سخی
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 7-5 سورهی لیل میفرماید: «اما هر کس عطا و سخاوت کرد و پرهیزکار شد و به نیکویی تصدیق کرد، البته کارش را سهل و آسان میگردانیم».
حدیث:
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «صلاح و سازگاری دینتان جز با سخاوت و خوشاخلاقی نباشد.»
توضیح مختصر:
سخی یعنی کریم، هر کس دارندهی این صفت باشد از مؤمن و کافر، به نسبت ظهور این صفت، دارای امتیازاتی است. انفاق از ثمرات سخاوت است و آن از اخلاق حمیده میباشد؛ که ضدّ آن، بخل است و بخل از اخلاق ذمیمه به شمار میرود. خداوند به پیامبر کوثر عطا کرد. (سورهی کوثر، آیهی 1) در تعابیر، کوثر یعنی مرد سخی؛ و کریم هم به کوثر اطلاق میشود. در تعابیر از سخی، آمده است که سخی هم میخورد و هم عطا میکند، لذا هم به خدا نزدیک است و هم به مردم، شخص بخیل، هم از خدا و هم از مردم دور است.
سخی مبذّر نیست تا مالش را بیجهت در غیر صواب خرج کند یعنی اسراف نمیکند بلکه اداء میکند.
طعام سخی دواء است (بحارالانوار، ج 71، ص 357) و محبت را میکارد و دوستان بسیار پیدا میکند. مردم چیزی میدهند بعد منّت مینهند اما جوانمرد، همهچیز را میدهد و منّت نمینهد.
بخشندگی چون جنبهی رحمانی دارد، هم در دنیا و هم در آخرت ثمره دارد.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «بهشت، خانهی سخاوتمندان است.» (تفسیر روشن، ج 5، ص 380) وقتی کریم النفس در دنیا سفره میاندازد، همان سفره برایش بهشت ساز میشود و راه را باز میکند. سخی، از غذای مردم میخورد تا از غذای او بخورند.
(کافی، ج 4، ص 40)
1- جواب امام زمان را چه بدهم؟
شیخ زینالعابدین مازندرانی از شاگردان صاحب جواهر و شیخ انصاری، ساکن کربلا بوده است. در مورد سخاوت و انفاق او نوشتهاند: تا میتوانست قرض میکرد و به محتاجان میداد و هر چند وقت که بعضی از هند به کربلا میآمدند قرضهای او را میدادند.
روزی بینوایی به در خانهی او رفت و از او چیزی خواست. شیخ چون پولی در بساط نداشت، بادیهی مسی منزل را برداشت و به او داد و گفت: این را ببر و بفروش. دو سه روز بعد که اهل منزل متوجه شدند که بادیه نیست فریاد کردند که: بادیه را دزد برده است. صدای آنان در کتابخانه به گوش شیخ رسید؛ فریاد برآورد که: دزد را متهم نکنید، بادیه را من بردهام.
در یکی از سفرها که شیخ به سامرا میرود، در آنجا سخت بیمار میشود. میرزای شیرازی از او عیادت میکند و او را دلداری میدهد. شیخ میگوید: «من هیچگونه نگرانی از موت ندارم ولیکن نگرانی من از این است که بنا به عقیده ما امامیه وقتیکه میمیریم روح ما را به امام عصر علیهالسلام عرضه میکنند. اگر امام سؤال بفرمایند: «زینالعابدین! ما به تو بیش از این اعتبار و آبرو داده بودیم که بتوانی قرض کنی و به فقرا بدهی، چرا نکردی؟» من چه جوابی به آن حضرت میتوانم بدهم؟!»
گویند میرزای شیرازی پس از شنیدن این حرف متأثر میشود، به منزل میرود و هر چه وجوهات شرعی در آنجا داشته میان مستحقین تقسیم میکند.
(سیمای فرزانگان، ص 357)
2- سخیتر از حاتم
از حاتم طائی سؤال کردند: از خود کریمتر دیدهای؟ گفت: دیدم. گفتند: کجا دیدهای؟ گفت: وقتی در بیابان میرفتم به خیمهای رسیدم، پیرزنی در آن بود و بزغالهای پشت خیمه بسته بود. پیرزن آمد و مرا خدمت کرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم. مدتی نگذشت که پسرش آمد و با خوشحالی تمام از احوال من سؤال کرد. پیرزن پسرش را گفت: برخیز و برای میهمان وسایل پذیرایی را آماده کن، آن بزغاله را ذبح کن و طعام درست نما.
پسر گفت: اوّل بروم هیزم بیاورم، مادرش گفت: تا تو به صحرا بروی و هیزم بیاوری دیر میشود و میهمان گرسنه میماند و این از مروّت دور باشد.
پس دو نیزه داشت آن را دو را شکست و آن بزغاله را کشت و طعام ساخت و نزدم بیاورد.
چون تفحّص از حال ایشان کردم جز آن بزغاله چیز دیگری نداشت و آن را صرف من کرد. پیرزن را گفتم: مرا میشناسی؟ گفت: نه، گفتم: من حاتم طائی هستم، باید به قبیله ما بیایی تا در حق شما پذیرایی کامل کنم و عطایا به شما بدهم!
آن زن گفت: پاداش از میهمان نگیریم (انّا لا نَطلُبُ علی الضَّیفِ جزاءً) و نان به پول نفروشیم؛ از من هیچ قبول نکرد؛ از این سخاوت بینظیر، دانستم که ایشان از من کریمترند.
(جوامع الحکایات، ص 214)
3- خدا سخاوت را دوست دارد
گروهی از اهل یمن بر پیامبر صلیالله علیه و آله وارد شدند. در میان ایشان مردی بود که سخنورتر و در گفتگو با پیامبر صلیالله علیه و آله شدیدتر و تندتر بود تا آنجا حضرت را به خشم آورد و رگ پیشانیاش از خشم پیچیده شد و رنگ چهرهاش دگرگون گشت و چشم را متوجه زمین کرد. جبرئیل فرود آمد و گفت: پروردگارت به تو درود میفرستد و میفرماید:
«این مرد، سخی است و به مردم اطعام میدهد.» (هذا رجُلٌ سخیٌ یُطعِمُ الطَّعامُ)
پس خشم پیامبر صلیالله علیه و آله فرونشست و سر برداشت و فرمود: «اگر نه این بود که جبرئیل مرا از جانب خدای عزّوجل خبر داد که اهل سخاوت و اطعامی، تو را از خود میراندم و عبرت دیگران میساختم!»
مرد یمنی گفت: «آیا خدای تو سخاوت را دوست دارد؟» فرمود: بلی. یمنی گفت:
«اَشهَدُ اَن لا اِلهَ إلّا اللهُ وَ إنّکَ رسولالله؛ به خدایی که تو را به حق برانگیخت هیچکس را از مال خود محروم نساختم».
(علم اخلاق اسلامی، ج 2، ص 158 -جامع السعادات، ج 2، ص 115)
4- سیصد اشرفی
ابن عباس گوید: روزی برای پیامبر صلیالله علیه و آله سیصد اشرفی، هدیه آورده بودند که حضرتش به امیرالمؤمنین عطا کرد. امام آن را گرفت و فرمود:
«قسم به خدا، هرآینه این وجه را تصدّق میکنم که خداوند از من قبول فرماید.»
بعد از چندی فرمود: چون شب، نماز عشاء را به جا آوردم، صد اشرفی برداشتم و از مسجد بیرون آمدم. زنی را ملاقات نمودم و آن را به او دادم، چون صبح شد مردم به یکدیگر میگفتند: علی علیهالسلام دیشب، صد اشرفی به زن زناکاری تصدق داده است. من نگران شدم، شب بعد صد اشرفی دیگر برداشتم، بعد از نماز عشاء از مسجد خارج شدم و گفتم: به خدا قسم که امشب صدقه میدهم این را که خداوند قبول نماید.
پس ملاقات کردم مردی را و آن وجه را به او دادم. چون روز شد، اهل مدینه اظهار داشتند که علی علیهالسلام صد اشرفی به شخص دزدی داده است. من بینهایت افسردهخاطر شدم. شب سوم صد اشرفی دیگر را برداشتم و گفتم: به خدا قسم، هرآینه صد اشرفی صدقه خواهم داد به کسی که خداوند قبول نماید.
بعد از نماز عشاء از مسجد بیرون رفتم و به مردی برخوردم و صد اشرفی را به او صدقه دادم، صبح که شد اهل مدینه گفتند: دیشب علی علیهالسلام به مرد غنی و مال داری صد اشرفی داده. من بهظاهر اندوهگین شدم.
به خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله رفتم و ایشان را از قضایا اطّلاع دادم. فرمود: یا علی علیهالسلام! جبرئیل میگوید: خدای تعالی صدقات تو را قبول فرمود و عمل تو را پاکیزه دانست. صد اشرفی که شب اول به زن بدکاره دادی، چون به منزل خود برگشت، بهسوی خدا توبه کرد و از اعمال فاسد خود دست کشید و آن اشرفیها را سرمایه قرار داد و در طلب آن است که شوهری اختیار نماید.
صد اشرفی شب دوم، به دست دزد رسید، وقتی به خانهی خود رفت از کار خود توبه کرد و آن وجه را سرمایهی کار قرار داد تا کسب نماید.
صد اشرفی شب سوم، به دست پولداری رسید که سالها زکات خود را نداده بود، به منزل خود رفت و خود را سرزنش کرد و به خود گفت: چقدر پست هستی که زکات واجب چندساله را نمیدهی و مخالف حکم خدا عمل میکنی ولی علی بن ابیطالب باآنکه دارای مالی نیست صد اشرفی به تو داده. پس حساب زکات چندساله را از اموال خود بیرون کرد و داد.
خداوند به سبب این عمل، این آیه (آیهی 37 سورهی نور) را در فضیلت علی علیهالسلام نازل فرمود:
«پاک مردانی که هیچ کسب و تجارت، آنان را از یاد خدا غافل نگرداند و نماز بپا داشته و زکات فقیران بدهند و از روزی که دل و دیدهها در آن روز حیران و مضطرند ترسان و هراسانند».
(اسلام و مستمندان، ص 90 -داستانهای زندگی علی علیهالسلام، ص 165)
5- قیس بن سعد
او فرزند سعد بن عباده (رئیس قبیلهی خزرج) و از اصحاب رسول خدا صلیالله علیه و آله بود و تا آخر عمر از بیعت با امیرالمؤمنین علیهالسلام دست نکشید و پس از شهادت آن امام، از امام حسن علیهالسلام حمایت کرد. قیس و پدرش سعد و جدّش عباده، همه دارای میهمانخانهی عمومی بودند. او در یکی از جنگهای زمان پیامبر صلیالله علیه و آله در لشکری بود که ابوبکر و عمر نیز در آن بودند. قیس از دوستانش قرض میگرفت و برای همراهانش خرج میکرد.
ابوبکر و عمر با هم اندیشیدند و گفتند: «اگر او را به حال خود گذاریم اموال پدرش را تلف میکند.» لذا در میان جمعیت اعلان کردند: «هیچکس به قیس قرض ندهد!»
وقتی پدرش سعد این مطلب را شنید پس از نماز جماعت پشت سر پیغمبر صلیالله علیه و آله برخاست و گفت: «در پیشگاه پیغمبر و مردم شکایت میکنم که ابوبکر و عمر، پسرم را بخیل بار بیاورند.»
در یکی از لشکرکشیها، قیس رئیس لشکر بود. در چند روز مسافرت، نُه شتر برای همراهانش که عدهی کمی بودند ذبح کرد؛ چون رفتارش را به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گفتند، حضرتش فرمود: «بخشندگی، سیرهی این خاندان است!»
وقتی قیس مریض شد، مردم کمتر به عیادتش میآمدند؛ از این پیش آمد در شگفت شد و علت را پرسید، گفتند: چون اموالتان پیش مردم زیاد است و همه مدیون شما هستند ازاینرو خجالت میکشند که به حضور آیند!
قیس گفت: نابود باد ثروتی که موجب گردد برادران دینی از یکدیگر جدا شوند. پس به دستور او در مدینه اعلام کردند: هر که از قیس اموالی پیش او میباشد از آنِ اوست و قیس او را بخشیده است؛ پس از اعلان، آنقدر جمعیت هجوم آوردند که در اثر فشار و ازدحام، پلّههایی که راه اتاق قیس بود خراب شد و از هم ریخت.
(پیغمبر و یاران، ج 5، ص 165 -قاموس الرجال، ج 7، ص 399)