زهد (بی رغبتی به دنیا)
قرآن:
خداوند متعال در آیه ی 20 سوره ی یوسف میفرماید: «سرانجام او (یوسف) را به بهای کمی -چند درهم فروختند، و نسبت به (فروختن) او، بی رغبت بودند (چرا که میترسیدند رازشان فاش شود).»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «به راستی که زهد و بی رغبتی در دنیا، کوتاه کردن آرزو و سپاسگزاری نعمتهای خدا و پارسایی از محرمات الهی است.»
توضیح مختصر:
بی رغبتی به دنیا، زُهد است و انسانی که زهد میورزد از بسیاری متاع دنیا، شهوات و لذایذ، دوری میجوید. البته زهد ورزیدن، باید بر مبنای دستورات مربّی و قواعد شریعت باشد و ترک لذایذ، باید تشریع شود، چون نوعِ زاهدین خود رو، کمی قبض داشته، به اهل و عیال، سخت گیری میکنند، با ملاکِ قناعت بر اهل خانه سختی روا میدارند، افراط در عبادت و روزه و امثال اینها میکنند. در نتیجه زهدگرایی غیر منطقی است. بارها بعضی اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هر روز، روزه میگرفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمود: ماهی یک روز. اگر طرف، اصرار میکرد، تا ماهی سه روز، بیشتر را اجازه نمیدادند چرا که فشار بر جسم، در کوتاه مدت و دراز مدت، آثار ضعف و کاستی را ظاهر میکند. اعتدال، بهترین قاعده در زندگانی است؛ چرا که افراطیّون در زهد، گرایش به تصوّف دارند و مکتب درست نمودند، هر کدام به نوعی کلمات قصار درست کردند و بعضی، زنهای خود را طلاق دادند و در نتیجه، در مقابل ائمه و بزرگان دین دکّان باز کردند و عدهای هم شکل و نوعِ خود را جذب کارهای خود نمودند.
مسئلهی مهم در زهد، آن است که انسان، تعلّق به دنیا نداشته باشد و افراط در مطامعِ دنیوی نکند، نه آنکه از مصنوعات و مخلوقات الهی بهره نبرند و دیگران را متهم به دنیا دوستی نمایند.
الگوی هر انسانی، انسانِ کامل است و پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام، همه چیز را به قال و حال و فعل، گفتند و انجام دادند. پس کسری وجود ندارد تا زهدگرایی، بر مبنای مکاتب زاییدهی فکرِ بعضیها، پا گرفته و انجام گیرد.
1- زاهد سالوس
زاهدی نزد پادشاه که دائم مبتلا به خوردن شراب بود، آمد و گفت:
دیشب پیامبر را در خواب دیدم، که به من فرمود: «برو به پادشاه بگو که شراب کمتر بخورد.»
پادشاه گفت: «به خدا قسم که تو این خواب را به دروغ به پیامبر نسبت دادی!!» زاهد گفت: «از کجا می گویی خوابم دروغ است؟»
شاه گفت: به خاطر آنکه گفتی: پیامبر فرمود شراب کمتر بخورد و لازمهی آن رخصت و تجویز است، [و این حرف تو بیانگر این است که میتوان کمتر شراب خورد و آن حلال است] و حال آنکه اندک و بسیار شراب، حرام است و [پیامبر] هرگز به کم آن هم اجازه نفرمود. زاهد خجالت کشید و حاضران بر فهم پادشاه آفرین گفتند.
(لطائف الطوائف، ص 70)
2- زهد حضرت عیسی
گویند حضرت عیسی علیه السلام پلاسی میپوشید و برگ و پوست درختان و گیاه و زمین را میخورد و هر کجا شب میرسید، همان جا میخوابید، چون برای خود وطنی انتخاب نکرده و خانهای نساخته بود.
شبی باران بارید و صدای رعد و برق بلند شد و باد سرد و سرمای سخت شروع شد. از دور غاری را دید، قصد کرد آنجا برود. چون رسید، دید حیوانی خوابیده و برای او جایی نیست. برگشت و پیش خود گفت: «شغال، پناهگاه دارد و پسر مریم پناهگاه ندارد!»
همان دم ندا رسید: «من پناه بی پناهانم!!»
حضرت عیسی از همهی متاع جهان، پیالهای داشت که با آن آب میخورد. روزی دید یکی با کف دست آب میخورد، پس دیگر از آن پیاله استفاده نمیکرد و با دست آب میخورد و میفرمود: «نمیدانستم که خداوند به من پیاله (کف دست) داده است!»
روز قیامت وقتی فقیران را برای حساب آورند، آنها می گویند: «ما را درویش و بی مال آفریدی و سبب شد بتوانیم حق را ادا و اطاعتت کنیم.»
همان دم حضرت عیسی را بیاورند که به دنیا آمد و رفت و برای او هیچ مال و ملک نبوده است؛ و او حجت بر آنها خواهد شد.
(داستانهای عرفانی، ص 35 -کشف الاستار، ج 1، ص 389)
3- شیخ مرتضی انصاری
شیخ مرتضی انصاری از مجتهدینی بود که سراسر زندگیش را با زهد و بی اعتنایی به دنیا به سر برد.
وقتی سخن چینان صحبتهایی کردند و به حاکم نجف اشرف رساندند که عدهای تفنگ بسیار در خانه شیخ به رسم امانت پنهان کردهاند. حاکم نیز، فرماندهی را که سنّی بود، مأمور کرد که با یک دسته سرباز در خانهی شیخ داخل شوند و هر چه تفنگ ببینند، بیاورند.
آنها بی خبر وارد خانهی شیخ شدند و اطاق ها و بعد سرداب و چاه خانه و دیوارها را به دقت ملاحظه کردند و اثری از تفنگ ندیدند؛ بلکه خانهی او را به چند گلیم کهنه و لحاف بروجردی مستعمل و اندکی لوازم ضروری مانند دیگ و آفتابه یافتند.
مأمور متعجب شد و نزد حاکم آمد و گفت: «مردم خلاف رساندهاند، این شیخ در نهایت زهد و کناره گیری از دنیاست و همانند بزرگ ما عمر بن خطاب در بی اعتنایی از دنیاست.»
این خبر به شیخ رسید، خندید و فرمود: «زیاد ترقی کردهایم که شبیه پسر خطاب شدهایم.»
(پند تاریخ، ج 5، ص 246-شخصیت شیخ انصار، ص 87)
4- زاهدتر
سعدی گوید: پادشاهی دچار حادثهای شد و نذر کرد: اگر در آن حادثه پیروز شود، مبلغی پول به پارسایان بدهد.
خداوند او را در آن حادثه موفق کرد، و کیسه پولی به یکی از درباریانش داد تا به افراد زاهد بدهد، تا به نذرش وفا کرده باشد.
او که خردمندی هوشیار بود، هر روز دنبال زاهد (نه زاهد نما) میرفت و کسی را پیدا نمیکرد.
بالاخره نزد شاه آمد و گفت: هر چه جستجو کردم، پارسایی نیافتم.
شاه گفت: این چه حرفی است که میزنی! طبق اطلاعی که دارم چهارصد زاهد در کشور وجود دارد.
خدمتکار هوشیار گفت: شاها! آنکه پارساست، پول ما را نمیپذیرد، و آن کس که میپذیرد زاهد نیست.
شاه خندید و به همنشینان خود گفت: «به همان اندازه که من به پارسایان حق پرست ارادت دارم، او با آنها دشمنی دارد، ولی حق با اوست.»
زاهد که دِرَم گرفت و دینار **** زاهدتر از او یکی به دست آر
(حکایتهای گلستان، ص 138)
5- عثمان بن مظعون
او چهاردهمین کسی بود کا اسلام آورد، مردی خوش فکر و عاقل و مورد توجه خاص پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بود، تا جایی که امیرالمؤمنین علیه السلام به یاد او یکی از فرزندانش (از ام البنین) را عثمان نام نهاد.
او دو بار به حبشه هجرت کرد و مردی بود که شهامت داشت. اما از صفت بسیار گویای او، بی اعتنایی به دنیا و توجه به عبادت و بندگی بود.
مدتی از زنش جدا شد و پشت کوهها برای عبادت رفت و پیامبر دستور داد، این کار را ترک کند و به منزل بیاید، و به همسر و فرزندانش برسد. و فرمود: خداوند مرا به رهبانیّت، مأمور نکرده است.
مدتی تصمیم گرفت، خود را خواجه کند تا بتواند بهتر عبادت نماید و پیامبر او را نهی کرد.
روزها را روزه گرفت، و شبها به عبادت میپرداخت. او در جنگ بدر شرکت کرد و بعد از آن وفات یافت. اولین کسی که در بقیع دفن گردید، او بود.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مرگش بسیار ناراحت بودند و با چشمی گریان خم شد و کفن او را گشود، پیشانیش را بوسید، و سه بار بوسیدن را تکرار کرد، آنگاه نالهای از سینه برکشید و فرمود: » خوش به حالت ای ابوسائب که از دنیا رفتی و دنیا نتوانست تو را بیالاید.»
این بیان پیامبر دلالت دارد که زهدش حقیقی، و بی اعتنایی به دنیایش واقعی بوده است. وقتی ابراهیم و رقیه، فرزندان پیامبر از دار دنیا رفتند و در بقیع دفن گردیدند پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: به جلودار و پیش رفتهی صالح و شایستهی ما عثمان بن مظعون ملحق شدید.
(سفینه البحار، ج 2، ص 160 -پیغمبر و یاران، ج 4، ص 246 -بحارالانوار، ج 22، ص 264)