زبان
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 2 سورهی ممتحنه میفرماید: «اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمن شما خواهند بود و دست و زبان خود را به بدی کردن به شما میگشایند.»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «سخن بگویید تا شناخته شوید که انسان در زیر زبانش پنهان است.»
(نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 1272، ح 384)
توضیح مختصر:
یکی از جوارحی که بیشتر کاربرد دارد، زبان است که کند، تند و متوسطش دارای احکامی میباشد. دعا، حرفهای نیکو، خواندن قرآن و اشعار پسندیده، صدق و… در جهتِ مثبت بوده و دروغ، غیبت و افتراء، فحش و … در جهتِ منفی به کار برده میشود.
آنچه بنده در قلب دارد، نوعاً از جارحه ی لسان، خارج میشود. احتیاج مُبرمِ همهی انسانها به یکدیگر بهوسیلهی الفاظ است. پس تعادل و گویایی به صواب، بسیار لازم است.
همهی انبیاء بهوسیلهی کلمات حکمت و موعظهی حسنه، بهقدر عقول مردم، با آنها صحبت میکردند؛ منظور، زبان قال است که متعارف بین عموم میباشد، نه زبانِ حال.
امتها هم عدهای جواب لبّیک میدادند و یا با زبانشان، انبیاء را ساحر یا دیوانه خطاب میکردند. گرچه در گفتن مسائل طعنه زدن و کنایه هم از احکامی برخوردارند، ولیکن نباید زبان را عادت به کلمات صریح یا کنایهای ناپسند داد چه آنکه از زبان به شمشیر تعبیر شده که کار خرابیاش بیشتر است.
در حدیث دارد که اکثر خطایای فرزند آدم از زبانش میباشد.
اگر زبان عادت به گفتار پسندیده و سنجیده کند و راه صواب را پیشهی خود نماید، آثارش بسیار است.
اینکه خداوند، زبان گویایی را به حیوانات نداده و فقط به انسان داده، به خاطرِ شرافت انسان بوده است که با خدایش مناجات و راز و نیاز کند و بندهی محبوب شود.
1- زباندرازی
سعدی گوید: یکی از بزرگمردان، غلامی زیباروی داشت که در زیبایی یگانه بود و بر اساس دوست داری و دینداری، به او علاقهمند بود.
آن بزرگمرد به یکی از دوستانش گفت: «حیف از این غلام زیبا که باآنهمه زیبایی، زباندرازی و بیادبی میکند.»
دوستش گفت: «ای برادر! وقتی پیوند دوستی و عشق با او برقرار ساختی، از او انتظار خدمت نداشته باش، چون عشق و علاقه آمد، رابطهی مالک و مملوکی (آقایی و نوکری) برداشته خواهد شد.
عجب نیست که غلام فرمانده آقایش گردد و آقا نا گریز به تحمّل ناز و عشوه غلام زیبارو تن در دهد.»
(حکایتهای گلستان، ص 202)
2- کعب بن اشرف
هنگامیکه مهاجران از مکه به مدینه مهاجرت نمودند و از خانه و زندگی خود دور شدند، مشرکان دست تجاوز به اموال آنها دراز کرده و به تصرف آنها پرداختند؛ به هر کس دست مییافتند، از اذیت و آزار زبانی فروگذار نمیکردند.
چون مهاجران به مدینه آمدند، گرفتار آزار و بدگویی یهودیان مدینه شدند، بهخصوص یکی از آنان به نام کعب بن اشرف، شاعری بدزبان بود که پیوسته پیامبر و مسلمانان را بهوسیلهی اشعار خود هجو میکرد و مشرکان را بر ضدّ آنها، با زبان تشویق مینمود؛ حتی زنان و دختران مسلمان را موضوع اشعار غزل و عشقبازی خود قرار میداد.
او وقاحت را بهجایی رسانید که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم ناچار شد، دستور قتل او را صادر کند.
(داستانهای تفسیر، ص 209 -تفسیر نمونه، ج 3، ص 203)
3- پیامبران و زبان مدح مردم
رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم به یکی از اصحاب خود که بیمار بود، فرمود: «بشارت باد تو را!» مادرش گفت: «بهشت بر تو گوارا باد!» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «تو چه میدانی؟ شاید زبانش سخن بیهوده میگفته، یا از بذل چیزی که به وی مربوط نبوده، منع میکرده است؟»
روایت است که: مردی نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و حضرتش را ثنا و مدح گفت و در گفتار، زیادهروی و افراط کرد. حضرت فرمود: «زبان تو چند پوشش دارد؟» گفت: دو لب و دندانهایم. فرمود: «آیا در این نکتهای نیست که جلوی سخنت را بگیرد؟» (به آدمی چیزی بدتر از زیادی زبان داده نشده است.)
وقتی گروهی از بنی عامر، بسیار مدح پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم کردند، فرمودند: «سخن خود را بگویید، شیطان شما را از راه بیرون نبرد.» (یعنی زیادی ثنا سبب میشود که شیطان او را از حرف مستقیم بیرون ببرد.)
(علم اخلاق اسلامی، ج 2، ص 246)
4- صدای دلخراش
شخصی در مسجد سِنجار (شهری در سه متری موصل عراق) برای درک استحاب، اذان میگفت و صدای او بهگونهای ناهنجار بود که شنوندگان ناراحت گشته و از او دور میشدند. متولی مسجد، امیری عادل و پاکنهاد بود و نمیخواست دل او را با بیرون کردن نا محترمانه برنجاند. ازاینجهت او را خواست و گفت:
ای جوانمرد! این مسجد دارای اذانگوهای قدیم است که برای هرکدام پنج دینار -بهعنوان حقوق- تعیین کردهام، ولی من به تو ده دینار میدهم که ازاینجا به جای دیگر بروی. اذانگو با صاحب مسجد به توافق رسیدند و او از شهر سِنجار به جای دیگر رفت. مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه روزی آن اذانگو موقع عبور، متولی آن مسجد را دید، نزدش آمد و گفت:
حیف بود که مرا از آن مسجد با ده دینار، به جای دیگر فرستادی، زیرا اینجا که رفتهام، به من بیست دینار میدهند تا به جای دیگر روم، ولی نمیپذیرم.
(حکایتهای گلستان، ص 197)
5- زخمزبان و آتش سوزان
در روز عاشورا، یکی از سپاهیان یزید، به نام عبدالله بن حوزه تمیمی فریاد برآورد: حسین در میان شماست؟!
اصحاب امام حسین علیهالسلام گفتند: این امام حسین علیهالسلام است، چه میخواهی؟ گفت: ای حسین! تو را به آتش بشارت میدهم و با این زخمزبان خواست، هم خودش را مطرح کند و هم امام را ناراحت نماید.
امام فرمود: «سخنی دروغ گفتی، من به نزد پروردگار بخشنده، شفیع و مُطاع میروم، تو کیستی؟»
گفت: من ابن حوزه هستم. امام علیهالسلام دستهای مبارک را بلند کرد بهطوریکه سپیدی زیر بغلش نمایان گشت و عرض کرد خدایا او را در آتش بسوزان.
ناگاه اسب ابن حوزه رم کرد و او بر زمین سقوط کرد، درحالیکه پایش به رکاب اسب گیر کرده بود؛ آنقدر بدنش بر روی خاک کشیده شد که قسمتی از بدنش جدا شد و قسمت دیگر به رکاب اسب آویزان بود؛ و سرانجام پس از برخورد باقیماندهی بدنش به سنگ، در میان آتش خندقی که برای جلوگیری از حملهور شدن دشمنان به حرم امام، مشتعل بود، افتاد و مزه آتش را چشید.
(قصه کربلا، ص 264 -ارشاد مفید، ج 2، ص 102)