دعا و استجابت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 60 سوره‌ی مؤمن می‌فرماید: «بخوانید مرا تا دعای شما را مستجاب کنم.»

حدیث:

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «امواج بلاها را قبل از ورود بلاء به‌وسیله‌ی دعا دفع کنید.»
(بحار، ج 10، ص 99)

توضیح مختصر:

دعا، درخواست از خداوند و نیایش است که شخص داعی در زمانی به خاطر آمرزش یا طلب خیر و برکت و حاجت، از خداوند می‌خواهد. همیشه محتاج و نیازمند، دست نیاز به‌سوی بی‌نیاز مطلق بلند می‌کند و با خواهش، خواسته‌ی خود را عنوان می‌دارد و می‌خواهد تا دعایش به استجابت برسد. زکریای پیامبر دعا کرد و از خداوند فرزند خواست. انسان وقتی ضرر و رنجی به او می‌رسد برطرف کردن آن را می‌طلبد.
وقتی قوم نوح او را تکذیب کردند، گفتند او مردی دیوانه است پس پروردگار را خواند و گفت: «خدایا من مغلوب قومم شده‌ام تو مرا یاری فرما.» (سوره‌ی قمر، آیات 10 – 9)
پس انبیاء اولوالعزم با آن مقامات، دستِ درخواست در همه‌جا به‌سوی خداوند بلند می‌کردند و خداوند در قرآن بالصّراحه فرمود:
«اُدعونی اَستَجِبْ لَکُم: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.» (سوره‌ی غافر، آیه‌ی 60)
اما هنگام نیایش و دعا باید شرایط در او جمع باشد تا خداوند حکیم آن را به استجابت برساند، چراکه مثلاً اخلاص در دعا، نوع کیفیت درخواست با رغبت و رهبت (سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 90) و مانند این‌ها خود نشان‌دهنده‌ی همّت داعی است که دعاکننده نظر دعا شده را به‌سوی خود جذب می‌کند. صرف لقلقه‌ی زبان نباشد، به جدّ و حقیقت دعا کند و مأیوس از استجابت نباشد که دیر یا زود به اجابت می‌رسد که خودِ یأسِ از استجابت، ضربه‌ای برای قهقراء رفتن است.

1- دعای مشلول

اما حسین علیه‌السلام فرمود: من و پدرم در شب تاریکی در خانه‌ی خدا مشغول طواف بودیم که متوجه ناله‌ای شدیم که با سوز، تضرّع می‌کرد.
پدرم فرمود: «ای حسین! می‌شنوی ناله‌ی گناهکاری که به خدا پناه آورده است؟ او را پیدا نما و نزدم بیاور.»
من در تاریکی شب در طواف به دنبالش گشتم تا او را میان رُکن و مقام پیدا کردم و به حضور پدرم آوردم.
پدرم جوانی دید خوش‌اندام با لباس قیمتی، به او فرمود: تو کیستی؟ گفت: مردی از اعراب هستم. فرمود: «ناله برای چیست؟» عرض کرد: «گناه و نافرمانی و نفرین پدر، اساس زندگی‌ام از هم پاشیده و سلامتی از بدنم رفته است.»
فرمود: «علّت و حکایت تو چه بوده است؟» عرض کرد: «پدر پیری داشتم که به من مهربان بوده و من دائم به کارهای ناشایست مشغول بودم. هر چه مرا راهنمایی می‌کرد نمی‌پذیرفتم و حتی گاهی او را آزار می‌رساندم.
روزی پولی که در صندوقش بود خواستم بردارم که او متوجه شد و من او را بر زمین زدم. خواست برخیزد نتوانست، پول‌ها را گرفتم دنبال کار خود رفتم، شنیدم که می‌گفت: امسال به خانه‌ی خدا روم و تو را نفرین کنم.
چند روز به نماز و روزه مشغول بود و بعد به سفر خانه‌ی خدا رفت. من هم کارهایش را می‌نگریستم، او دست به پرده‌ی کعبه گرفت و مرا نفرین کرد؛ هنوز نفرینش تمام نشده بود که یک طرف بدنم خشک و بی‌حس شد، پیراهن را بالا زد و نشان داد.
بعد پشیمان شدم از او عذر می‌خواستم تا سه سال شد تا اینکه سال سوم ایام حجّ قبول کرد در حقّم دعا کند. باهم به‌طرف مکّه حرکت کردیم، در راه به وادی اراک رسیدیم، شب تاریک بود ناگاه پرنده‌ای پرواز کرد و شتر پدرم رمید و او به زمین افتاد و مُرد و همان‌جا او را دفن کردم.
این گرفتاریم از نفرین پدرم باقی مانده است.» امام فرمود: «دعایی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله دستور داده است به فریادت خواهد رسید. آن دعا اسم اعظم دارد و هر بیچاره، مریض و فقیری بخواند حاجتش برآورده می‌شود…»
آنگاه فرمود: شب دهم ذیحجه عید قربان این دعا را بخوان و صبح نزدم بیا؛ و نسخه‌ی دعا را به جوان دادند. بعد از مدتی جوان با سلامت و شادی آمد.
امام فرمود: چطور شفا یافتی؟ گفت: در شب دهم دست به دعا کردم و اشک توبه ریختم تا برای مرتبه‌ی دوم خواستم بخوانم آوازی از غیب شنیدم: ای جوان! بس است خدا را با اسم اعظم قسم دادی؛ پس به خواب رفتم و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در عالم خواب دست بر بدنم گذاشت و فرمود شفا یافتی، خود را سالم یافتم.
آن دعا که امام علی علیه‌السلام تعلیم جوان داد، دعای مشلول است که آن این است: «اللّهُمَّ اَسئَلُکَ بِاسمِکَ بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم یا ذَالجَلالِ وَ الاِکرام …»
(مهج الدعوات، ص 153 –داستان‌هایی از زندگی حضرت علی علیه‌السلام، ص 191)

2- دعای دسته‌جمعی

حفض بن عمر بجلی گوید: از وضع ناهنجار مالی و از هم پاشیدگی زندگی‌ام به امام صادق علیه‌السلام شکایت کردم.
امام فرمود: «هنگامی‌که به کوفه رفتی با فروش بالش زیر سرت که باشد به ده درهم غذایی آماده کن و تعدادی از برادرانت را به غذا دعوت کن و از ایشان بخواه تا درباره‌ی تو دعا کنند.»
حفض گوید: به کوفه آمدم و هر چه تلاش کردم غذایی مهیا کنم میسّر نشد تا بالاخره طبق دستور امام بالش زیر سرم را فروختم و با آماده ساختن غذا، تعدادی از برادران دینی خود را دعوت نموده و از ایشان خواستار دعا در حلّ مشکلات زندگی‌ام شدم؛ آن‌ها با صرف غذا دعا کردند.
به خدا قسم، جز مدت کوتاهی از این قضیّه نگذشت که متوجه شدم کسی در خانه را می‌زند و چون در را باز کردم، دیدم شخصی که با او داد و ستد داشتم و از وی طلب کار بودم به سراغ من آمد.
با پرداخت مبلغ سنگینی که به گمانم ده هزار درهم بود، بدهی خود را با من تصفیه و مصالحه کرد و از آن پس در پی کار من به فراخی و گشایش نهاد و به رفع سختی و تنگدستی انجامید.
(با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 107)

3- دفع بلاء

مرحوم آیت‌الله حاج عبدالکریم حائری مؤسس حوزه‌ی علمیّه‌ی قم فرمودند: اوقاتی که در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم، اهالی سامراء به بیماری وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روز عدّه‌ای می‌مُردند.
روزی در منزل اُستادم مرحوم سید محمد فشارکی جمعی از اهل سامراء بودند که ناگاه آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی (متوفی 1338 هـ ق) که در مقام علمی مانند مرحوم فشارکی بود تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا شد که همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم میرزا فرمودند: «اگر من حکمی بکنم آیا لازم است انجام شود یا نه؟» همه گفتند: آری، فرمود: «من حکم می‌کنم که شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه به مادر امام زمان حضرت نرجس خاتون نمایند تا این بلا از آنان دور شود.»
اهل مجلس این حکم را به همه‌ی شیعیان رساندند و مشغول زیارت عاشورا شدند. از فردا شیعیان، دیگر در معرض تلف واقع نمی‌شدند ولی غیر شیعه می‌مُردند و بر همه اهل سامراء این نکته واضح شد.
برخی از غیر شیعه از آشنایانشان از شیعه می‌پرسیدند: «سبب چیست که از ما می‌میرند و از شما نمی‌میرند؟»
به آن‌ها گفته شد: همه زیارت عاشورای امام حسین علیه‌السلام می‌خوانند تا در معرض وبا و طاعون قرار نگیرند و خداوند هم دفع بلا می‌کنند.
(داستان‌های شگفت، ص 323)

4- دعای باران

در زمان حضرت داوود علیه‌السلام خشک‌سالی پدید آمد. مردم سه نفر از علماء خود را انتخاب کردند؛ آن‌ها از شهر خارج شدند تا از خدا طلب باران نمایند.
یکی از آن‌ها گفت: «خدایا تو به من فرمان داده‌ای تا کسی را که به ما ظلم کرده است مورد عفو و بخشش قرار دهیم، اینک ما به خود ظلم کرده‌ایم تو ما را عفو کن.»
دومی گفت: «خدایا تو به ما دستور داده‌ای که بندگان را آزاد کنیم و اینک ما بندگان توییم، ما را آزاد فرما.»
سومی گفت: «خداوندا تو در تورات خود ما را حکم کرده‌ای که فقیر و مسکین را از خود نرانیم و ما مسکین هستیم که در خانه‌ات ایستاده‌ایم، تو ما را محروم نکن.» کلمات این سه عالم با عمل پایان پذیرفت، خداوند باران رحمتش را بر مردم نازل فرمود.
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 22 -محجه البیضاء، ج 2، ص 299)

5- دعا برای مردگان

زنی از اهل عبادت به نام «باهیه» چون وفاتش نزدیک شد سر به آسمان بلند کرد و گفت: «ای خدائی که گنج من هستی! بر تو اعتماد می‌کنم. هنگام موت، مرا مخذول نکن و در قبر از وحشتم نجات بده.»
چون از دنیا رفت پسری داشت که هر شب و روز جمعه می‌آمد سر قبر مادر، قدری قرآن و دعا می‌خواند و طلب مغفرت برای مادر خود و هم دعا برای اهل قبرستان می‌کرد.
شبی این جوان، مادرش را در خواب دید و سلام نمود و عرض کرد: حال شما چطور است؟
گفت: «ای پسر جان! مرگ منتهای سختی است و بحمدالله جایگاهم در برزخ جای بسیار خوبی است.» عرض کرد: «مادر! حاجتی داری؟» گفت: «آری‌ ای پسرم، همیشه دعا و زیارت و قرائت قرآن برایم کن. با آمدن تو نزد قبرم در شب و روز جمعه شاد می‌شوم، وقتی‌که تو می‌آیی اموات به من می‌گویند: باهیه پسر تو آمد، من و امواتی که کنار قبرم هستند به این مژده شاد می‌شویم.»
جوان مشغول به دعا و قرآن برای مادر و اموات دیگر شد. او گفت: «شبی در خواب دیدم، جمعیت زیادی نزدم آمدند، گفتم: شما کیستید؟ گفتند: ما اهل قبرستان هستیم آمدیم از تو به خاطر دعا و قرائت قرآن که برایمان می‌کنی، تشکر نماییم، این عمل را ترک نکن.»
(منتخب التواریخ، ص 849 -روض الریاحین)