علی از دنیا نرفته است؟
عبدالله گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون؛ و دو بار تکرار کرد؛ سپس گفت شنیدم از شنیدن خبر وفات حسن بن علی علیهالسلام خوشحال شدی، به خدا سوگند، جسد او جلوی قبر تو را نگرفت و کم شدن عمر او در عمر تو اضافه نکرد.
او در حالی از این دنیا رفت که بهتر از تو بود. ما در مصیبت او داغ دیدهایم، همانگونه که در مصیبت جدش ماتمزده بودیم. آنگاه فریاد کشید و گریه کرد.
(تجلّی امیر مؤمنان، ص 189 -الغدیر، ج 21، ص 18)
4- دشمنترین دشمنان
روزی مروان بن حکم که از سرسختترین دشمنان اهلبیت بود، به حسین بن علی علیهالسلام گفت: «اگرنه این بود که شما به فاطمه افتخار میکردید، دیگر به چه چیز بر ما فخر مینمودید؟» او با این تعبیر قصدش نشان دادن دشمنی بود.
امام از جا برخاست و چنان گلوی او را با دست خود فشرد و عمامهاش را به گردنش پیچید که مروان به حال غش افتاد؛ و آنگاه وی را رها کرد؛ و به جماعتی که ناظر این واقعه بودند، فرمود: «شما را به خدا قسم! اگر من راست میگویم، مرا تصدیق کنید. آیا در روی زمین غیر از من و برادرم، کسی را سراغ دارید که نزد پیامبر، از ما محبوبتر باشد؟
آیا در پشت زمین کسی را بهعنوان پسر دختر پیامبر میشناسید؟» گفتند: نه به خدا قسم! امام فرمود: «من هم در روی زمین، ملعون و پسر ملعونی جز مروان که پدرش رانده شدهی پیامبر بود، کسی را نمیشناسم.»
آنگاه رو به مروان نمود و فرمود: والله بین جابرسا و جابلقا (دو طرف شرق و غرب عالم)، دو نفر را سراغ ندارم که در عین تظاهر به اسلام، دشمنترین دشمنان خدا و رسولش و اهلبیت رسولش باشند، جز تو و پدرت؛ و نشانهی گفتارم این است که هر وقت به خشم آیی، عبا از دوشت بیفتد.
راوی گوید: والله مروان از جای خود برنخاست، مگر آنکه به خشم آمد و عبایش از دوشش افتاد.
(با مردم اینگونه برخورد کنیم، ص 183 -مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 51)
5- دربهدری
هارونالرشید پنجمین خلیفهی عباسی بود که به خاطر دشمنی، امام هفتم را به شهادت رساند. تا میتوانست فرزندان پیامبر را دستگیر مینمود و به آنها ظلم میکرد و میکشت. فشار کارش بهجایی رسید که اکثر اولاد پیامبر دربهدر و فراری شدند!
یکی از آنها قاسم بن ابراهیم نوهی، امام حسن علیهالسلام بود که از دست دشمن بیرحم، از مکه فرار کرد و به طرف یمن رهسپار شد.
خودش گوید: با همسرم که دخترعمویم و حامله بود، فرار کردیم و به بیابان بیآب افتادیم. در آنجا به عیالم درد زایمان دست داد. در زمین گودالی کندم تا در میان گودال فرزندم متولد شد. برای آب به اطراف رفتم و آبی نیافتم و با ناامیدی برگشتم. دیدم، پسری متولد شده و تشنگی او را بیتاب کرده است.
باز برای یافتن آب رفتم، اما فایدهای نداشت. برگشتم، دیدم زنم از دنیا رفته و پسرم زنده است.
بسیار ناراحت شدم و گفتم: خدایا (اکنون) در این بیابان بیآب، (که) زنم مُرده، (با این) نوزاد بی شیر چه کنم؟ مشغول راز و نیاز بودم که بچهام هم از دنیا رفت.
این یک نمونه ثمرهی شوم دشمنی خلفا با آل پیامبر صلیالله علیه و آله است.
(کیفر کردار، ج 1، ص 293)