سفیه (سبک عقل، نادان، ابله)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 130 سورهی بقره میفرماید: «جز افراد سفیه و نادان، چه کسی از آیین ابراهیم رویگردان خواهد شد؟»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «نزدیک شدن به سفیهان، اخلاق را فاسد میکند.»
(غررالحکم، ج 1، ص 528)
توضیح مختصر:
آدمهایی که نادان هستند، ابلهی دارند و عقلشان خوب کار نمیکند، انحرافی در پیمودن صراط مستقیم دارند؛ یعنی حق را نمیشناسند، تفقّه ندارند و تفهیم آنان کار بسیار مشکلی است. تا جایی که بعضی، سفیهان را در حد صغیر شمردهاند و کارهای بزرگ و معاملات سنگین و مانند اینها را با اینها جایز نمیشمارند، چراکه کودنی، قوّه تمییز را کم میکند درنتیجه به او ضرر و زیان میرساند. پس برای آنان لازم است مالکیت تدبیر امور آنان شود.
بعضی عقل دارند، اما یک وقتی سفیه میشوند و کارهای سفیهان را انجام میدهند آنوقت که شراب میخورند و مست میشوند، هوش از سرشان میرود، قوهی ادراک را از دست میدهند و سبکمغز میشوند آنگاه، شخص، کاری میکند که جاهلانه و از بیخردی است.
رأی انسان سفیه، پسندیده نیست. لذا به خاطر نداشتن فهم و ادراک، پیامبری مانند هود علیهالسلام را سفیه شمردند.
هود علیهالسلام فرمود: «من سفیه نیستم، رسول پروردگار عالمین هستم.» (سورهی اعراف، آیات 67-66)
پس پیروی ننمودن از دستورات الهی، انبیاء و اولیاء، نشانهی سفاهت است.
1- طالع
سفیهی نزد منجّمی رفت و گفت: «طالع مرا ببین!» پرسید: «طالع تو چیست تا من بر آن حکم کنم؟» گفت: «تَیْس، یعنی بُز نر»
منجم پرسید: «در فلک چنین برجی که تو میگویی نیست!» گفت: «ده سال پیش از این، منجمی مرا گفت که طالع تو، جدی، یعنی بزغاله است. هرآینه بعد از ده سال، جدی، تیس (بز نر) شده است!»
(لطائف الطوائف، ص 409)
2- صدقه از حرام
بکّار، فرزند عبدالملک بن مروان، از خلفای بنیامیه، معروف به سفاهت و حماقت بود. یکی از اعیان کوفه گفت: با او در صحرا میرفتیم، ناگاه به کشاورزی رسیدیم که بار انار داشت. به زور ده انار بزرگ از او گرفت. چون ازآنجا بگذشتیم، به فقیری رسید و انارها را به وی تصدّق داد. متعجب شدم و گفتم: «آن ظلم و این صدقه؟!»
گفت: «گناه یکی نویسد و صدقه ده تا یکی را از ده کم کنند، نُه ثواب بماند.» گفتم: «غافلی که صدقه از حرام مقبول نیست؟»
(لطائف الطوائف، ص 405)
3- زقّوم
کلمهی «زقّوم» سه مرتبه در قرآن استعمال شده، ازجمله در سورهی صافّات، آیهی 62، مشرکان قریش بهطور مسخرهآمیزی به یکدیگر میگفتند: «زقّوم دیگر کیست؟ چه کسی میداند؟» یک آفریقایی آنجا بود و گفت: «زقّوم به زبان ما یعنی کره و خرما.» ابوجهل که ابلهی و حماقتش کامل بود، بهطور مسخره کنیز خود را صدا زد که: «مقداری کره و خرما بیاور تا زقّوم کنیم، این همان است که محمد صلیالله علیه و آله و سلّم ما را از آن میترساند!»
زقّوم در لغت به معنی فلز و مس آبشده و گداخته است که در جهنم در شکم گناهکاران ریخته میشود.
(داستانها و پندها، ج 5، ص 26 -تفسیر قرطبی، ج 8، ص 597)
4- ابلهی در میان
جعفر بن سلیمان، پسرعموی اولین خلیفهی عباسی، سفّاح بود. کسی نزدش آمد و به کفر مردی شهادت داد که او خارجی، رافضی، ناصبی و معتزلی است و علی بن خطاب و عثمان بن ابیطالب و ابابکر بن عفان و حجاج که کوفه را بر سر ابی سفیان خراب کرد، دشنام میدهد.
جعفر گفت: «نمیدانم بر حماقت کدام کمال تو حسد ببرم؟ بر علم تو بر اَنساب یا به ادیان یا به مقالات؟»
گفت: «خداوند امیرالمؤمنین را اصلاح کند، از کتابخانه بیرون نیامدم تا این علوم، تمام بخواندم.»
(نوادر راغب، ص 327)
5- تجمع سفیهان
سنایی در کتاب حدیقه گوید: صاحب گفت: روزی دیدم جماعتی بر مردی جمع شدهاند و او را میزنند و همه میگویند: او را باید کشت. از چند کس از ایشان که به جهل و نابخردی معروف بودند، پرسیدم: «این مرد چه کرده است؟» همه گفتند: «نمیدانیم، امّا کشتنی است.» سنایی این حکایت را در حدیقه، ص 317 چنین آورده است:
جُرم او چیست؟ گفت: بشنو نیک **** من ز جُرمش خبر ندارم، نیک
(نوادر راغب، ص 327)