زنا
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 2 سورهی نور میفرماید: «زن و مرد زناکار را صد تازیانه برای تنبیه و مجازات بزنید.»
حدیث:
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «هرگاه بعد از من زنا شیوع پیدا کند مرگ ناگهانی زیاد شود.»
(تفسیر معین، ص 366)
توضیح مختصر:
یکی از گناهان شنیع، مسئلهی مجامعت از راهِ حرام است که دارای آثار سوء و حدّ بسیار سنگین میباشد. لذا زنا را فحشاء میگویند چون زشتیاش زیاد است. در زنا، بیشترین لکّهی ننگ و آبروریزی برای زن میماند که زبانزد میشود و دیگر، مؤمنی او را به ازدواج خود درنمیآورد.
انبیاء، عصمت ذاتی داشتند و طاهر بودند و خداوند، آنها را برای رسالت برگزید. داستانِ یوسف با زلیخا، از بهترین نشانههای پاکی است.
شیوع بعضی فواحش مانند زنا، جامعه را به انحطاط میکشاند، چراکه درجه خرابی آن، در نسل و ذرّیه هم اثر میگذارد و روحِ آدم کُشی و پیامبر کُشی را در او ایجاد میکند؛ بنابراین، اکثر قاتلین انبیاء و اوصیاء از تخم زنا و یا حیض و شبهه بودهاند.
هر عملی که مشروعیّت دینی، بر آن امضاء نشده باشد، عوارض فردی و اجتماعی خواهد داشت. مخصوصاً در مسئلهی زنا که عقدی نیست و نفس امّاره با هوی و هوسی که دارد، میخواهد خلافِ قانون شرع، این عمل را انجام دهد.
یکی از راههای پیشگیری، عقد موقّت و راه دیگر، مجوّز تعدّد زوجات است.
امّا جامعهی غربی، از ننگ عمل زنا، باکی ندارند و بهعنوان آزادی، حیاء در خانواده و اجتماع، از بین رفته و عمل زنا، کاری است آزاد و هتک ناموسِ محترم، گناهی به شمار نمیآید.
1- پنج زناکار و پنج حکم
پنج نفر را نزد عمر آوردند که زنا کرده بودند؛ عمر امر کرد که به هرکدام، حدّی اقامه شود. امیرالمؤمنین حاضر بود و فرمود: «ای عمر! حکم خداوند دربارهی اینها این نیست که گفتی!» عمر گفت: «شما دربارهی اینها حکم کن و حد اینها را خود جاری بفرما.»
حضرت یکی را نزدیک آورد و گردن زد، دیگری را رجم (سنگسار) کرد، سومی را حد تمام (هشتاد) زد، چهارمی را نصف حد زد و پنجمی را تعزیر و تأدیب نمود!
عمر تعجب کرد و مردم در شگفت شدند. عمر پرسید: «یا ابالحسن پنج نفر در یک قضیه واحد بودند، پنج حکم درباره آنها اجرا کردی؟!»
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: اما اولی مرد ذمّی بود که زن مسلمانی را تجاوز کرد و از ذمّه بیرون آمد و حدش جز شمشیر نبود.
دومی مرد زندار بود که زنا کرد و رجم (سنگسار) نمودیم. سومی مرد غیر زندار بود و زنا کرد حد (هشتاد تازیانه) زدیم.
چهارمی عبد بود و نصف حد (یا پنجاه تازیانه) بر او زدیم. پنجمی مردی کمعقل بود و او را تعزیر (چند تازیانه) زدیم. عمر گفت: «زنده نباشم در میان مردمی که تو در آنها نباشی، ای اباالحسن.»
(قضاوتهای محیّر العقول، ص 45 -داستانهای زندگی علی علیهالسلام، ص 145)
2- تعبیر خواب
ابن سیربن جوانی بسیار زیبا و خوشتیپ بود و به شغل بزازی مشغول بود. زنی عاشق او میشود و از او میخواهد تا پارچههایی را از او بخرد به شرط آنکه به منزلش بیاورد تا پول را هم به او بدهد.
چون وارد منزل آن زن شد، زن درب خانه را قفل کرد و از او میخواهد که با او زنا کند. او در جواب میگوید: پناه به خدای میبرم و در مذمّت عمل شنیع زنا مطالبی میگوید.
حرفهایش در زن تأثیر نکرد، تصمیم گرفت با حیلهای خود را از این بلا نجات بدهد. به زن میگوید: پس اجازه بده اول مستراح بروم تخلیه کنم بعد بیایم، زن هم قبول میکند چون به مستراح رفت خود را به مدفوع آلوده میکند و نزد زن میآید. چون این هیبت قبیحه را زن میبیند بدش میآید و ابن سیرین را از خانهاش بیرون مینماید. خداوند به خاطر این ترک زنا، علم تعبیر خواب را به او عطا کرد.
(سفینه البحار، ج 1، ص 678)
3- قاتل یحیی زنازاده بود
در زمان حضرت یحیی پیغمبر، پادشاهی بود به نام «هیرودیس» که به یحیی علاقهمند بود و او را مرد عادل میدانست و رعایت حال او را مینمود.
وقتی پادشاه با زنی زانیه رابطه داشت. آن زن که کمی پیر شد دختر خود را آرایش میکرد و نزد پادشاه جلوه میداد تا عاشق او شد و خواست با او ازدواج کند. از یحیی پیغمبر سؤال کرد؛ ایشان طبق دین مسیح آن را جایز ندانست. از اینجا کینهی یحیی به دل زن رسوخ کرد.
مادر دختر وقتی پادشاه را مست شراب دید، دختر را آرایش کرده به نزدش فرستاد و پادشاه از او کام خواست، او گفت: «بهشرط آنکه سر یحیی را از بدنش جدا کنی.» شاه قبول کرد و به دستورش سر از بدن یحیی جدا کردند.
طبق نقل دیگر پادشاه قصد داشت با دخترخواهر یا دختر برادرش به نام «هیرودیا» ازدواج کند که یحیی نهی کرد، لذا حاجت دختر از پادشاه، قتل یحیی بود.
امام باقر علیهالسلام فرمود: «قاتل یحیی، فرزند زنا بود همانطور که قاتل علی علیهالسلام و حسین بن علی علیهالسلام زنازاده بودند.»
چون یحیی به قتل رسید، خداوند بُختالنصر (یا کردوس از پادشاهان بابل) را بر بیتالمقدس مسلّط کرد و هفتاد هزار نفر از آنان را کشت تا خون یحیی از جوشش ایستاد.
(تاریخ انبیاء، ج 2، ص 284)
4- حمام مَنجاب
یکی از پولداران خوشگذران از خدا بیخبر که همواره در عیش و عشرت به سر میبرد، روزی در کنار خانهاش نشسته بود. بانویی به حمام معروف «مَنجاب» میرفت، ولی راه حمام را گم کرد و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه میکرد تا شاید شخصی را بیابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسید: «حمام منجاب کجاست؟» آن مرد به خانهی خود اشاره کرد و گفت: «حمام منجاب همین جاست.» آن بانو به خیال اینکه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، آن مرد فوراً درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضای زنا کرد.
زن دریافت که گرفتار مرد هوسباز شده است، چارهای جز حیله ندید و گفت: من هم کمال اشتیاق را دارم، ولی چون کثیف هستم و گرسنه، مقداری عطر و غذا تهیه کن تا با هم بخوریم بعد در خدمتتان باشم.
مرد قبول کرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهیه کرد و برگشت ولی زن را در خانه ندید، بسیار ناراحت شد و آرزوی زنا با آن زن در دلش ماند و همواره این شعر را میخواند:
«چه شد آن زنی که خسته شده بود و میپرسید راه حمام منجاب کجاست؟» (یا رُبِّ قائلهٍ یَوماً و قَد تعبت اَینَ الطّریقُ الی حمّامِ منجابِ)
مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه در بستر مرگ افتاد، آشنایان به بالین او آمدند و او را به کلمه «لاالهالاالله مُحَمَدٌ رسولالله» تلقین میکردند او بهجای این ذکر، همان شعر مذکور در حسرت آن زن را میخواند و بااینحال از دنیا رفت.
(عالم برزخ، ص 41 -کشکول شیخ بهایی، ج 1، ص 232)
5- پیامبر و مرد جوان
روزی جوانی نزد پیامبر صلیالله علیه و آله آمد و با کمال گستاخی گفت: «ای پیامبر خدا آیا به من اجازه میدهی زنا کنم؟»
با گفتن این سخن، فریاد مردم بلند شد و از گوشه و کنار به او اعتراض کردند، ولی پیامبر با کمال ملایمت و اخلاق نیک به جوان فرمود:
نزدیک بیا، جوان نزدیک آمد و در کنار پیامبر صلیالله علیه و آله نشست. پیامبر از او پرسید: «آیا دوست داری کسی با مادر تو چنین کند؟» گفت: «نه فدایت شوم.»
فرمود: «همینطور مردم راضی نیستند با مادرشان چنین شود. بگو ببینم آیا دوست داری با دختر تو چنین شود؟» گفت: «نه فدایت شوم.» فرمود: «همینطور مردم درباره دخترانشان راضی نیستند.»
بگو ببینم آیا برای خواهرت میپسندی؟ جوان مجدداً انکار کرد (و از سؤال خود پشیمان شد).
پیامبر صلیالله علیه و آله دست بر سینهی او گذاشت و در حق او دعا کرد و فرمود: «خدایا قلب او را پاک گردان و گناه او را ببخش و دامن او را از آلودگی بی عفّتی حفظ کن.»
از آن به بعد، زشتترین کار در نزد این جوان، زنا بود.
(داستانها و پندها، ج 3، ص 137 -تفسیر المنار ذیل آیهی 104 آلعمران)