دوستی با یاران

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 54 سوره‌ی مائده می‌فرماید: «هر کس از شما از آیین خود بازگردد، خداوند جمعیّتی را می‌آورد که آن‌ها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «کسی که مبنای دوستی‌اش در راه خدا نباشد از او پرهیز کن که دوستی او پستی است.» (غررالحکم، ج 1، ص 220)

توضیح مختصر:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «هرگاه یکی از شما برادرش را دوست داشت او را از این دوستی باخبر کند که این کار، افراد را بیشتر به هم می‌پیوندد.» (نوادر راوندی، حدیث 507)
از این حدیث معلوم می‌گردد که اعلام اُنس و الفت، علاقه را چند برابر می‌کند. مداومت دوستان قدیمی خود نوعی آرامش و تجدید خاطرات می‌شود، البته در محبّت نباید افراط کرد چراکه اگر روزی به دلیلی خاص دوست از شما بُرید، شاید اسرار را فاش کند، پس اعتدال در دوستی بهتر است مگر کسی که مُهر صد در صدی خورده که برنمی‌گردد و دشمن نمی‌شود و نمی‌برد. اساس دوستی باید خدا گونه و بر اساس تقوی باشد. دوستی جایش در دل است، پس همان اندازه که دوستت را در دل داری، نشان بِده، چراکه ظاهر و باطن، هم گون و در اندازه، یکی باشد برای اُنس بهتر است؛ اما آنانی که تملّق می‌کنند و چرب‌زبانی می‌نمایند معلوم نیست تا چه حد کارشان تخم و بوی محبت دارد و نباید گول این افراد را خورد. پس وقتی انسان با کسی دوست شد نام و محل کار و خانه‌ی او را یاد بگیرد، اگر مریض شد به عیادتش برود، اگر نا دار شد به او ایثار کند، اگر ضامن و میانجیگری لازم دارد برایش انجام دهد، اگر مُرد، تشییع‌جنازه‌اش برود، بعد از وفاتش او را یاد کند و به خانواده‌اش لطف خود را نشان دهد.

1- فداکاری برای دوست

مرحوم فیض کاشانی نقل کرد که دو نفر باهم دوست بودند. یکی از آن‌ها مبتلا به هوای نفس شد و به دوستش گفت: «من گرفتار چنین مریضی شده‌ام، تو اگر می‌خواهی از رفاقت با من صرف‌نظر کن.»
او فرمود: «به جهت این گناه روحی، من دوستی‌ام را با تو قطع نمی‌کنم.» سپس با خدا عهد بست تا وقتی‌که دوست مبتلایش از آن گرفتاری رهایی نیابد، چیزی نخورد و نیاشامد!
پس چهل روز بر او گذشت و او پیوسته از خدا می‌خواست که دوستش را نجات دهد و همیشه برای او ناراحت بود و از شدت غم و گرسنگی لاغر می‌شد. تا اینکه، پس از چهل روز، دوستش به او خبر داد که به خاطر تو، خدا مرا از این مرض نجات داده است. پس او خوشحال شد و به غذا خوردن پرداخت.
(شنیدنی‌های تاریخ، صفحه 67 -محجه البیضاء، ج 3، ص 336)

2- دوستی با پیامبر

یکی از صحابه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله به نام «ثوبان» که نسبت به آن حضرت علاقه‌ی شدیدی داشت، روزی با حال پریشان خدمتش رسید.
پیامبر از سبب ناراحتی او سؤال نمود. او در جواب عرض کرد: «زمانی که از شما دور می‌شوم و شما را نمی‌بینم، ناراحت می‌شوم. امروز در این فکر فرورفته بودم که فردای قیامت، اگر من اهل بهشت باشم، به‌طور حتم در مقام شما نخواهم بود، بنابراین درهرحال از درک حضور شما محروم خواهم شد؛ بااین‌حال چرا افسرده نباشم؟!»
پیامبر این آیه را که درباره‌ی هم‌نشینی دوستان پیامبر نازل شد و آنان را بشارت داد، قرائت کرد:
کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند (در روز رستاخیز) هم‌نشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت را بر آنان تمام کرده، از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آن‌ها رفیق‌های خوبی هستند. (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 69 «وَ حَسُنَ اُولئِکَ رَفیقاً»)
اینکه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان خود بیشتر دوست دارد و در برابر گفتار من تسلیم باشد.
(داستان‌های تفسیر نمونه، ص 348 -تفسیر نمونه، ج 3، ص 459)

3- دوستی بهتر از برادر نَسَبی

سعد بن ربیع از بزرگان انصار و رئیس قبیله‌ی بنی حارث بود. بعدازآنکه پیامبر از مکّه به مدینه هجرت کردند، برای دوستی و کمک مالی و خانوادگی، میان مهاجرین مکّه و انصار مدینه عقد برادری ایجاد کرد.
ازجمله میان عبدالرحمان بن عوف و سعد برادری با شرایط مساوی که واقعاً عجیب بود، برقرار کرد.
پس‌ازآنکه سعد و عبدالرحمان برادر شدند، دوستی‌هایشان قوی و محکم شد و سعد دست عبدالرحمان را گرفت و به منزلش آورد و گفتم: اموال من از تمام مردم مدینه بیشتر است، هرچند می‌خواهی برای خودت بگیر.
دو زن هم دارم، ولی تو همسری نداری، ببین هرکدام پسند تو است، یکی را طلاق می‌دهم تا با او ازدواج کنی.
عبدالرحمان گفت: «خدا مال و همسرانت را برایت مبارک گرداند، از اموال تو چیزی را نمی‌خواهم، فقط مرا به بازار ببر و در کسب‌وکار راهنمایی‌ام کن.»
پس سعد او را به بازار برد و خرید و فروش یادش داد. عبدالرحمان به‌قدری خوش‌شانس در معامله شده بود که می‌گفت: «اگر به سنگی دست دراز می‌کنم، امید می‌رود که زیر آن طلا و نقره باشد.»
(پیغمبر و یاران، ج 3، ص 148-طبقات، ج 3، ص 89)
آری، سعد این دوست بهتر از برادر نَسَبی، وقتی در جنگ اُحد شهید شد پیامبر فرمود: «خدا او را رحمت کند که تا زنده بود، ما را یاری کرد و موقع مرگش هم سفارش ما را نمود.»
(بحارالانوار، ج 20، ص 62)

4- هدیه دوست یوسف

پس‌ازآن که حضرت یوسف از خاندانش جدا شد؛ و عاقبت، سالار اهل مصر گردید، دوستی داشت که در دوران کودکی با یوسف، یار مهربان بود. او عزم سفر کرد تا به دیدار یوسف برسد و از دوست قدیمی خود دیدن کند. آن‌ها که به دیدار روی زیبای یوسف می‌رفتند، با خود هدیه و ارمغانی نزد یوسف می‌بردند. دوست قدیمی یوسف نیز ارمغانی به همراه خود برداشت و آن یک قطعه آینه بود. وقتی به دیدار یوسف رسید، از احوال گذشته‌ی یوسف پرسید. حضرت جریان کار خودش را برای او شرح داد و همه را حکمت و امتحان الهی دانست و سپاس خدای را کرد.
آن دوست گفت: «هر چه در نظر گرفتم برای شما چیزی بیاورم، (با خود گفتم) چیزی جز جمالت وجود ندارد که جاذب باشد، بنابراین آیینه‌ای برای تو به‌عنوان هدیه بیاوردم تا جمال دل‌آرای تو در آن منعکس شود و در آن‌وقت از من یادی کنی.»

آینه آوردمت ای روشنی **** تا چو بینی روی خود، یادم کنی

آری بهترین هدیه‌ی بندگان به خدا آن است که دل خود را آینه‌ی خدا کنند.
(بحارالانوار، ج 20، ص 62)

5- احترام متقابل

در یکی از غزوات، پیامبر اسلام در عسکر گاه خود مشغول نماز بود. چند نفر مسلمان از جلو جایگاه پیامبر عبور می‌کردند. لحظه‌ای –به خاطر محبّت– توقف نمودند و از اصحاب آن حضرت که شرفیاب محضرش بودند، احوال پیامبر را سؤال کردند و درباره‌ی آن بزرگوار دعا و ثنا گفتند.
و به خاطر این‌که عجله داشتند و نمی‌توانستند منتظر باشند تا نماز پیامبر تمام شود، از این روی عذر خواستند.
پس به آن حضرت ابلاغ سلام نمودند و راه خود را در پیش گرفتند و رفتند.
پس از نماز، پیامبر غضب آلوده، از قبله روی گرداند و فرمود: «عجب است، جمعی در مقابل شما (به خاطر محبت) توقف می‌کنند و از من پرسش می‌نمایند و سلام می‌رسانند، شما به احترام آن‌ها قیام نمی‌کنید و برای آن‌ها خوردنی حاضر نمی‌نمایید؟!»
سپس از جعفر طیّار سخن گفت و مراتب کرامت نفس، ادب و محبّت او را در مقابل دیگران خاطرنشان کرد.
(حکایت‌های پندآموز، ص 256 -بحار، ج 6، ص 159)