سکوت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 204 سوره‌ی اعراف می‌فرماید: «هنگامی‌که قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید، شاید مشمول رحمت خدا شوید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «چه بسیار خموشی که از سخن گفتن رساتر است.»

توضیح مختصر:

انسان زیر زبانش پنهان است تا سخن نگفته باشد و سکوت اختیار کرده باشد، معلوم نمی‌شود که چقدر مایه دارد و در چه مرتبه‌ای است.
اما همین‌که لب به کلام باز می‌کند، مستمعی که دانا و عاقل و زیرک باشد، متوجه می‌شود گوینده در چه حدی است.
گناهان بسیاری از ناحیه‌ی زبان است، پس سکوت برای امنیت و عاقبت‌به‌خیری حرف اول را می‌زند. گاهی بعضی به تصنّع خود را به سکوت می‌زنند تا مُرید خام و ساده‌لوح را به دام حیله خود اندازند. زیاد حرف زدن و پرگویی، از معایب نفس است؛ چراکه در بسیاری، صحبت دچار اشتباه گویی می‌شود و کم‌حرفی بهتر است.
اما سکوت، درباره‌ی حق مذموم است و احقاق حق، با حرف نزدن، هیچ مناسبتی ندارد. حرف نزدن درجایی ممدوح است که مستمعین و مخاطبین، قابلیت نداشته و کج‌فهمی دارند و کلام را تفسیر نابجا می‌کنند و به اشکال و ایراد می‌پردازند. اگر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گاهی سکوت را نسبت به افراد روا می‌داشتند، سکوتش از حلم و شکیبایی بوده است که از حرف‌های آنان به غضب نمی‌آمد و در مقام انتقام نبوده است.

1- لقمان و زره ساختن

روزی لقمان حکیم نزد داوود علیه‌السلام رفت، درحالی‌که او مشغول ساختن زره بود و لقمان تا آن زمان زره ندیده بود، از دیدن آن تعجب کرد.
پس خواست سؤال کند که داوود علیه‌السلام در حال ساختن چه چیزی می‌باشد؟ اما حکمت او موجب شد که سؤال را ترک کند و منتظر ماند تا اینکه ساختن زره تمام شد.
داوود برخاست و آن را بر تن کرد و گفت: «زره خوب، لباس برای جنگ است.» در این وقت لقمان فرمود: «سکوت حکمت است و عامل به آن‌هم کم است.»
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 280 -محجه البیضاء، ج 5، ص 205)
بعضی نوشته‌اند که ساختن زره قریب یک سال طول کشید و در دیدارها لقمان از آن سؤال ننمود.

2- خواجه ربیع

ربیع بن خُیثزم، معروف به خواجه ربیع، از اصحاب امیرالمؤمنین و از زهّاد هشت‌گانه (متوفی 61 یا 63 هـ) بوده است.
او مدت بیست سال لب فروبست و به‌جز قرآن و عبادت سخنی نگفت؛ مگر یک‌بار از کسی پرسید: «در محله‌تان مسجد دارید؟ و پدرت زنده است!»
هرروز صبح قلم و کاغذ نزدش قرار می‌داد و هر چه حرف می‌زد، می‌نوشت و شب‌هنگام، به محاسبه‌ی آن‌ها می‌پرداخت و حرف‌های زده‌شده‌ی خود را به‌حساب می‌کشید.
او قبری در خانه‌ی خود کَنده بود و مدتی در قبر می‌خوابید و (به زبان حال مردم در قیامت) این آیه را می‌خواند: «پروردگارا مرا به دنیا بازگردان تا عمل خیری که از من ترک شده است، به‌جای آوردم.» (سوره‌ی مؤمنون، آیات 100-99)
سپس به خود خطاب می‌کرد: «تو را برمی‌گردانیم، پس عمل خود را از سر گیر.»
(شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 165)

3- جوانی خردمند

سعدی می‌گوید: جوانی خردمند، به فنون مختلف علوم و دانش‌ها اطلاعاتی فراوان داشت؛ ولی دارای خوی رمیده بود (در میان مردم فضایل خود را آشکار نمی‌کرد) به‌گونه‌ای که در مجالس دانشمندان خاموش می‌نشست.
پدرش به او گفت: «ای پسر! تو نیز آنچه را می‌دانی بگو.» جوان در پاسخ پدر گفت: «از آن ترسم که در مورد آنچه ندانم، از من بپرسند و شرمسار شوم. مگر نشنیدی که پارسایی بر زیر کفش‌هایش میخ می‌کوبید، سرداری (به گمان این‌که او نعل‌بند است) دست در آستین او زد و گفت: بیا اسب مرا نیز نعل کن.»
(اگر من حرفی بزنم و دیگران دنباله‌ی حرفم را بگیرند و سؤالات بسیار کنند، آن‌وقت شاید در حرف زدن به خطا افتم.)
(حکایت‌های گلستان، ص 190)

4- حق السّکوت

سلمانی‌ها معمولاٌ پرچانه هستند و همین‌که به اصلاح سر و صورت می‌پردازند، سر صحبت را باز می‌کنند و از هر دری سخت می‌گویند. روزی شخصی وارد دکان سلمانی شد و در همان آغاز ورود، یک اسکناس دویست‌تومانی به سلمانی داد.
سلمانی با تعجب پرسید: «معمولاً پول سلمانی را بعد از اصلاح می‌دهند، چطور شد شما قبل از اصلاح دادی؟»
آن شخص گفت: «قربان! این پول، پول اصلاح نیست، بلکه حق‌السکوت است.» سلمانی پرسید: «منظورتان از این سخن چیست؟»
مشتری گفت: «من هر وقت برای اصلاح می‌آیم، سر سخن را باز می‌کنید و از هر دری حرف می‌زنید. من چقدر برای بیماری گوش خود خرج کرده‌ام تا خوب شده است! این پول را دادم تا سکوت کنی و گوشم آرام باشد و بار دیگر بیمار نشود.»
(حکایت‌های شنیدنی، ج 3، ص 121)

5- آموختن خاموشی از حیوانات

سعدی می‌گوید: نادانی می‌خواست به الاغی سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین می‌کرد و به خیال خود می‌خواست، سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.
حکیمی او را دید و به او گفت: «ای احمق بیهوده کوشش نکن تا سرزنش گران، تو را مورد سرزنش قرار نداده‌اند، این خیال باطل را از سرت بیرون کن، زیرا الاغ از تو سخن نمی‌آموزد، ولی تو می‌توانی خاموشی را از الاغ و سایر چارپایان بیاموزی.»

هر که تأمل نکند در جواب **** بیشتر آید سخنش ناصواب
یا سخن آرای چو مردم بهوش **** یا بنشین همچو بهائم خموش
(حکایت‌های گلستان، ص 270)