دین

خداوند متعال در آیه 30 سوره روم می فرماید: «(ای پیامبر با همه پیروانت) روی خود را به دین و آیین پاک اسلام کنید.»
حدیث:
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آنکه بوسیلۀ دینش شکم خود را پر می کند حظش از دینش همین است.» (بحارالانوار، ج78، ص63)
توضیح مختصر :
دین به معنی جزاء است و در اصطلاح به کل آنچه از طرف خداوند بر پیامبری نازل شد و اوصیای او آن را تشریح کردند تا امّت بدان عمل کنند از اوامر و نواهی و… دین گویند. دینداری باید خالص باشد. دین صراط مستقیم بوده و انحراف از صراط، پیامدی ناگوار دارد.
دین اسلام از ادیان دیگر مانند دین نوح و موسی و عیسی کامل تر است و شریعت محمدیه اَتمّْ و اکمل از آنهاست. دین خدا در هر عصری به اقتضاء آن زمان دارای معارف و احکامی است که در عصر ما دین اسلام به عنوان کامل و مکمّل همه ادیان است. در همه ادیان صحبت از خدا پرستی، معاد، قبول داشتن پیامبر و فرامین الهی مشترک بودند و لکن در شریعت، احکامی خاص در زمانی بوده که در زمان دیگر یا نسخ شده یا تبدیل گردیده یا مکمّل آورده شده است. در طول تاریخ گروه های بسیاری با لجاجت و عناد و خصومت، با دین و دینداری مخالفت کردند و از هیچ کارشکنی کوتاهی ننمودند. دین صحیح، دین حنیف است که خداوند آنها را بر آن فطرت آفریده است لذا در قبول دین، اگر مانعی نباشد به اقتضای فطرت توحیدی، شخص، دین را قبول می کند. لذا خداوند فرمود: «اکراهی در قبول دین نیست که راه هدایت از گمراهی آشکار است.» (سوره بقره، آیه256)
1. دین مُرد
حضرت علی علیه السّلام در محلی عبور می کردند، گروهی از بچّه ها را دیدند که مشغول بازی هستند، ولی یک بچّه در کنار ایستاده، غمگین است و بازی نمی کند. نزدش رفت و پرسید: نام تو چیست؟ گفت: «ماتَ الدّین: دین مُرد».
امام سراغ این راز نهفته را گرفتند و از پدر این کودک سؤال کردند! گفتند: پدرش مُرده و مادرش زنده است. امام، مادر فرزند را خواست و علّت این نام را پرسیدند! مادر گفت: در ایّامی که این بچه در رحم من بود پدرش به مسافرت رفت و پس از مدتی همسفران آمدند و گفتند: شوهر تو در مسافرت بیمار شد و از دنیا رفت، از ما خواهش کرد اگر بچه ام دنیا آمد نام او را «مات الدّین» بگذارید!!
امام به اسم «مردن دین»، پی به رمز و علّت آن برد و اعلام کرد مردم در مسجد جمع شدند. سپس همسفران پدر کودک را که چهار نفر بودند خواست و یکی یکی را جداگانه سؤالاتی نمود. به مردم فرمود: «هرگاه من صدایی به تکبیر بلند کردم شما هم تکبیر بگویید.» از اولی راز قتل را جویا شد، و او که از این سؤال میخکوب شده بود گفت: «من فقط طناب را حاضر کردم.» صدای تکبیر امام بلند شد و مردم همه تکبیر گفتند.
دوّمی هم گفت: «من طناب را به گردنش بستم و دیگر تقصیری ندارم»؛ سوّمی گفت: من چاقو را آوردم و چهارمی به طور واضح جریان را شرح داد که برای تصاحب اموال او، گروهی، او را به قتل رساندیم. امام تکبیر گفت و مردم هم، صدا به تکبیر بلند کردند.
امام اموال مسروقه را از آنها گرفت و به مادر بچّه تحویل داد و آنها را سخت مجازات کرد، و بعد به مادر فرزند فرمود: اسم این بچه را «عاشَ الدین: دین زنده است» صدا بزنید. (داستان ها و پندها، ج10، ص168 در کتاب تاریخ الانبیاء این قضاوت را به حضرت داوود داده و نظیر آن را نسبت به امیرالمؤمنین داده است، ج2، ص215)
2. دینداری فرزانه دزفول
شیخ مرتضی انصاری مرجع یگانه شیعه به همۀ آوازه و بلندی افکار در علم فقه و اصول، وقتی از دنیا می رود، با آن ساعتی که به صورت یک طلبه فقیر دزفولی وارد نجف شده بود از نظر مالی فرقی نکرده بود.
وقتی که خانه او را نگاه می کنند، می بینند مثل فقیرترین مردم زندگی می کند. یک نفر، به ایشان می گوید: آقا! خیلی هنر می کنید که این همه وجوهات در دست شما می آید، هیچ تصرفی در آنها نمی کنید! می فرماید:
چه هنری کرده ام؟ عرض می کنند: چه هنری از این بالاتر؟ آیا هنری از این بالاتر می شود! فرمود: «حداکثر کار من، کار خَرَکْچیهای کاشان است که می روند تا اصفهان و بر می گردند.
خرکچیهای کاشان را که پول به آنها می دهند که بروند از اصفهان کالا بخرند و بیاورند کاشان، آیا شما دیده اید که اینها به مال مردم خیانت کنند؟ آنها امین هستند، حق ندارند. این مسئله مهمی نیست که به نظر شما مهم آمده است.» (داستان های استاد، ج2، ص 68-سیره نبوی، ص29)
3. دین کنار تخت شاهی
در زمان خلیفه دوم، سعد وقاص به اتفاق عده ای به طرف عراق رهسپار شدند. یزدگرد پادشاه ایران در مدائن بود. کسی را نزد سعد فرستاد تا چند نفر به دربار بیایند، تا از مقصد ایشان باخبر شود.
چون به مجلس پادشاه آمدند، او مشغول آشامیدن شراب بود و دستور داد بساط شراب را جمع کنند. فرستادگان به حضور آمدند و مغیره بن عامر کنار تخت پادشاهی جنب پادشاه نشست.
یزد گرد اعتراض کرد و گفت: شما عرب ها به عنوان تجارت و گدایی به مملکت ما می آمدید، پس از خوردن غذاهای لذیذ و آب های گوارا اینک رفتید و دوستان خود را خبر کردید و حالا آمدید و می گویید «دینی تازه» هم آورده اید.
مَثل شما مانند آن روباهی است که به باغی رفت و بنای خوردن انگورها کرد، صاحب باغ هم او را آسیبی نرسانید. روز دیگر روباه های دیگر را خبر کرد و آمدند به خوردن انگور مشغول شدند. صاحب باغ آمد سوراخ ها را بست به حساب همۀ روباه ها رسید.
اگر من بخواهم می توانم، ولی می دانم شما به خاطر تنگی مال و معیشت لشکر کشی کرده اید. من شما را نعمت های فراوان می دهم و امیری بر شما نصب می کنم تا روزگارتان به خوبی بگذرد.
مغیره بن عامر گفت: آنچه از تنگی معیشت گفتی درست است، و ما هم روزی موش و سوسمار می خوردیم و حلال از حرام نمی دانستیم و پسر عموی خویش را برای یک شلغم می کشتیم و به آن مباهات می کردیم تا اینکه خداوند به وسیله پیامبرش دینی برای ما آورد، و ما را از پرستش بت ها باز داشت و به خدا پرستی هدایت کرد و هر کشوری که به وسیله مسلمانان مفتوح شود برای ما بنمایاند، و بزودی کشور شما بدست ما خواهد آمد.
اکنون ای یزد گرد! تو را به سه کار مخیّر می کنم: یا مسلمان شو تا پادشاهیت دوام یابد، یا جِزیه بده، یا آماده جنگ شو.
یزد گرد از این سخن برآشفت و گفت: بین من و شما جز شمشیر نخواهد بود. آنان را از درگاه خود راند، بعد جنگ درگرفت و مسلمانان پیروز شدند. (نمونه، ج5، ص234 -بزم ایران، ص142)
4. دینداری ابوجعفر حسینی
ابوجعفر محمد حسینی (او فرزند قاسم بن عمر بن علی بن الحسین علیه السّلام و مادرش صفیه دختر موسی بن عمر بن علی بن الحسین بود.) که با چهار واسطه به امام حسین علیه السّلام می رسید مردی فقیه و اهل زهد و عبادت بود و در ایام معتصم، خلیفۀ عباسی بر علیه ستم او خروج کرد. معتصم به دفع او پرداخت و او به ایران آمد و به شهرهای خراسان، سرخس، طالقان، نسا و مرو منتقل و گروهی بسیار از مردم ایران با او بیعت کردند.
در مرو چهل هزار نفر با او بیعت نمودند. شبی که لشکرش جمع شدند، صدای گریه ای شنید. تحقیق کرد و فهمید که یکی از لشکریانش نمدِ مردِ جولایی (بافنده، نساج) را با زور گرفتند و این گریه از آن مرد است.
ابوجعفر آن غاصب را طلبید و سبب این کار زشت را از او خواست! گفت: «ما در بیعت تو درآمدیم که مال مردم را ببریم و هرچه می خواهیم بکنیم.»
ابوجعفر نمد را به صاحبش داد و آنگاه فرمود: «به چنین مردم نتوان در دین خدا یاری جست»، امر کرد لشگر متفرّق شوند و با اصحاب خود به طالقان رفت… (تتمه المنتهی، ص221)
5. دین فروشی سمره
سمره بن جندب اهل بصره بود. پس از مرگ پدر، همراه مادرش به مدینه آمد؛ مادرش به یکی از یاران رسول خدا بنام مری بن شیبان شوهر کرد و سمره در دامن او بزرگ شد؛ با اینکه نوجوان بود تیرانداز خوبی بود، پیامبر او را اجازه داد در جنگ اُحُد شرکت کند و در بیشتر جنگ ها شرکت کرد.
او در زمان معاویه همانند بعضی صحابۀ فاسق و دروغگو، برای گرفتن پول، به جعل احادیث در مدح معاویه و نقل احادیث در مذمّت امیرمؤمنان علیه السّلام اقدام کرد.
معاویه به او گفت: صد هزار درهم می دهم تا این آیه را (که در مذمّت منافقان نازل شده) به علی بن ابی طالب نسبت بدهی!
آیه این است: «بعضی از مردم (اخنس بن شریق)، از گفتار دلفریب خود، تو را به شگفت آرند که از چرب زبانی و دروغ به متاع دنیا رسند، و از نادرستی و نفاق، خدا را بر راستی خود گواه گیرند، و این کس، بدترین دشمن اسلام است. چون از حضور تو دور شدند (و قدرت یابند) کارش فتنه و فساد است، بکوشد تا حاصل خلق به باد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خدا مفسدان را دوست ندارد.» (سوره بقره، آیه 205-204)
و این آیه را (که پس از خوابیدن امیر مؤمنان در رختخواب پیامبر، در شأن حضرت علی علیه السّلام نازل شده) بگو در شأن ابن مجلم نازل شده است، آیه این است: «و برخی از مردمان، از جان خود در راه رضای خدا درگذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است.» (سوره بقره، آیه207)
سمره پیشنهاد معاویه را نپذیرفت. معاویه گفت: دویست هزار درهم می دهم قبول کن، او نپذیرفت.
معاویه چهارصد هزار درهم وعده داد و او پذیرفت و این دو آیه را که اولی در باره منافقین بوده به امیرالمؤمنین نسبت، و آیه دوم که درباره امیرالمؤمنین نازل شده، به ابن مجلم نسبت داد، و با این کار دین فروشی خود را ثابت کرد. (پیغمبر و یاران، ج3، ص258 –شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص471)