شعر (و شعرا)
قرآن:
خداوند متعال در آیات 227-224 سورهی شعراء میفرماید: «شاعران کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی میکنند، آیا نمیبینی آنها در هر وادی سرگرداناند؟ و سخنانی میگویند که عمل نمیکنند؟ مگر شاعرانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام میدهند و خدا را بسیار یاد میکنند».
حدیث:
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «بعضی از شعرها، حکمت است و بعضی بیانها، سحرآمیز است.»
توضیح مختصر:
شاعر، کسی است که کلام موزون را با معانی متناسب و الفاظ را با جلوههایی خاص، با هنر و ذوقی که دارد آراسته مینماید و شعر، دلیل بر این است که شاعر به آنچه گفته معتقد و عامل است، لذا در زمان پیامبر صلیالله علیه و آله مخالفین ایشان، اشعاری را در هجو پیامبر و دین اسلام میسرودند ولی پیامبر کلمات قرآنی را بهعنوان هدایت و اندرز قرائت میکردند.
اساس قرآن بر وحی و اساس شعر بر قوهی ذوق و علم و تجربیات است و این معنا موجب شده هر دسته از شاعران در یک وادی گام برداشتند. بعضی با تخیلات واهی و کلمات فریبنده بهصورت حق و درست، الفاظ فریبنده را به خورد خواننده دادهاند. بعضی شعرا در مسیر حق و حقیقت شعر سرودند و راه طریقت را نشان دادند و از حق الیقین مطالبی را به شعر درآوردند که در طول تاریخ زبان زد شده است.
ازآنجاییکه کلمات قرآن بسیار دقیق، ظریف و موزون بود، در اوّل اسلام، مخالفین پیامبر صلیالله علیه و آله گفتند: «او شاعر است یا مجنون» خداوند در جواب فرمود: «ما او را شعر تعلیم نکردیم.» (سورهی یس، آیهی 69)
پیامبر شاعر نبوده اما شعرِ خوب را مدح کرده است. گروهی بر پیامبر وارد و کلمات ناموزون گفتند، پیامبر صلیالله علیه و آله به حسّان بن ثابت فرمود: «جواب آنها را بده.» وقتی شعرش به پایان رسید اقرع بن حابس از بزرگان مخالفین گفت: «شاعرِ محمد، بهتر از شاعر ماست.»
1- شاعر دزد!
روزی حکیم و شاعر معروف، انوری ابیوردی (م 583) در بازار بلخ میگذشت، دید عدهای جمع شدهاند و مردی ایستاده و اشعار و قصاید میخواند و مردم گوش میدهند و او را تحسین میکنند.
انوری جلو آمد و مشاهده کرد که آن شخص اشعار او را به نام خودش میخواند. پس گفت: «ای مرد! این اشعار از کیست که میخوانی؟» گفت: «انوری»، گفت: «انوری را میشناسی؟» گفت: «چه میگویی، من خودم انوری هستم.»
انوری بخندید و گفت: «شعر دزد، شنیده بودم، اما شاعر دزد ندیده بودم.»
(لطائف الطوائف، ص 227)
2- حسّان بن ثابت
سه نفر بودند که پیامبر صلیالله علیه و آله را با اشعارِ هَجو، استهزا مینمودند: ابوسفیان فرزند حارث، عمروعاص و ضرار بن خطاب.
یکی از یاران پیامبر صلیالله علیه و آله به امیرالمؤمنین پیشنهاد کرد که جواب اینان را بدهید. حضرت فرمود: «از پیامبر صلیالله علیه و آله اجازه بگیرم.» پیشنهاد را عرض کرد و پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «آنچه میخواهند (جواب فحش و استهزاء) نزد علی نیست.» آنگاه فرمود: «چرا با زبانشان دفاع نمیکنند؟»
حسّان بن ثابت که از انصار و در شعر گفتن بینظیر بود، عرضه داشت: «یا رسولالله! من این کار را به عهده میگیرم.» پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «چگونه آنان را هجو میکنی باآنکه بعضی از آنان مانند ابوسفیان، پدرش عموی من است؟»
عرض کرد: «به خدا قسم! شما را از میان ایشان بیرون میکشم همانطور که مو را از میان خمیر میکشند.»
او اشعار بسیاری در مدح پیامبر صلیالله علیه و آله و ذمّ دشمنانش سرود که بسیار عالی بود؛ ازجمله اشعاری به مناسبت روز غدیر سرود و همچنین تمام کلمات پیامبر صلیالله علیه و آله را دربارهی امیرالمؤمنین علیهالسلام به شعر درآورد.
پیامبر صلیالله علیه و آله دربارهی حسّان دعا کرد و فرمود: «ای حسّان! تا وقتیکه ما را بهوسیلهی شعرت یاری میکنی، روح القدوس تو را کمک میکند.»
این جمله را که پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «تا وقتی ما را یاری میکنی» اشاره است به اینکه بعد از پیامبر صلیالله علیه و آله، او بعضی از اشعارش را در مدح خلفا و به خاطر مال گفته بود.
(پیغمبر و یاران، ج 2، ص 107)
3- سعدی
سعدی شیرازی (م 690) از شاعران ایرانی و دارای دو کتاب گلستان و بوستان است که دارای مطالب متنوعی اخلاقی، اجتماعی و تربیتی هستند. نوع حکایات او به خاطر این بود که بسیار سفر میرفت. حتی مدتی در بغداد در مدرسهی نظامیه به تحصیل اشتغال داشت و از علامه شهابالدین سهروردی (م 632) استفاده کرده و در سفر کشتی با او همراه بود.
او به کشورها و شهرهایی ازجمله روم، حجاز، شام، هند، کاشمر، سومنات، مصر و… سفر کرد. گویند قریب 30 سال به مسافرت و جهانگردی پرداخت و از تجربیات بسیاری از ملتها و مردم و فرهنگها بهره برد تا جایی که چهارده سفر به حج رفت و برای جهاد به روم و هند هم رفت.
خلاصه آنکه گلستان و بوستان او از تجربهها پُر بوده و اشعارش بسیار پرمغز و ماندنی است.
گرچه بهصورت ظاهر نوشتهاند او مذهب شافعی داشت ولی در وصف پیامبر صلیالله علیه و آله، امیر مؤمنان علیهالسلام و خاندان رسالت هم اشعاری جالب و مستحکم بیان فرموده است که از آن جمله میتوان به این شعر او اشاره داشت:
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی **** عشق محمد بس است و آل محمد (صلیالله علیه و آله)
یا این شعر:
یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه **** یا رب به خون پاک شهیدان کربلا
و یا در وصف علی علیهالسلام:
شیر خدا و صفدر میدان و بحر جود **** جهانبخش در نماز و جهان سوز در وغا
(وغا به معنای جنگ است؛ حکایتهای گلستان، مقدمه کتاب، ص 27-1)
4- کُمیت
کُمیت (م 126)، فرزند زید، از طایفهی بنی اسد، از اصحاب امام باقر علیهالسلام و در شعر و شاعری سرآمد شعرای عصر خود بود.
اشعار او دربارهی دین و رهبران، بسیار نافذ است؛ تا جایی که 578 بیت از اشعار هاشمیات او بسیار دقیق بوده و استخدام کلمات، بسیار موزون میباشد. آنجا که میگوید:
«بنیهاشم، خاندان پیامبر موردعلاقهی من هستند که برای آنها سختیها را به جان میخرم و حاضرم در خون خود غوطهور شوم.»
وقتی این اشعار را نزد فرزدق شاعر خواند، گفت: «تو بر همهی شعرای موجود و گذشته مقدم هستی.»
(به نقل الغدیره، ج 2، ص 184)
اشعاری نزد امام سجاد علیهالسلام و در وصف آن حضرت خواند که به قصیدهی میمونه معروف است. امام فرمود: «ما از دادن پاداش به تو عاجزیم، ولی خدا تواناست» بعد فرمود: «بار خدایا! کمیت را بیامرز» و مبلغ چهارصد هزار درهم به او عطا کرد.
کمیت در محضر امام صادق علیهالسلام و در ایام حج در منی اشعاری خواند. ازجمله دربارهی امام حسین علیهالسلام شعری خواند و امام و اهلبیت امام گریه کردند. بعد حضرت دستها را بهسوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! گناهان گذشته و آیندهی پنهان و آشکار کمیت را بیامرز و آنقدر از فضل خود به او بده تا خشنود گردد.» پس لباس و هزار اشرفی به او دادند. کمیت عرض کرد: «دوستی من با شما برای دنیا نیست، بلکه برای آخرت است، لباس را چون تماس با بدن شما داشته، برای برکت میگیرم، ولی مال را قبول نمیکنم.»
(شاگردان مکتب ائمه، ص 166-149)
5- حافظ
حافظ (م 791) شاعری است معروف که کسی نیست اشعار او را نشنیده یا ندیده باشد. اشعار او دربارهی مقصود و معشوق، بسیار است و به زبان اشاره و کنایه و استعاره، مطالب عرفانی را بیان داشته است. جامعیّت و تبحّر او زبان زد خاص و عام است.
یکی از اشعارش که مورد اشکال قرار گرفت (البته از نظر فنی درست است هرچند که نوعاً در مقام دل و دلربا گفته میشود) این شعر است:
اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را **** به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
گویند چون امیر تیمور گورکانی (م 807) ولایت فارس را مسخّر کرد و به شیراز آمد، حافظ شیرازی را طلبید. او همیشه منزوی بود. به فقر و فاقه زندگی را میگذرانید. سید زینالعابدین گنابادی که نزد امیر تیمور قربی داشت و مرید حافظ بود، او را نزد امیر تیمور آورد. امیر دید آثار فقر و ریاضت از ظاهرش پیداست؛ گفت: «ای حافظ! من به ضرب شمشیر، تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را معمور و آبادان کنم و تو را آن را به یک خال هندو میبخشی و این شعر (اگر آن ترک شیراز…) را میگویی؟»
حافظ فرمود: «از این بخشندگیهاست که به فقر افتادهام.» امیر تیمور بخندید و برای حافظ حقوقی لایق تعیین نمود.
(لطائف الطوائف، ص 223)