شیطان (ابلیس)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 5 سوره ی یوسف می‌فرماید: «بدرستی که شیطان برای انسان دشمن بسیار آشکار است».

حدیث:

امام صادق علیه السلام فرمود: «برای شیطان لشکری سخت‌تر از زن و غضب نیست.»

توضیح مختصر:

ابلیس از طایفه ی جن بوده و قبل از خلقت آدم از کافرین بود و سجده نکردنش ناشی از مخالفتی بوده که در باطنش مکتوم داشته، هم چنین امتناع و کید ورزیدن ابلیس از این جهت بود که به قیاسی دست زد که طایفه ی جن از آتشی زهرآگین خلق شده و گفت من از آتش خلق شده‌ام و آدم از خاک و آتش از خاک بالاتر است و شرافت دارد پس من از او بهترم و بر او سجده نمی‌کنم.
وقتی آدم در بهشت دنیایی رفت، ابلیس او را تحریک کرد که به درخت ممنوعه نزدیک شود که اگر از آن بخورد، همیشگی در بهشت جاویدان می‌ماند. پس آدم تحریک شد و خورد و عورتشان نمودار شد و از بهشت هبوط کردند.
خداوند ابلیس را دشمن آدم و حوا معرفی کرد. (سوره‌ی طه، آیه‌ی 117) و خود ابلیس مطرود و رانده شده از درگاه الهی گردید. (سوره‌ی حجر، آیه‌ی 34)
کلمه شیطان به معنای ابلیس نیست، بلکه به معنی شرور است، چه از جن و چه از انس باشد ولکن ابلیس همان است که تکبر ورزید و سجده نکرد و حضرت آدم را اغوا کرده و رجیم شد. آن چه ما در تواریخ و قضایای نقل شده می‌بینیم معمولاً ابلیس که از جن است با کاملین در اطاعت و بندگی و کاملین در طغیان و مدعی خدایی و امام زمانی و امثال این‌ها برخورد دارد و در زیر مجموعه آن شیاطین هستند و چون نوع آدم احتیاجی به ابلیس ندارد، نفس امّاره ی آنان که شیطان درون است در اغوا و گمراه کردن کافی است.

1- نوح علیه السلام و شیطان

بعد از آن که حضرت نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت: «تو را بر من حقی و نعمتی است می‌خواهم شکر نعمت تو را به جا آورده و عوض حق تو را بدهم!» فرمود: «من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای مرا بدهی، بگو آن چه حق است؟»
گفت: «من چقدر باید زحمت بکشم تا یک نفر را گمراه کنم! تو نفرین کردی و همه به نفرین تو هلاک شدند، حال من فعلاً در آسایشم تا خلق دیگر به دنیا آیند و به تکلیف رسند تا آن‌ها را به معاصی دعوت کنم!!
الان به جهت ادای حق، تو را نصیحت می‌کنم، از سه خصلت احتراز کن: اوّل، تکبر نکن که من به واسطه ی آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و از درگاه ربوبی رانده شدم. دوّم، از حرص بپرهیز، که آدم به واسطه ی آن، از گندم خورد و از بهشت محروم گردید. سوّم، از حسد احتراز کن که به واسطه ی آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد.»
(عنوان الکلام، ص 167)

2- موسی علیه السلام و شیطان

روزی شیطان نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: «تو پیامبر خدا هستی و من از مخلوقات گنه کار خدا می‌باشم و می‌خواهم توبه کنم، تو از خدا بخواه تا توبه‌ام را بپذیرد.»
موسی پذیرفت و برای او دعا کرد، خداوند فرمود: «ای موسی! شفاعت تو را در حق او می‌پذیرم، به او بگو که بر قبر حضرت آدم سجده کند تا توبه‌اش را بپذیرم.»
موسی علیه السلام با شیطان ملاقات کرد و گفت: «با سجده بر قبر آدم توبه‌ات پذیرفته می‌شود.»
شیطان گفت: «من بر آدم، در وقتی که زنده بود سجده نکردم، اینک چطور بر قبر او که مرده است سجده کنم، هرگز چنین نخواهم کرد!»
آن گاه گفت: «ای موسی! تو به خاطر این که شفاعت مرا نزد خدا نمودی حقی بر گردنم پیدا کرده‌ای، من به تو نصیحت می‌کنم که در سه جا مواظب من باشی تا هلاک نشوی.
اوّل: به هنگام غضب، که روح من در آن هنگام در قلب تو و چشم من در چشم تو می‌باشد.
دوّم: در جنگها، زیرا در آن هنگام من رزمندگان را به یاد زن و بچه و خویشان و اقوامش می‌اندازم تا پشت به جبهه کرده و بگریزند.
سوّم: هیچگاه با زن نامحرم در یک جا ننشین که من بین تو و او وسوسه خواهم نمود.»
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 258 -محجه البیضاء، ج 5، ص 59)

3- فرعون

مردی از اهل مصر خوشه‌ی انگوری نزد فرعون آورده و خواهش کرد آن را مروارید نماید. فرعون آن را گرفته و به درون خانه آمد و در این اندیشه بود که چگونه خوشه‌ی انگور را می‌توان جواهر نمود! در این میان شیطان به در خانه‌ی فرعون آمد و در را کوبید. فرعون صدا زد کیست؟ شیطان گفت: خاک بر سر خدائی که نمی‌داند در پشت در چه کسی است، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمی از اسماء خدا را بر آن خواند و خوشه‌ی انگور جواهر گردید.
آن گاه گفت: «ای فرعون انصاف ده من با این فضل و کمال شایسته‌ی بندگی نمودم ولی تو با این جهل و نادانی ادعای خدایی می‌کنی و می گوئی: من خدای بزرگ مردمم؟!»
فرعون پرسید: «چرا آدم را سجده نکردی تا از قرب خدا رانده نشوی؟» گفت: «زیرا می‌دانستم که از صلب او مانند تو عنصر پلیدی بوجود می‌آید.»
(پند تاریخ، ج 1، ص 23 -انوار النعمانیه، ص 80، در کتاب جوامع الحکایات، ص 21 این قضیه را با کمی اختلاف، نقل کرده است.)

4- معاویه

گویند معاویه در کاخ خود خوابیده بود، ناگهان مردی او را بیدار کرد. وقتی معاویه او را دید به پشت پرده پنهان شد.
معاویه فریاد زد: «تو کیستی که این گونه گستاخی کرده و بی اجازه‌ی من وارد کاخ شده‌ای؟» گفت: «من شیطان هستم.»
معاویه گفت: «چرا مرا بیدار کردی؟» در جواب گفت: «هنگام نماز است، تو را بیدار کردم که سر وقت به مسجد برای نماز بروی!»
معاویه گفت: «تو شیطان هستی، و شیطان خیر بندگان را نمی‌خواهد. آیا ادّعای دزد بر این که برای پاسبانی خانه آمده‌ام درست است؟!»
شیطان گفت: «تو را از خواب بیدار کردم که مبادا بخوابی و نمازت قضا شود و با دل شکسته، آه سوزان بکشی که نمازم قضا شد و به مسجد نرفتم.!
ارزش این آه، از صدها نماز بالاتر است، خواستم چنین آه و ناله نصیب تو نشود که مشمول رحمت خدای شوی»؛ معاویه او را تصدیق کرد.
(داستان‌های مثنوی،2، ص 15)

5- یحیی علیه السلام و شیطان

روزی شیطان ملعون در حالی که زنجیر و رشته‌هایی در دست داشت به نزد حضرت یحیی بن زکریا علیه السلام ظاهر شد.
یحیی علیه السلام پرسید: «ای ابلیس این رشته‌ها چیست که در دست توست؟» شیطان گفت: «این رشته‌ها انواع علایق، امیال و شهوت‌هایی است که من در فرزندان آدم یافته‌ام.»
یحیی علیه السلام فرمود: «آیا برای من نیز از این رشته‌ها چیزی هست؟» گفت: «آری، هنگامی که از خوردن غذا سیر می‌شوی، سنگین می‌شوی، به همین سبب نسبت به نماز، ذکر و مناجات خدای خود بی رغبت می‌شوی.»
یحیی علیه السلام با شنیدن این سخن فرمود: «به خدا سوگند که از این زمان به بعد هرگز شکم خود را از غذا پر نخواهم کرد.»
ابلیس هم گفت: «به خدا قسم من نیز از این به بعد هرگز کسی را نصیحت نخواهم کرد.»
(ابلیس نامه، ج 1، ص 35 -محاسن برقی، ص 439)