ذکر (یاد خدا)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 28 سوره‌ی رعد می‌فرماید: «آگاه شوید که تنها به یاد خدا دل‌ها آرامش پیدا می‌کند.»

حدیث:

خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: «در هیچ حال یادم را فراموش و رها مکن.»
(بحارالانوار، ج 13، ص 342)

توضیح مختصر:

ذکر یعنی یاد. منظور ما در این موضوع، یادِ خداست که هرچه مؤمن بیشتر معرفت و توجه به او داشته باشد یادش قوی‌تر بوده درنتیجه در پیاده کردن فرامین الهی کوشاتر است.
آنکه فقط به زبان یاد خدا می‌کند پاداش و نتیجه‌اش کم است. آنکه به زبان یاد کند و عمل هم موافق لسان باشد کارش به صواب است. مهم‌ترین یاد، یاد قلبی است که ناگزیر در تمام شبانه‌روز غفلت، ذاکر را نمی‌گیرد تا دچار فراموشی و جهل شود چراکه وقتی یاد، در جانِ کسی ملکه شد همان، مانع از ورود نسیان از حق می‌شود به تعبیر دیگر وقتی کسی چیزی را دوست داشته باشد دائماً یادش می‌کند و مشتاق آن چیز است. (غررالحکم، ح 7851)
عشق و علاقه به مذکور، سبب می‌شود لسان و قلب به شیرینی ذکر او مشغول باشد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در بیانی به خداوند چنین عرضه می‌دارد؛ الهی! اَلهِمنی وَلَهاً بذکرکَ إلی ذِکرِک؛ معبود من! مرا ملهم کن شیفتگی از یادت به یادت را. (الاقبال، ج 3، ص 298) در سلسله‌مراتب آدمیان، اولیاء الهی‌اند که بیش از همه یاد خدا هستند. (غررالحکم، ح 3571)
در کل مسائلی که در شبانه‌روز پیش می‌آید از واجبات و محرّمات و مصیبت‌ها و وقایع، یاد خدا و توجه به اینکه کاری را که محبوب خداست انجام دهد و آن کار را که مبغوض خداست ترک کند، این مصداق واقعی یاد خداست.

1- یاد خدا در مقابل دشمن

هنگامی‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله به جنگ (محارب و بنی انمار) می‌رفت، سپاه اسلام به دستور حضرت توقف کرد. پیامبر برای قضای حاجت دور از لشکریان به گوشه‌ای رفت. در همان حال باران شروع به آمدن کرد و همانند سیل آب جاری و راه برگشت بین پیامبر و لشکر فاصله شد. حضرت در زیر درختی نشست؛ در این هنگام (حویرث بن الحارث) حضرت را مشاهده نمود و به یارانش گفت: این مرد محمّد است که از یارانش دور افتاده، خدا مرا بکشد اگر او را نکشم! به طرف حضرت آمد و شمشیر کشید و حمله کرد و گفت: «چه کسی می‌تواند ترا از دست من نجات دهد؟» فرمود: خدا و در زیر لب این دعا را خواندند: «خدایا! مرا از شرّ حویرث از هر طریقی تو می‌خواهی برهان.»
همین‌که حویرث خواست شمشیر فرود آورد، فرشته‌ای بر کتف او زد و به زمین افتاد و شمشیر از دستش رها شد و پیامبر آن را برداشت و فرمود: «چه کسی ترا از دست من رهایی می‌بخشد؟» گفت: هیچ‌کس، فرمود: «ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم!» عرض کرد: «ایمان نمی‌آورم ولی پیمان می‌بندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسی را علیه تو کمک ننمایم.» پیامبر شمشیر را به او داد؛ و حویرث گفت: «سوگند که تو از من بهتری!»
(داستان‌ها و پندها، ج 2، ص 67 -تفسیر ابوالفتوح)

2- شوریده دل

سعدی گوید: یک‌شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانی حرکت کردم، سحرگاه کنار جنگلی رسیدیم و در آنجا خوابیدم. در این سفر، شوریده دلی (مجذوب حق شده) همراه ما بود، نعره از دل برکشید و سر به بیابان زد و یک‌نفس به راز و نیاز پرداخت. هنگامی‌که روز شد به او گفتم: این چه حالی بود که دیشب پیدا کردی؟ در پاسخ گفت: «بلبلان را بر روی درخت، کبک‌ها را بر روی کوه، قورباغه‌ها را در میان آب و حیوانات مختلف را در میان جنگل دیدم، همه می‌نالیدند. فکر کردم که از جوانمردی دور است که همه در تسبیح باشند و من در خواب غفلت.»
(حکایت‌های گلستان، ص 127)

3- سؤال فقراء از پیامبر صلی‌الله علیه و آله

تعدادی از فقراء مدینه نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمدند و گفتند: «ثروتمندان، کارهای خیر مانند آزاد کردن بندگان، صدقه دادن، حج بجای آوردن و … انجام می‌دهند که ما قادر بر انجام آن‌ها نیستیم (و درنتیجه اجر ایشان بیش از ما می‌باشد).»
پیامبر فرمودند:
«کسی که صد مرتبه الله‌اکبر بگوید، بیش از ثواب آزاد کردن صد بنده برایش ثبت می‌شود.
کسی که صد مرتبه (سبحان‌الله) بگوید، بهتر از حج بر او پاداش نوشته می‌شود.
کسی که صد مرتبه (الحمدلله) بگوید، بهتر از دادن صد اسب با تجهیزات کامل در راه خدا است.
کسی که صد مرتبه ذکر (لا اله الا الله) بگوید، بهترین مردم در روز قیامت است!!»
ثروتمندان مدینه که این خبر را شنیدند، آن‌ها نیز به دستورات عمل کردند.
فقراء مجدداً نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمدند و گفتند: «ثروتمندان هم به دستورات شما عمل نمودند!» فرمود: «این لطف و فضل خداوند است، به هرکس بخواهد عطاء می‌کند.»
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 18 -محجه البیضاء، ج 2، ص 274)

4- یاد محبوب در نعمت

خداوند، ایوب پیامبر را نعمت‌های بسیار داد تا جایی که نوشته‌اند: پانصد جفت گاو نر برای شخم زمین‌های زراعتی داشت و صدها بنده‌ی زر خرید خانواده‌دار داشت که کارهای زراعتی او را می‌نمودند.
شترهای بارکش او را سه هزار و گله‌ی گوسفند او را هفت هزار نوشته‌اند. همچنین خداوند سلامتی و نعمت و اولاد بی‌شمار به او عطا فرمود و در همه حال حامد حق بود و حتی در دو کار که اطاعت حق در آن بود سخت‌ترین را انتخاب می‌کرد و عمل می‌نمود؛ اما به همه‌ی توصیفات که در شرح‌حال ایوب علیه‌السلام نوشته‌اند، بدون آنکه گناهی از او سر زده باشد برای بالا رفتن مقام و درجاتش مورد امتحان قرار گرفت تا جایی که همه‌ی نعمت‌ها را خداوند از او گرفت و بدنش هم به مرضی که نمی‌توانست مداوا کند مبتلا شد.
با همه سنگینی بلاء هیچ‌گاه یاد خدای و حمد و ستایش او را ترک نمی‌کرد تا اینکه شیطان وسوسه‌ی خود را در ذهن عیال او انداخت و زن شروع به شکایت از وضع ناهنجار کرد و گفت: «همه ما را ترک کردند و هیچ نداریم.» ایوب علیه‌السلام فرمود: «هشتاد سال نعمت‌های الهی به ما رسید، حال به هفت سال بلاء نباید به خداوند اعتراض کرد و باید یاد او در همه حال بود!»
آن‌قدر زن اعتراض و اشکال کرد و طرح‌هایی غیرمعقول داد تا ایوب ناراحت شد و فرمود: (از پیش من دور شو که دیگر تو را نبینم.)
چون زن رفت ایوب خود را تنها و بی پرستار دید، سجده‌ی الهی کرد و به مناجات خدای پرداخت و خداوند دعای ذاکر و حامد خود را مستجاب کرد و همه نعمت‌ها را دوباره به او عطاء فرمود!
زن ایوب پیش خود فکر کرد او مرا از پیش خود رانده، صلاح نیست او را تنها بگذارم، چون پرستاری ندارد، از گرسنگی تلف می‌شود.
چون به جایگاه ایوب آمد اثری از ایوب ندید، فقط جوانی را مشاهده کرد، شروع به گریه نمود. جوان گفت: «چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «شوهر پیری داشتم آمدم او را نیافتم.» فرمود: «اگر او را بینی می‌شناسی؟» گفت: آری، چون به جوان خوب نگریست دید شباهت به شوهرش دارد، آن جوان گفت: من همان ایوب هستم.
(تاریخ انبیاء، ج 2، ص 20)

5- نفیسه

سیده نفیسه دختر حسن بن زید (بن امام حسن مجتبی علیه‌السلام) با فرزند با فضل و ورع امام جعفر صادق علیه‌السلام بنام اسحاق مؤتمن ازدواج کرد. او از زنان نادره‌ی زمان و اعصار و از نظر بندگی و یاد حق ممتاز بوده است.
زینب برادرزاده‌ی سیده نفیسه گوید: چهل سال عمه‌ام را خدمت کردم، در این مدت ندیدم شبی را بخوابد یا روزی را افطار نماید. روزی گفتم: خوب است با خود مدارا کنید! فرمود: «چگونه مدارا کنم که گردنه‌هایی در برزخ و قیامت در پیش دارم و از آن عبور نتوان کرد مگر رستگاران!»
او ثروت داشت و به خاطر خدا آن‌ها به زمین گیران و بیماران و درماندگان انفاق می‌نمود.
سی مرتبه به حج مشرف شد که بیشتر سفرها را پیاده به خانه‌ی خدا رفت. او به‌اتفاق همسرش از مدینه برای زیارت قبر ابراهیم به فلسطین و ازآنجا به مصر رفتند.
مردم مصر درخواست کردند در آنجا بمانند. آن‌ها قبول کردند. او در خانه‌ی خود قبری کنده بود و پیوسته مشغول عبادت و یاد خدا بود. گویند هزاران مرتبه ختم قرآن در قبر نمود، خداوند چون می‌بیند بنده‌اش یادش می‌کند، طبق روایت قدسی، حق او را میان بندگانش یاد می‌کند و عزیز و مکرّم می‌دارد.
در همسایگی نفیسه، یک یهودی بود که دخترش نابینا بود، از آب وضوی او بینا شد و به همین سبب بسیاری از یهودیان مصر مسلمان شدند.
وقتی با حالت روزه با خواندن سوره‌ی مبارکه انعام آیه (لَهُم دَارُالسّلامِ عِندَ رَبِّهِم) را می‌خواند، دعوت الهی را لبیک گفت. شوهرش خواست جنازه را به مدینه ببرد مردم مصر خواستند در مصر دفن شود، او قبول نکرد. شب پیامبر صلی‌الله علیه و آله را به خواب دید که فرمود: «با اهل مصر در مورد دفن نفیسه مخالفت نکن که خدا به برکت او رحمت را بر مردم مصر نازل می‌فرماید.»
(شاگردان مکتب ائمه، ص 168 -و فیات الاعیان، ج 5، ص 56)