شرک

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 13 سوره‌ی لقمان می‌فرماید: «هرگز به خدا شرک نیاور که شرک، بسیار ظلم بزرگی است».

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «گناهانی که افراد مرتکب می‌شوند آن شرک در طاعت است که اطاعت از شیطان می‌باشد.»

توضیح مختصر:

شریک و انباز برای خداوند گرفتن و به خدایان متعدد عقیده داشتن، از مسائلی است که صریحاً در قرآن از آن نهی شده است و بالاتر از این ظلم و گناه، گناهی نیست.
مشرک در طول تاریخ بوده است و برای هوی و هوس، بت‌پرستی، انّیت، استکبار و استثمار، آدمی خود را خدا می‌گفت؛ یا بت‌هایی درست می‌کردند و به‌عنوان خدا، آن را می‌پرستیدند. آنانی که در صراط مستقیم گام برمی‌دارند هیچ نوعی شرک بر خود راه نمی‌دهند.
«خداوند از مشرکین بیزار است.» (سوره‌ی توبه، آیه‌ی 3)
چراکه زشتی کارشان و بطلان اعتقادشان واضح و نامعقول بوده است.
خداوند در نفی شرک درباره‌ی حضرت ابراهیم در چندین آیه ازجمله سوره‌ی بقره آیه‌ی 135 می‌فرماید: «ابراهیم از مشرکین نبوده» و بالصّراحه شرک را از او دور می‌دارد.
درنتیجه ابراهیم، موحد و خداپرستِ یگانه‌ای بود که در مبارزه با ابزار شرک مانند بت، به بت شکستن پرداخت.
از گناهانی که خداوند نمی‌آمرزد، شرک است ولی پایین‌تر از این گناه را می‌آمرزد. (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 48) لذا مشرک نجس شمرده می‌شود و اعمال خوبی هم اگر کرده باشد حبط خواهد شد. حضرت ابراهیم در دعایش می‌گوید: «خداوندا ذرّیه ام را از شرک و بت‌پرستی دور بدار.»
(سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 22)

1- علی بن حسکه

سهل بن زیاد آدمی گوید: بعضی از دوستان ما به امام حسن عسکری علیه‌السلام نامه نوشتند که: «علی بن حسکه مدعی است از دوستان و مریدان شماست و معتقد می‌باشد که شما خدائید و او باب سوی شما و پیامبر است و عقیده دارد که نماز، زکات، حج و روزه، معرفت شماست و هر کس بر این عقیده باشد مؤمن کامل است و بقیه‌ی اعمال نماز و روزه از او ساقط می‌گردد!»
امام در جواب نامه نوشتند: «علی بن حسکه دروغ می‌گوید، لعنت خدا بر او باد، من او را جزء دوستانم نمی‌شناسم، به خدا سوگند محمد صلی‌الله علیه و آله و پیامبران قبل از او به یکتاپرستی و نماز و زکات و روزه و حج و ولایت مبعوث شدند. محمد صلی‌الله علیه و آله کسی را جز به‌سوی خدای یکتای بدون شریک دعوت نکرد. ما همه، جانشینان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و بندگان خدائیم و برای او شریک قائل نیستیم،… اگر یکی از آنان را دیدید. (به خاطر حرف‌های شرک) با سنگ مغزش را متلاشی سازید.» علی بن حسکه از غُلاّت (غلو کنندگان) بوده و عقاید انحرافی داشته و شاگردانی همانند قاسم شعرانی، یقطینی، ابن بابا و محمد بن موسی شریفی را پرورش داده بود که امام علیه‌السلام با این جمله که «از اینان بیزاری می‌جویم و خدا آن‌ها را لعنت کند» این عقیده‌ی شرک‌آلود را تخطئه کردند.
(شاگردان مکتب ائمه، ص 13 -رجال کشی، ص 435)

2- مشرک، مؤمن شد

شیبه بن عثمان یکی از مشرکان بوده که برادر و پدرش در جنگ اُحد به دست مسلمانان کشته شدند. او در کمین رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بود تا در یک فرصت مناسب، آن حضرت را بکشد و انتقام خون برادر و پدرش را بگیرد.
سال‌ها گذشت تا ماجرای جنگ حُنین در سال هشتم هجرت پیش آمد. در آن بحران «شیبه» با خود گفت: اکنون فرصت خوبی است. خود را آماده ساخت و به پشت سر پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسانید تا توطئه را اجرا سازد.
خداوند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله را از سوءقصد شیبه آگاه کرد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله بی‌درنگ به عقب برگشت و مشتی بر سینه‌ی شیبه زد و فرمود: «پناه می‌برم به خدا از شرّ تو ای شیبه»
شیبه می‌گوید: «لرزه بر اندامم افتاد، ناگهان چهره‌ی پیامبر را دیدم، همان‌دم احساس کردم او محبوب‌ترین افراد در نزدم است و حتی او را از گوش و چشمم عزیزتر می‌دانم.
همان‌دم با گواهی دادن به یکتایی خدا و رسالت پیامبر صلی‌الله علیه و آله مسلمان شدم و گفتم: گواهی می‌دهم که خداوند، تو را از نیّت مخفی من آگاه ساخت.»
(حکایت‌های شنیدنی، ج 3، ص 83 -بحارالانوار، ج 21، ص 181)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله دست بر سینه‌ام نهاد و فرمود: «خدایا شیطان را از او دور گردان…» پس از خاتمه‌ی جنگ، پیامبر صلی‌الله علیه و آله به من فرمود: «آنچه خدای برایت خواسته، بهتر از آن بود که می‌خواستی».
(بحار، ج 21، ص 156)

3- شرک خفی

ابوسعید خُدری گوید: ما عده‌ای بودیم که در زمان و شرایط سخت و دشوار، طبق نوبت تنظیم شده، از رسول خدا، حراست می‌کردیم.
مدتی که گذشت، یک گروه از نگهبانان عادت کرده بودند که درِگوشی و آهسته با یکدیگر نجوی کنند و سخن بگویند و من هم میان آن‌ها بودم.
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله یک شب بر ما وارد شد، وقتی مشاهده کرد بعضی درِگوشی صحبت می‌کنند، فرمود: این نجوی (درِگوشی سخن گفتن) چیست؟! آیا شما از آن نهی نشده‌اید؟! (هرگاه سخن به راز و نجوی گوئید هرگز به مطالب بد و دشمنی و مخالف رسول علیه‌السلام نگوئید.) (سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 9)
گفتیم: در پیشگاه خدا و رسولش توبه کردیم، ما درباره‌ی دجّال صحبت می‌نمودیم.
فرمود: «می‌خواهید شما را از کسی که در نزد من خطرش بیشتر از دجّال است به شما معرفی نمایم؟» آنگاه فرمود:
«شرک خفی یعنی انسانی که عهده‌دار کارهای ناشایسته و گناه دیگران گردد، خطرش از دجّال بیشتر است.»
(داستان‌ها و پندها، ج 10، ص 65 -تفسیر قرطبی، ج 9، ص 6461)

4- هم کفر، هم شرک

بعد از وفات هشام بن عبدالملک خلیفه اُموی، ولید بن یزید در سنه 125 بر خلافت استوار شد. او از کسانی بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله خبر داده بود: «در این امّت به خلافت می‌رسد که بدتر از فرعون در قومش باشد.»
او دائماً مست بود و می‌گفت: «چه کسی گفته نبوت برای خاندان هاشمی است. اصلاً نه ولیّ و نه کتابی از طرف خدا بوده. به خدا بگویید: مرا از شراب خوردن منع می‌کنی؟» یک شب مؤذن اذان صبح گفت؛ ولید برخاست درحالی‌که با جاریه‌ی خود مست بودند، با او مجامعت کرد و قسم یاد کرد که کنیز با مردم نماز بگذارد، لذا لباس خود را به وی پوشاند و با جنابت وی را به مسجد فرستاد و به امامت ایستاد و مردم او را اقتدا کردند.
روزی ولید تفأل به قرآن زد این آیه آمد: «فتح، نصیب رسولان و هر ستمگر و جبار، نصیبش هلاکت و حرمان است»
(سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 15)

5- مناظره با مشرکان

حضرت ابراهیم خلیل برای تفهیم خداپرستی، ازیک‌طرف با بت‌پرستان که مجسمه‌هایی داشتند و از طرف دیگر با قائلین به الوهیت ستارگان و ماه و خورشید که برای خدا شریک قائل بودند، درگیر بود. چنان‌که در بابل و حران هجرتگاه دوم ابراهیم، معابد و هیاکلی به نام ستارگان ساخته بودند که آن‌ها را پرستش می‌کردند.
در مناظره و محاجّه با ستاره‌پرستان چنین آمده است: چون پرده‌ی تاریک شب، افق را فروگرفت یکی از ستارگان را -ستاره‌ی زهره- بدید؛ فرمود: «این است پروردگار من!»
وقتی ستاره غروب کرد ابراهیم به جستجو پرداخت او را نیافت، به آنان فرمود: «من خدایانی را که غروب می‌کنند دوست ندارم.»
چون ماه بیرون آمد و طلوع کرد، فرمود: «این است پروردگار من»؛ چون غروب و افول کرد، فرمود: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکند مسلماً از گمراهان خواهم بود.»
چون خورشید طلوع کرد فرمود: «این است پروردگارم»؛ چون غروب کرد در بیزاری از کار مشرکان و کافران فرمود: «من روی دل و پرستش را به کسی متوجه می‌دارم که آسمان‌ها و زمین را آفریده و از مشرکان نیستم… آیا درباره‌ی خدای یکتائی که مرا به راه راست هدایت کرده با من محاجّه می‌کنید؟ ازآنچه با او شریک می‌پندارید بیم ندارم.»
(تاریخ انبیاء، ج 1، ص 134)